مارس
20

هشت سال از عمر وبلاگم گذشت

امروز ۸ سال از شروع نقاشی های ذهنم به سبک نوشته گذشت.
از تمام شکل های مختلف پیام رسانی نوشتن را ساده ترین و در دسترس ترین راه فعلی ممکن برای ترجمان بارقه های گاه و بیگاه ذهنم یافتم. البته بسیاری، نوشتن [زبان] را بزرگترین و شگرف ترین امتیاز آدمی برشمرده اند و پیچیدگی و اهمیت آن را بالاتر از دیگر گونه های ارتباط دانسته اند.
این وبلاگ ادبی نیست، هرچند که مایلم گاهی، از درونیات و احساس های متغیر فصل گونه ام، برای برخی از دوستان نوشته هایی داشته باشم. اما بیشتر سعی می کنم تا به بسط افکار و ذهنیات درونی خود بپردازم، آنچه که در پیرامونم می بینم، می شنوم و در نهایت فکر می کنم.
اینجا محلی برای ذهن نوشته های من است.
شاید گاهی در خلال کار به مباحثی بپردازم که در دنیای حقیقی هیچ جایگاهی نداشته باشد و شاید اصلا نگاه به آنها از دریچه حقیقت فعلیِ تثبیت شده در ما گونه ایی از طنز را ایجاد کند، اما در هر صورت اینها نشریات ذهنم است و “منِ” این دنیا، در آن دخالت چندانی ندارد.
در کنار تمام این غیر واقعی بودن ها گاهی هم سعی می کنم نگاهی به واقعیت های عینی از دریچه همین دنیا داشته باشم و درباره آنها هم بنویسم.
برای درک بهتر مطالب نوشته ها را در چندین عنوان مختلف دسته بندی می کنم تا محوریت و موضوع هر کدام مشخص شود.
همچنین سعی می کنم مطالبم بصورت روزانه بروز شود. ضمنا نظرات احتمالی خوانندگان صرفا دیدگاه عزیزان خواهد بود و انتشار آن به معنی تایید و یا رد آنها نمی باشد.
توصیه می کنم برای آگاهی بیشتر از خودم اینجا و آگاهی از دیدگاه من اینجا کلیک کنید.





مارس
20

آخر سالتون قشنگ

به قول خسرو شکیبایی:

حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن!
می دانی هر قلبی “دردی” دارد !
فقط نحوه ی ابراز آن متفاوت است!
برخی آن را در چشمانشان پنهان می کنند و برخی در لبخندشان !
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم،
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگرنباشیم!!!
اما روزی … برای کامل کردن نقاشیمان؛ دنبال هم خواهیم گشت !
به شرطی که اینقدر نتراشیم همدیگر را تا حد نابودی ! ! !
عید واقعی از آن کسی است که پایان سالش را جشن بگیرد، نه آغاز سالی که از آن بی خبر است.

‎”آخر سالتون قشنگ”





مارس
19

خوشحالی یعنی …

می دونید شکسپیر چی می گه ؟!
می گه : من همیشه خوشحالم، می دونید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند …
زندگی کوتاه است …
پس به زندگی ات عشق بورز …
خوشحال باش و لبخند بزن و فقط برای خودت زندگی کن،
و قبل از اینکه صحبت کنی، گوش کن.
قبل از اینکه بنویسی، فکر کن.
قبل از اینکه خرج کنی، درآمد داشته باش.
قبل از اینکه دعا کنی، ببخش.
قبل از اینکه صدمه بزنی، احساس کن.
قبل از اینکه از چیزی یا کسی متنفر بشی، عشق بورز.
زندگی این است …
احساسش کن،
زندگی کن و از تمام دقایقش لذت ببر.





مارس
18

ساعتی به قشنگی …..

