آگوست
04

تنها سرمایه گرانبها ….

ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﯾﺎﺩ می گیری،
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ،
ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ،
ﻣﺜﻞ ﺁﻭﯾﺨﺘﻦ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺳﺖ !
ﯾﺎﺩ می گیری،
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﺎﻫﯽ می توﺍﻧﻨﺪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ،
ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﯽ،
ﻭ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﻮﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ،
ﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ نمی شوی ﻧﻤﺎﻧﯽ !
ﯾﺎﺩ می گیری ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﻮﺏ ﺳﺖ،
ﺳﺎﯾﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﺳﺖ،
ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ.
ﯾﺎﺩ می گیری،
ﺑﺮﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﮒ می شوند ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺖ …
ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼﯿﻨﯽ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺧﯿﺎﻁ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﻮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﺖ،
ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺭﺧﺘﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﯿﺎﻭﯾﺰﯼ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﻨﯽ،
ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻤﺎﻧﯽ !
ﯾﺎﺩ می گیری،
ﮐﻢ ﮐﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ،
ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯼ ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ،
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺖ.





آگوست
03

آن من سابق

گاهی برای پی بردن به یک اشتباه باید تاوان سختی در زندگی پرداخت،
مثل از دست دادن لحظه هایی از عمر که حسرتش تا ابد بر دلت باقی می ماند،
مثل باختن زندگی و مالی که برای بدست آوردنش رنج ها کشیده بودی،
مثل تنها شدن زخم زبان خوردن ها و یا حتی تحقیر شدن،
آخر سر هم باید بروی مُهر تجربه را پای این اشتباهات بزنی،
اشتباهاتی که تو را تغییر می دهد و دیگر آن من سابق نمی شوی …..





آگوست
02

دنیا

دور دنیا رو هم که بگردی همه جور خدمت و عشق و حال و سیاحت هم که بکنی آخرش خودتی و خودت…..
بر می گردی تو همون خونه،
منتها با کوله باری از تجربه و خاطره که همش انحصاری مال خودته،
کسی با شنیدن خاطراتت هم حس و هم فازت نمیشه !
پس حواست اول به خودت باشه،
تو نباشی،
دنیا نیست !
چون چشم و دل و درک و شعور توست که به دنیای اطرافت موجودیت می ده.
نترس از تنهایی،
نترس از خودت !!!!
هیچی و هیچکس موندگار نیست رو پای خودت تکیه کن،
اومدنی……رفتنیه؛
همین !
بعد نگی نمی دونستم !
از ما گفتن .





آگوست
01

انسان

تو برهنه به دنیا آمده ای و برهنه از دنیا می روی.
تو به همان میزان که با خود به دنیا آورده ای با خود از دنیا می بری.
تو در میان عریانی تولد و عریانی مرگ ،
نقش واسطه را ایفاء می کنی.
تو از زندگی می گیری و به زندگی می بخشی.
تو هیچ چیز نداشته ای و هیچ چیز نداری و هیچ چیز نخواهی داشت.
همه چیز به هستی تعلق دارد.
مالک حقیقی،
هستی ست.
چند روزی چیزی را به تو امانت می دهد،
سپس پس می گیرد و روانه ات می کند.
کسی که از فهمی ژرف برخوردار است،
خود راوسیله ای می داند در دست زندگی،
تا زندگی به وسیله او به زندگی ببخشد.
انسان شاهدی بیش نیست.
اما این انسان باید بصیرتی کسب کند تا شایسته نام انسان باشد .





