آوریل
08

رقصیدن با زندگی ….!

گاهی بادهای شدید بر درختان چنان می‌وزند که آدمی خیال می‌کند هر لحظه، آن‌ها از ریشه به در خواهند آمد.
اما درختان، خود را جمع کرده و تا حد ممکن خود را خم می‌کنند تا آن مصائب را از کنارشان بگذرانند و سپس باز می‌شوند و سرافراز می‌ایستند و همچنان به خدمت کردن و محبت بی‌دریغ‌شان ادامه می‌دهند.
گاهی موجهای سهمگین، چنان بر علف‌ها و بوته‌های کنار رودخانه سیلی می‌زنند که آدمی دلش برایشان می‌سوزد که دچار اینهمه بی رحمی طبیعت شده‌اند اما آنها خود را نرم می‌کنند و موج بلا از سرشان رد می‌شود و سپس بدون هیچ گله و فغان، خود را مرمت کرده و خود را خرج باشنده‌های دیگر می‌کنند.
گاهی پرندگان دریایی چنان در طوفانهای دریایی، گیج و مضطرب می‌شوند که آدمی آرزوی کمک به آنها را می‌کند، اما آنها با صبر و متانت، خود را از مرکز طوفان رهانیده و در کنار آن‌، به زندگی‌شان ادامه می‌دهند و می‌دانند که آماده‌ طوفانهای سهمگین‌تر دیگری هم هستند.
درختی که خود را جمع‌وجور نکند و به‌اصطلاح با مشت در مقابل درفش بجنگد، از کمر می‌شکند و خود را از خدمت کردن و عشق به آن، محروم می‌کند.
علفی که خود را نرم نکند، از ریشه کنده می‌شود و خود را از رقص با باد‌های بهاری محروم می‌کند.
پرنده‌ی دریایی که بازی شطرنج جهان را به‌خوبی یاد نمی‌گیرد، مات می‌شود و خود را از شادی و آواز محروم می‌کند.
آری! اجداد و نیاکان ما که میلیون‌ها سال با رقص زندگی رقصیده‌اند، می‌دانند که تمام باد و باران‌های سهمگین و تمام طوفانهای زندگی، تجاربی است که باید یاد بگیرند و اگر بتوان کلمه «رنج» را بر آن اطلاق کرد، باید رنج را متحمل شوند تا گنج زندگی، نصیب‌شان شود.
اگر دریایی، موج نداشته باشد و همیشه آرام باشد و هیچ اتفاقی در آن نیفتد، تبدیل به مردابی متعفن خواهد شد.
گر در زندگی هیچ اتفاقی نیفتد و همه ‌چیز حل‌ شده و آماده باشد، بدتر از جهنمی است که ما از آن می‌ترسیم و اگر انسان خیال کند که از روز اول به این دنیا آمده تا هیچ اشتباهی مرتکب نشود و با هیچ مشکلی برخورد نکند، باید اسم انسان را از خود سلب کند …..

هیچ دیدگاه

دیدگاهتان را بفرستید

دیدگاهی داده نشده است.

خوراک دیدگاه ها   نشانی بازتاب

دیدگاهتان را بیان کنید.