پشت ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم، ساعتها رو که نگاه می کردم.
دیدم هیچ ساعتی به قشنگی ساعتی که دور هم هستیم، نیست ..
بالا رفتن سن حتمی است …
اما اینکه روح تو پیر شود، بستگی به خودت دارد … !
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ … ﻫﺮ ﻓﺼﻠﺶ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﻮﺍﻥ :
ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﮐﺎﺷﺖ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺮﻗﺺ،
ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﭽﺮﺥ،
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ…….
ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻨﺸﯿﻦ،
ﺑﺎ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺮﺳﯽ ﺑﻨﺸﯿﻦ .
ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ …….
ﻭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ …
ﻣﺒﺎﺩﺍ ! ﻣﺒﺎﺩﺍ مبادا …
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ





مارس
17

بیسکویت

یادمه هشت سالم بود.
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت.
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم.
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون،
خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه می زد بیرون رو ورداشتن و خوردن !
من رو حساب تربیتی که شده بودم می دونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی می کنن !
واسه همین تو صف موندم !
ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعد و رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود ! !
آلان پنجاه سالمه ،اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد ! !
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم.
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا می ذارن از بیسکویتای تو دستشون لذت می برن ! ! !
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکویتای زندگی ؟ !
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییای توی دستت می سنجند ! ! ! ! ! ! !

خاطره ای از: پرویز پرستویی





مارس
16

سَلمَک‌

یه گوشه‌ای هم هست به ‌نام سَلمَک‌.
یک جایی بین پرده‌ چهارم و پنجم دستگاه شور وقتی می‌خواهی از شور بیفتی تویِ دشتی، آنجا درست همان لحظه، یک مکث می‌کنی، یک توقف چند ثانیه‌ای بین دو پرده،
یک لحظه آواز را به جای آن‌که رها کنی توی هوا نگه می داری توی گلو،
می‌پیچانی، مکث می‌کنی خسیس می‌شوی توی خرج کردنش ! چرا ؟
چون بعدش که می‌روی توی دشتی و صدا را رها می‌کنی آزادش می‌کنی، آن مکث چند ثانیه‌ای کرشمه می‌شود روی صدایت، یک دمِ دل‌انگیز می‌آفرینی.
جانِ جهان ‌می‌شود ترمه‌ آوازت.
زندگی هم همین است.
گاهی اگر دلش خواست مکث کند، پاپی نشوید که هل بدهیدش جلو،
بگذارید لحظه‌ای را توقف کند، دراز بکشد بین دو اتفاق،
رها کنید این با شتاب پیش رفتن را،
کش بیائید میان حادثه‌ها،
دست بیندازید توی جیبتان سوت بزنید و خیابان‌ها را فتح کنید و بسپارید خودتان را به خیالِ خوشِ آسودگی،
شاید زندگی آن نغمه‌ جادویی که برایتان حبس کرده است در گلو را همین زودی،
پشت این مکثِ کش‌دارِ بدِ حادثه‌ها،
رها کند توی سرنوشت‌تان.





مارس
15

زندگی

هرگز، هرگز، هرگز، هیچ مردی، هیچ زنی را و هیچ زنی، هیچ مردی را نه عوض کرده و نه درست کرده است ….
این تحفه ای که شما می بینید ده بیست درصد بدتر می شود که بهتر نمی شود …..
بنابراین اگر با ده بیست درصد خرابتر شدن، می توانید او را بپذیرید، مبارکتان باشد …..
اگه نه بروید دنبال کارتان و رهایش کنید…..
قوی کسی است که نه منتظر می ماند کسی خوشبختش کند و نه اجازه می دهد کسی بدبختش کند!!
هر گاه زندگی را جهنم دیدی سعی کن پخته از آن بیرون آیی… سوختن را همه بلدند!!
زندگی هیچ نمی گوید، نشانت می دهد!!
با زندگی قهر نکن…
دنیا منت هیچکس را نمی کشد…
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم، فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد و با خود تکرار می کنم که یادم باشد، هر آن ممکن است شبی فرا رسد و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد، پس هرگز به امید “فردا “محبت هایم را ذخیره نکنم.