جولای
31

آدم های ساده

بعضی آدم ها ساده و بی شیله پیله اند،
بی هیچ پیچیدگی،
دوست دارند چون دلشان می گوید،
دوست دارند چون گِل وجودشان از عشق است به همین آسانی،
به همین آسودگی…
نه سیاست این زمانه را از حفظند،
نه طریق شکستن می دانند ونه خیانت سرشان می شود.
نمی توانند لحظه ای بیش،
دل چرکین باشند از هر کسی که دلشان را می شکند،
زود یادشان می رود،
زود فراموش می کنند. . .
لبخند که بزنی باز همانی می شوند که بودند،
اخم کنی مثل کودکانِ بازیگوش ِپشیمانی که فکر می کنند مسبب تمام غصه های مادرشان هستند،
پناه می برند به دامانِ اشک که کار دیگری نمی دانند!
آدم های ساده !!!!
آن مثالِ ساده چه بود؟
“مثل خورشیدی که همیشه هست و از بس که هست نمی بینیمش و یا ماهی که روشنایی وجودمان از اوست و نمیشناسیمش!”
وجودشان همان خوشبختی است ،
اینهارا گفتم بدانی ،
آن ها فقط یک بار اتفاق می افتند.





جولای
30

رویاء

گاهی…..هستی….ولی نیستی !
توی دنیای خودتی،
منفک از اینجا……
توی عالم رویا جایی که می خوای،
با کسانی که می خوای،
در شرایطی امن و راحت که می خوای و آرزو داری……،
یهو یکی از اطرافیان میاد صدات می کنه!
انگار از عرش…
بومب،
…. کوبیده میشی به فرش !!!!
اما دلخور نشو !
عالم رویایی تو ،منحصراً مال خودته !
بعضی از ماها،
مرز رویا و واقعیت رو قاطی می کنیم تبدیل می شیم به افراد منتقد ،
ناراضی،
بهانه جو از همه چیز و همه کس ایراد می گیریم !
یادمون میره که دیگران،
مسئول خواسته های ما نیستند،
فراموش می کنیم این رفتار منفی ،
نتیجه منفی داره !
غافل می شیم از اینکه نمی شه با زور و فشار ،
و سخت گرفتن به دیگران،
به خواسته هامون برسیم.
از انعطاف و صبوری که در وجودمون هست هیچ استفاده ایی نمی کنیم،
بنابراین خوبه که آدم رویا داشته باشه اما برای رسیدن به رویاها،
باید تلاش کرد.
باید ابزار و شرایط لازم رو ساخت.
هیچوقت دیر نیست.
کافیه ابتدا ترسها و ضعفها رو بشناسیم.
رسیدن به رویا…..همون چیزیه که بخاطرش بدنیا اومدیم،
فرصت عمر به ما داده شده تا از توانایی های منبع هستی برای رسیدن به ایده آل بهره ببریم.





جولای
28

آدمهای با امضاء

آدمهایی هستند که خیلی «وجود» دارند
نمی گویم خوبند یا بد؛
چگالی ِ وجودشان بالاست
اصلا یک «امضا» هستند برای خودشان!
افکار،
حرف زدن،
رفتار و هر جزئی از وجودشان امضادار است.
اینها به شدت «خودشان» هستند
یعنی تا خودشان نباشند اینطور خاص و امضادار نمی شوند که!
در یک کلمه،
«شارپ» هستند و یادت نمی رود «هستن» هایشان را؛
بس که حضورشان پر رنگ است و غالبا هم خواستنی.
رد پا حک می کنند اینها روی دل و جانت،
بس که بلدند “باشند” …….
این آدمها هر وقت سر راهت قرارگرفتند،
باید قدر بدانی.
دنیا پر از آن دیگری های بی امضایی است که شیب منحنی حضورشان،
همیشه ثابت است……





جولای
27

قانون جذب “کارما”

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺟﺬﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺣﻠﮥ ﺑﻌـﺪﯼ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺷﺨﺼﯿﺘﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ .
ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﮑﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﯾﻢ،
ﺩﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﯿﻢ ﺭﻭﺍﺑﻄﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻃﺮﺍﺣﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻫﺎﯼ ﮐﺎﺭﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﮐﺮﺩ :
ﺭﻭﺍﺑﻄﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻭ ﻫﺪﻑ ﻣﻌﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ؛ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺍﺑﻂ، ﮐﺎﺭﻣﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺧﻮﺍﻩ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺁﺳﯿﺐ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪﻩ ﯾﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻧﺎﺳﺰﺍﮔﻮﯾﯽ ﯾﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺨﺶ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﯾﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﮐﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ.





