آوریل
28

اعتقاد

اعتقاد، انکار حقیقت است.
به خدا اعتقاد داشتن خداجویی نیست.
نه معتقدین و نه غیرمعتقدین خدا را نخواهند یافت.
چون واقعیت ناشناخته است و اعتقاد انسان یا عدم اعتقاد او چیزی است شناخته شده و فرافکنی صرف است، بنابراین حقیقت به شمار نمی آید.
می دانم که شما معتقدید و این را هم می دانم که این اعتقاد در زندگی شما معنایی بسیار ناچیز دارد.
افراد معتقد فراوان اند، میلیون ها نفر به پروردگار اعتقاد دارند و از او تسلی می طلبند.
اولاً چرا باید اعتقاد داشت؟
شما معتقدید زیرا این کار به شما رضایت خاطر، تسلی و امید می بخشد و می گویید که به زندگی شما مفهوم می دهد.
در واقع زندگی شما مفهوم چندانی ندارد، زیرا شما در عین اعتقاد استثمار می کنید.
در عین اعتقاد مرتکب قتل می شوید.
به یک خدای واحد عالمیان اعتقاد دارید و یکدیگر را قتل عام می کنید.
ثروتمندان نیز به خدا معتقدند و بی رحمانه چپاول می کنند، پول روی پول می گذارند و بعد معبدی برپا می کنند و افرادی بشر دوست می شوند.
کسانی که بمب اتمی را در هیروشیما انداختند می گفتند: که خدا با آنهاست.
آنها که از انگلستان به پرواز درآمدند تا آلمان ها را از میان ببرند می گفتند: خدا کمک خلبان آنهاست.
دیکتاتور ها، نخست وزیران، ژنرال ها، روسای جمهور، همه و همه از خدا حرف می زنند.
آنها ایمان شدیدی به خدا دارند، ولی آیا خدمتی انجام می دهند؟
آیا زندگی بهتری برای انسانها فراهم می آورند؟
آنهایی که می گویند به خدا ایمان دارند نیمی از دنیا را خراب کرده اند و دنیا در مصیبت کامل به سر می برد . . .
راستی درباره خدا یا حقیقت چه می دانید؟
شما در واقع هیچ چیز درباره حقیقت نمی دانید.
آنچه می دانید حرف است، تجارب دیگران است، یا لحظاتی از تجارب نامفهوم خودتان.
شکی نیست که این خدا نیست، این حقیقت نیست، این چیزی نیست که فراسوی زمان باشد . . .
خداوند، حقیقت یا هرچه نامش می نهید چیزی است که لحظه به لحظه اتفاق می افتد . . .
فقط وقتی ذهن در حالت شور و خلسه و در حالت سکوت است و از خود حرکتی ندارد،
بدون فرافکنی اندیشه ،
چه خودآگاه و چه ناخودآگاه ،
تنها در آن صورت جاودانگی حضور خود را اعلام می کند.

کریشنا مورتی