مارس
14

قایق

وقتی جوان بودم قایق سواری را خیلی دوست داشتم، یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری می کردم و ساعت ها ی زیادی را آنجا در تنهایی می گذراندم.
شبی بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم رابستم.
شب خیلی قشنگی بود.
در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد !
عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم !
ولی دیدم قایق خالی است !
کسی در قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیت خودم را به او نشان دهم !
چطور می توانستم خشم خودم را تخلیه کنم ؟
هیچ کاری نمی شد کرد !
دوباره نشستم و چشم هایم را بستم.
عصبانی بودم….
در سکوت شب کمی فکر کردم.
قایق خالی برای من درسی شد….
از آن به بعد، اگر کسی باعث عصبانیت من شود، پیش خودم می گویم:
” این قایق هم خالی است “.

نکته: در واقع آن کس که شما را عصبانی می کند، شما را فتح کرده ! اگر به خود اجازه می دهید از دست کسی خشمگین باشید و بخش عمده ای از عاطفه و ذهن تان را به او اختصاص دهید، در واقع به او اجازه تصاحب این بخش های وجودتان را داده اید !

از خاطرات مارگارت تاچر





مارس
13

معلولیت

مشکلی که من با لغت معلولیت دارم این است که به محض شنیدن معلولیت، همه به یاد کسانی می افتند که نمی بینند ! یا نمی شنوند ! یا نمی توانند راه بروند !در حالی که اینها اگر هم معلولیت باشد، ساده ترین شکل آن است آنها که احساس در وجودشان مرده است را معلول نمی دانیم ! !
آنها که نمی توانند یا نمی خواهند یا نیاموخته اند که صادقانه در مورد احساسشان حرف بزنند را معلول نمی دانیم !
آنها که نمی توانند دوستی های خوب و بلندمدت بسازند را معلول نمی دانیم !
آنها که نمی توانند بفهمند که در زندگی چه می خواهند را معلول نمی دانیم !
آنها که چشمشان جز خودشان نمی بیند را معلول نمی دانیم !
آنها که دستشان به امید نمی رسد و در انتظارند که دیگران امید و انگیزه را پیش پایشان قرار دهند را معلول نمی دانیم !
این معلولیت های واقعی را نمی بینیم و از اینکه دست و پا و چشم و گوش داریم، احساس سلامت می کنیم ! ! !





مارس
12

آن لحظه ….

بی خیال نداشته هایت
بی خیال غصه هایت
بی خیال هر چه که تو را نا آرام می کند
به من بگو ببینم، امروز نفس کشیده ای ؟
پس خوش به حالت.
عمیق نفس بکش عمیق
عشق را
زندگی را
بودن را بچش
ببین
لمس کن
و با تک تک سلولهایت لبخند بزن که : زندگی زیباست.
به یاد داشته باش
امروز از دیروز مسن تر شدی ،
و از فردا جوانتری
اگر تنها یک لحظه ،
برای رسیدن به رویاهایت باشد ،
آن لحظه امروز است.





مارس
11

قضاوت و نظر دیگران در باره ما

ما آمده ایم به این دنیا که خوب زندگی کنیم، ما نیامده ایم که دیگران را راضی نگه داریم !
ما باید با ملاک ها برخورد کنیم، نه با آدمها ما قرار است که نیرویمان صرف رشد و تکامل اخلاقی ، انسانی ، علمی و هنریمان شود.
قرار نیست که این نیرو صرف تحت تاثیر قرار دادن دیگران شود !
تجربه نشان داده است که ۹۸ % افکار مردم در ۹۸ % موارد کوچکترین تاثیری در زندگی ما ندارد و این ما هستیم که از این نظر چون چاقویی برای ضربه زدن به خود استفاده می کنیم.
فردی که نظر دیگران برایش مهم است، آنچنان در کودکی آسیب دیده و تحت تاثیر پدر و مادری بوده که همواره توجه او را به بیرون جلب کرده اند که چون چشم شده که همه را می بیند جز خودش را !
در واقع این فرد در سن ۲ تا ۴ سالگی متوقف شده که تصور می کند همه در حال دیدن او هستند.
ما در دنیایی هستیم که قرار است بر اساس اصولی درست زندگی کنیم،
در این درست زندگی کردن نیازی نیست که رضایت همگان را جلب کنیم،
بلکه ملاک واقعی ما ، واقعیت، مسوولیت و اخلاق است.





