آگوست
08

تولد نامه – یک

همیشه قبل از آنکه بخواهم پستی اینجا بگذارم، قبلا آن را در وردی جایی می نویسم و بعد با کپی پیست میاورم در پست مطلب جدید. اما الان آمدم به مدیریت وبلاگ و روی پست مطلب جدید کلیک کردم و دیدم که دستانم روی دکمه های کیبورد می چرخد و دارد چیزی تایپ می کند. این یعنی یک پست ویرایش نشده و بدون فکر قبلی که فکر کنم خیلی بهتر از نوشته های دیگرم از آب در بیاید.
هر سال در چنین روزی یک احساس مبهم در سراسر وجودم میخزد و تا سحر نوزدهم نیاید از وجودم خارج نمی شود و به نظرم این بهترین احساسی است که ممکن است در طول عمرم داشته باشم و چه خوب است وقتی هر سال تکرار می شود. هرچقدر که بیشتر میگذرد و هرچه بیشتر این هجدهم مردادها می گذرند من بیشتر با فردیتم انس می گیرم.
در تمام این سالها دقیقا در این روز یک احساس عمیق تنهایی وجودم را در بر میگیرد و این تنها یک حس نیست بلکه بعد جسمانی مرا هم درگیر میکند و انزوایی ناخواسته حاصل فعل و انفعالات بزرگ تر شدن من می شود. به نظرم جهان جایی است که به وجود آمده است برای اثبات تنهایی های بشر و ما هرچه تلاش کنیم تا تجرد روحمان را از خودمان هم مخفی کنیم باز هم لحظه ای ، روزی ، ساعتی می رسد که این حقیقت پیش رویمان قرار می گیرد و باور خواهیم کرد که تنهاییم. تنهایی های من در تمام روزهایی که گذشتند و می گذرند به شناخت خودم خیلی کمک کردند و تاملاتی در من به وجود آمد که حداقل برای خودم ارزشمند بوده و هست. این مهم است که تنهایی ما آدم ها ممکن است باعث ناراحتی و یا شکنندگی مان شود ولی از آن مهم تر شناختی است که باعث تعالی وجودمان خواهد شد.
روزهای تولد می توانند روزهای شادی باشند. می توانند جشن گرفته شوند برای خوشحالی از حضور انسانی روی این کره خاکی ولی من در این روزها اندکی غمگینم مثل روزهای اول سال.. فرایند بزرگ شدن ، فرایند غمگینی است به نظر من.. حساب روزهایی که گذشتند را که کنار بگذاریم، لحظه و ثانیه هایی پیش روی چشممان می آیند که خبر از حضور خودمان در آن نداریم… و شاید ندانیم که چه کار خواهیم کرد . مهم نیست که دوباره کسی بیاید و در کامنت ها برایم تست افسردگی بگذارد و یا برایم شرح حال افسرده ها را بدهد، مهم آن چیزی است که در درونم سرزنده است و آنچنان بالا و پایین می پرد و که گهگاهی گمان می کنم که کودکی چیزی است به زندگی یکنواختی که می گذرانم ( زندگی چیزی است که فقط می گذرد…) رنگ و شکل دیگری می دهد. همیشه سعی کردم در برخورد با دیگران آن کودک سرزنده را بیشتر نشان بدهم و صحبت از تاملات شخصی و فردیت و غیره را بگذارم برای جمع های خصوصی تر و حالا هم در اینجا.. در جایی که می دانم کسی من محمود را نمی شناسد و تنها آشنایی مان ختم می شود به واژه های از هم گسیخته ای که در اینجا گذاشته ام و به راستی که عده ای هنوز درک درستی از معنای شعر و اعتراض و … ندارند… هرچند که اهمیت چندانی ندارد ولی خب به اشتراگ گذاشتن شعرها و یا حتی پست هایی مانند تلخ تر از تلخ با دلیل بوده است و نه برای نشان دادن خود خودم و شاید این پست و چند نوشته دیگر پیرامون خودم بوده است و حس و حالم. اصلا نمی دانم که چرا اینها را به هم ربط داده ام . شاید خواستم حرفی که حدود یکسال است روی دلم مانده اینجا بگویم. شاید خالی شدم..
امروز تولدم است و دوست داشتم در اینجا از تنهایی هایی بگویم که شاید کسانی دیگر هم تجربه کرده باشند و حرفی از آن نزده باشند..
ممنون از همراهی تان …

هیچ دیدگاه

دیدگاهتان را بفرستید

دیدگاهی داده نشده است.

خوراک دیدگاه ها   نشانی بازتاب

دیدگاهتان را بیان کنید.