آوریل
13

حق عاشق شدن

dolat-abadi2
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاده حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟
گاه عشق گم است؛
اما هست،
هست، چون نیست.
عشق مگر چیست؟
آن چه که پیداست؟
نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست.
معرفت است.
عشق از آنرو هست، که نیست.
پیدا نیست و حس می شود.
می شوراند.
منقلب می کند.
به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد.
می گریاند.
می چزاند.
می کوباند و می دواند.
دیوانه به صحرا !
…گاه آدم،
خود آدم،
عشق است.
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو می جوشد،
بی آنکه ردش را بشناسی.
بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،
روییده.
شاید نخواهی هم.
شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی ….

“جای خالی سلوچ – محمود دولت آبادی “

هیچ دیدگاه

دیدگاهتان را بفرستید

دیدگاهی داده نشده است.

خوراک دیدگاه ها   نشانی بازتاب

دیدگاهتان را بیان کنید.