مارس
10

گاهی ….

گاهی به خودت احترام بگذار،
یک چای داغ بریز داخل زیباترین استکان خانه،
یک دانه شیرینی هم بگذار کنارش،
همراه یک آهنگ دلنشین و به خودت بگو :
بفرمائید…. چایتان سرد نشود….
به خودت ؛ باورت و زندگی ات عشق بورز،
سن و سال ات مشکل عشق نیست،
زمان نمی تواند بلور اصل را کدر کند،
مگر آنکه تو پیوسته؛ برق انداختن آن را از یاد برده باشی،
برای خودت دعا کن که آرام باشی ؛ صبور باشی،
مهم نیست که آخرین زلزله ی زندگی ات چند ریشتر بود،
مهم نیست که در آن زلزله چه چیزهایی را از دست دادی،
مهم این است که دوباره از نو بسازی زندگی ات…
باورت را…
جهانت را…..





مارس
09

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ بی دﻟﯿﻞ

ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ منوط به، ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ !
و ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ، ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺎ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ !!!
مشک ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ …
گفت :
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ !!!
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﺎﺑﺖ عشقهاﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺜﺎﺭ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ و ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ رسیدید،
کوچکترین ارزشی ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﺷﻤﺎ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ،
ذره ای ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ.
شما ﺁن چیزی ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﺑﺨﺸﯿﺪﯾﺪ … ﻭ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯﻋﺸﻖ !!!
ﻋﺸﻖ ﺗﻤﺎﻣﺎ ” ﺍﻧﺮﮊﯾﺴﺖ و ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ …
و ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻫﺮ ﺭﻧﺞِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ، ﯾﮏ ﺻﯿﻘﻠﯽ ﺳﺖ ﺑﺮ ﺭﻭﺡ !!!
ﺑﺎ ﻫﺮ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ، ﺭﻭﺡ ﺯﻻﻝ ﺗﺮ می شود،
ﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﻥ ﺳﻬﻞ ﺗﺮ،
ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ،
ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ می آﻣﻮﺯﯾﻢ ﮐﻪ:

“ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ بی دﻟﯿﻞ”

ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ: ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ …





مارس
08

آلزایمر

مگر می شود برای تخریب روح و قلب و احساس دنیای یک انسان، تنها یک کلمه بگوییم:” ببخشید” !
مگر می شود عمری را هدر داد و خوشبختی را گرفت و باز هم گفت: جبران می کنم !
مگر می شود در مورد کسی زود قضاوت کرد ؟
اما وقتی متوجه اشتباه خود می شوی بگویی” ببخشید” !
با گفتن “ببخشید “چه چیز را می شود جبران کرد ؟
چه چیز را می شود بخشید… ؟
گاهی چیزی برای جبران نیست…. !
کاری که بتواند اندکی مرهم درد باشد، نیست !
گذشت هم جایی ندارد… !
وقتی آگاهانه می دانیم دست به کشتار هویت و شخصیت کسی می زنیم و جنگی در خانه اش به پا می کنیم ،
حتی پس از سال ها انتظار بخشش هم نابجاست ……. !
شخصیت کسی را که با گفتن توهین به آشوب کشیدی،
با گفتن ” ببخشید” آرام نمی شود !
آدم ها بفهمید: دل {آلزایمر} نمی گیرد……





مارس
07

به فکر ….

به فکر همه چیز هستند الا آغوشی که من از دست داده ام !
به فکر حقوق بشر !
به فکر زندان های دور !
حتی بمب های هسته ای !
اما کسی به فکر آغوشی که رفت نیست !
تمام متکلمین جهان !
تمام کشیش های واتیکان !
همه علمای مسلمان !
خاخام های یهود !
موبدان زرتشت !
هندوها !
بودایست ها !
همه و همه به فکر معصیت های انسان هستند !
به فکر زیبایی خدا هستند !
به فکر گناهان بشر !
هیئت جهنم !
هیبت شیطان !
شکل عزرائیل !
اما کسی به فکر من نیست ! !
به فکر آغوشی که از من دور شده است……

“انسی الحاج” ترجمه: بابک شاکر





مارس
06

می ترسم از بعضی آدمها

آدمهایی که !
امروز ؛ دوستت دارند ؛ فردا بدون هیچ توضیحی رهایت می کنند …..
آدمهایی که !
امروز پای درد و دلت می نشینند ؛ فردا بیرحمانه قضاوت می کنند …..
آدمهایی که !
امروز لبخندشان را می بینی ؛ فردا خشم و قهر و نامهربانی شان را …..
آدمهایی که !
امروز قدرشناس محبتت هستند ؛ فردا طلبکار محبتت …..
آدمهایی که !
امروز با تعریف هایشان تو را به عرش می برند ؛ فردا سخت بر زمینت می زنند !





مارس
05

متعهد

می پرسند مجرد یا متأهل ؟
می گویم متعهد !
چون تجربه نشان داده نه مجرد بودن نشانه تعلق خاطر نداشتن به کسی است ،
و نه متأهل بودن نشانه تعهد و وفاداری.
همه قراردادها را که روی کاغدهای بی جان نمی نویسند،
بعضی از عهدها را روی قلب های هم می نویسیم.
حواستان به این عهدهای غیر کاغذی باشد.





مارس
04

یک آرزوی زنونه

ماﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ :
ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﺒﺖ می کنم ﺍﻭﻧﻘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ ﺑﺎﻋﺸﻘﺶ ﻣﺚ ﯾﻪ ﭘﺮﻧﺴﺲ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻪ،
ﺗﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﺑﻔﻬﻤﻪ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮﺩﺳﺘﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ !!
ﺭﻭﺯﺍ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ می گیرم ﻭ ﭼﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻐﻠﺶ می کنم ﮐﻪ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻩ !!
ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ می دﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﻫﻤﺴﺮﺷﻮﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺤﺒﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ!
ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ می دﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺎ آﻗﺎ ﺑﺎﻻﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺳﺮ نمی خوﺍﻥ ، ﻋﺸﻖ ، ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻥ !
ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺩﻝ ﻋﺸﻘﺶ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻮﻧﻪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺗﺮﻣﯿﻤﺶ ﮐﻨﻪ !!
ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ می دﻡ ﺍﻭﻧﻘﺪر ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻗﺤﻄﯽ ﺁﺩﻣﻪ !!
ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﻪ ﻧﻪ ﺍﺯﺭﻭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﻭ ﻫﻮﺱ !!
ﺑﺮﺍﺵ ﮐﺎﺩﻭ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﺩﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺸﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﺶ !!
ﺑﻬﺶ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﻣﯿﺰ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﮐﻪ ﮐﻼﻡ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﺑﺸﻪ ﻭﺭﺩ ﮐﻠﻮﻣﺶ !!
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﺍ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻤﻮﻧﯽ ﺑﺸﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺟﻔﺖ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ .
ﺍﺑﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻩ ﻭ ﻫﻢ ﺟﻔﺘﺶ !!
ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﻣﺤﺒﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺸﻪ ، ﺣﺘﻤﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺎﺩﺭﻣﯽ ﺷﻢ !





مارس
03

کسی باشد بفهمد …..

همیشه باید کسی باشد تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد !
باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید !
بفهمد !
که اگر سکوت کردی بفهمد !
باید کسی باشد !
که اگر بهانه گیر شدی !
بفهمد !
باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن !
نبودن !
بفهمد !
باید کسی باشد که اگر حرف های بی معنی زدی بفهمد !
باید کسی باشد بفهمد که درد داری !
که زندگی درد دارد !
بفهمد که دلگیری !
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچک تنگ شده ! ! !
بفهمد که دلت برای راه رفتن !
برای دویدن !
تنگ شده !
بفهمد که وقتی باران می آید !
برف می بارد !
راه رفتن می شود تنها دغدغه ی زندگیت !
بفهمد ! ! !
همیشه باید کسی باشد،
زیر بــاران باید رفت..
عشــق را زیر باران باید دید.





مارس
02

روان ساده ، روان پاک

وقتی می شود دقایق عمرت را با آدمهای خوب بگذرانی چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایی کنی که یا دلهای کوچک شان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزی های بچه گانه اند…
یا مدام برای نبودنت، برای خط زدنت تلاش می کنند؟
نه، همیشه جنگیدن خوب نیست!
این روزها فهمیده ام برای اثبات دوست داشتن،
برای به دست آوردن دل آدمها، برای اثبات خوب بودن نباید جنگید!
بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می آیند بی ارزش می شوند!
این روزها نسخه فاصله گرفتن را می پیچم برای هرکسی که رنجم می دهد…
این را با خود تکرار می کنم و می بخشمشان…
نه بخاطر اینکه مستحق بخششند!
تنها به این خاطر که “من مستحق آرامشم” ….

فروید از کتاب : روان ساده ، روان پاک





مارس
01

گاهی …

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی !
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی …
گاهی …!!
پشیمانی از کرده و ناکرده ات …
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری،
انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که …
گاهی فقط دلت می خواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای،
گوشه ترین گوشه ای… که می شناسی بنشینی و “فقط” نگاه کنی…
گاهی چقــدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود !





فوریه
28

دوست

دوست خوب غمها را از بین نمی برد،
اما کمک می کند با وجود غمها محکم بایستیم،
درست مثل چتر خوب که باران را متوقف نمی کند،
اما کمک می کند آسوده زیر باران بایستیم . . .
دوست داشتن را باید گفت:
بیشتر دوست نداشتن ها نتیجه ی نگفتن دوست داشتن هاست …..

ویکتور هوگو





فوریه
27

خدا

خدا، چیست؟
کیست؟
کجاست؟
خدا در دستی ست که به یاری می گیری،
در قلبیست که شاد می کنی،
در لبخندیست که به لب می نشانی،
خدا در عطر خوش نانیست که به دیگری می دهی،
درجشن و سروریست که برای دیگران بپا می کنی،
آنجاست که عهد می بندی و عمل می کنی،
خدا در تو،
با تو،
و برای توست ……

سهراب سپهری





فوریه
26

غـار

بیا به غار برگردیم!
به بدوی‌ترین بوسه‌ها که بوی عقدنامه و مهریه نمی‌دادند…
تا عریانی،
زننده به حساب نیاید و زیباترین هدیه‌ی جهان
آتشی باشد که یک روز را صرف روشن کردنش کنم برای تو…
بیا به غار برگردیم!
به روزگاری که مایکروویو و تلویزیون را نمی‌شناخت و در آن رنگین‌کمان اتفاقِ بزرگی بود؛
دندان ‌درد خدا را به یادِ ما می‌آورد
و پیدا کردنِ غذا سفری عظیم به حساب می‌آمد
که به عشق یک لبخندت تن می‌دادم به آن…
بیا به غار برگردیم تا تماشای مهتاب
اثری هم پای دیدنِ فیلم‌های برتولوچی داشته باشد
و سینه‌ریزی از گوش‌ ماهی‌ها
که به دستان خود از ساحل گرد آورده باشمشان با سِتی از برلیان برابری کند…
تصویری از تو را بر دیوار غارمان خواهم کشید
تا باستان ‌شناسان هزار هزاره‌ی دیگر بدانند
انسان کدام عصر، نخستین کاشفِ عشق بود!





فوریه
25

آدم ها

آدم‌ها عطرشان را با خودشان می آورند جا می گذارند و می روند‌‌ !
آدم‌ها یک روز می آیند و روز دیگر می روند ولی .. در خواب‌هایمان می مانند‌ !
آدم‌ها یک روز می آیند و روز دیگر می روند ولی .. دیروز را با خود نمی برند‌‌ !
آدم‌ها می آیند خاطره‌هایشان را جا می گذارند و می روند‌‌ !
آدم‌ها روزی می آیند تمام برگ‌های تقویم بهار می شود روزی می روند و چهار فصل پاییز را با خود نمی برند‌‌ !
آدم‌ها وقتی می آیند موسیقی شان را هم با خودشان می آورند ولی وقتی می روند با خود نمی برند‌‌ !
آدم‌ها می آیند و می روند ولی در دلتنگی هایمان‌‌ .. شعرهایمان‌‌ .. رویاهای خیس شبانه‌‌مان .. می مانند‌‌‌ !
جا نگذارید !
هر چه را که روزی می آورید را با خودتان ببرید‌ !
وقتی که می روید دیگر به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید …

هرتا مولر





فوریه
24

انتظارات

شکسپیر گفت: من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم.
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند،
زندگی کوتاه است پس به زندگی ات عشق بورز
خوشحال باش ..
و لبخند بزن ..
فقط برای خودت زندگی کن
و قبل از اینکه صحبت کنی، گوش کن
قبل از اینکه بنویسی، فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی، درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی، ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی، احساس کن
قبل از تنفر، عشق بورز





فوریه
23

تفاوت آدمها و انسان‌ها

آدم‌ها زندگی می‌کنند… انسان‌ها زیبا زندگی می‌کنند!
آدم‌ها می‌شنوند… انسان‌ها گوش می‌دهند!
آدم‌ها می‌بینند… انسان‌ها عاشقانه نگاه می‌کنند!
آدم‌ها در فکر خودشان هستند… انسان‌ها به دیگران هم فکر می‌کنند!
آدم‌ها می‌خواهند شاد باشند… انسان‌ها می‌خواهند شاد کنند!
آدم‌ها،اسم اشرف مخلوقات را دارند… انسان‌ها اعمال اشرف مخلوقات را انجام می‌دهند!
آدم‌ها انتخاب کرده‌اند که آدم بمانند… انسان‌ها تغییر کردن را پذیرفته‌اند، تا انسان شدند!
آدم‌ها می‌توانند انسان شوند… اما انسان‌ها نمی توانند آدم شوند…

جان سنفورد، کتاب “یار پنهان”





فوریه
22

نیروی باور و تلقین

در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن ۵ کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند.
اما او موفق به این کار نشد !
پس از او خواستند وزنه ای که ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند.
این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد.
این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان…این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود !
چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند !
او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان ۵ کیلوگرم شده بود !
او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست !
هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد.
شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید».
اما بیش از آنچه باور دارید «می توانید» انجام دهید.
تو همانی که می اندیشی….





فوریه
21

تصور کن …

تصور کن هیچ بهشتی در کار نیست ! آسان است اگر تلاش کنی …
و هیچ جهنمی در زیر پایمان نیست !
بر بالای سرمان تنها آسمان است …
تصور کن همه ی انسان‌ها برای امروز زندگی می کنند !
تصور کن هیچ کشوری نیست !
تصورش سخت نیست …
هیچ بهانه‌ای ، برای کشتن یا مردن در راهش نیست !
چنان که مذهبی وجود ندارد !
تصور کن همه ی انسان‌ها در صلح زندگی می کنند !
شاید بگویی من رؤیا می بینم … اما من تنها نیستم
! من امیددار روزی هستم ، که تو به ما بپیوندی و جهان یکی شود.
تصور کن مالکیتی وجود ندارد !
تعجب می کنم اگر بتوانی !
نیازی به حرص یا گرسنگی نیست ،
برادری بشر …
تصور کن همه ی مردم، زمین را با یکدیگر قسمت می کنند !
شاید بگویی من رؤیا می بینم … اما من تنها نیستم !
من امیدوار روزی هستم ، که تو به ما بپیوندی و جهان یکی شود.

جان لنون





فوریه
20

دیدار

کاش آدمها می دانستند که در هر دیدار، یک تکه از یکدیگر را با خود می برند.
عده ای فقط غمهایشان را به ما می دهند و چقدر اندک هستند آدمهای سخاوتمندی که وقتی به خانه بر می گردی ،
می بینی که تکه های شادی هایشان را در مشتهای تو جا گذاشته اند.
فروغی چه زیبا می گفت: اگر یاد کسی هستیم، این هنر اوست، نه هنر ما.
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم ، نه برای نیاز و نه از روی اجبار و نه از روی تنهایی.
فقط برای اینکه ارزشش را دارد.