جولای
26

من واقعا نمی دونم …

“من واقعا نمی دونم”
این عبارت رو با خودمودن تکرار کنیم وقتی داریم به کسی فکر می کنیم و برای رفتارش دلیل می تراشیم.
وقتی داریم به شرایط ناخوشایند یا شکست مون فکر می کنیم و دنبال توجیه و مقصر می گردیم.
وقتی داریم به درد دل یه دوست شاکی گوش می دیم که بهونه تمام ناکامی هاش رو،
طرف مقابلش می دونه و در شرایط مشابه تکرار عبارت “من واقعا نمی دونم” کمک می کنه بی قضاوت بمونیم.
قضاوت نکردن، در مواردی که احاطه کامل به موضوع نداریم، قدم اول برای یافتن آرامشه.





جولای
25

زندانی مشو

تمام عددهای غیر ضروری را از زندگیت بیرون بریز،
این عددها شامل سن، قد، وزن و سایز هستند.
با دوستان شاد و سر حال معاشرت کن.
به آموختن ادامه بده وهمیشه مشغول یادگیری باش.
تامی توانی بخند.
وقتی اشک هایت سرازیر می شوند،
بپذیر تحمل کن و به پیشروی ادامه بده.
رنگ خاکستری رو از زندگیت پاک کن.
احساساتت را بیان کن تا هیچ وقت زیبایی هایی راکه احاطه ات کرده اند ازدست ندهی.
شادی ات را به اطرافت بپراکن و با حد و حصرهایی که گذشته به تو تحمیل کرده مبارزه کن.
بهترین سرمایه تو سلامتی ات است از آن بهره ببر.
از جاده خارج شو و از شهر و کشورهای غریب دیدن کن.
روی خاطرات بد توقف نکن.
هیچ فرصتی رو برای گفتن دوستت دارم به آنهایی که دوستشان داری ازدست نده.
همیشه به خودت بگو که زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست،
بلکه لحظاتی است که قلبت محکم می زند.
به خاطر خنده،
به خاطر اتفاق های خوب غیر منتظره،
به خاطر شگفتی،
به خاطر شادی وبه خاطر دوست داشتن های بی حساب.
دور و برت را با چیزهایی که دوست داری پرکن.
خانواده، حیوانات، خاطره ها، موسیقی، گیاهان و هر چه که می خواهی،
خانه تو پناهگاه امن توست ولی در آن زندانی مشو…





جولای
22

یه دوست خوب

ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭمی کنه ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
ﺩﺭِ ﯾﺨﭽﺎﻟﺘﻮ ﺑﺎﺯ می کنه ﻭﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ می کنه ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﺮﯾﻪ ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪﻩ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﺵ ﺍﺯﺍﺷﮑﺎﯼ ﺗﻮﺧﯿﺴﻪ ..
ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﺍﺳﻢ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﭘﺪﺭﻭﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮ ﻧمی دﻭﻧﻪ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﻢ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺍﻭﻧﻬﺎﺭﻡ ﺩﺍﺭﻩ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﺖ ﻣﯿﺎﺭﻩ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
ﺯﻭﺩﺗﺮﻣﯿﺎﺩ ﻭﺩﯾﺮﺗﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﺎ ﺑﻬﺖ ﮐﻤﮏ ﻛﻨﻪ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﻣﺘﻨﻔﺮﻩ ﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﯽ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
می پرﺳﻪ ﭼﺮﺍﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ نمی زنی ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﺍﺯﺕ میخوﺍﺩ ﺭﺍﺟﺐ ﻣﺸﮑﻼﺗﺖ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
میخوﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺗﺖ ﺭﻭ ﺣﻞ ﮐﻨﻪ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﻨﺘﻮﻥ ﺑﺤﺜﯽ می شه ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺭﻭﺗﻤﻮﻡ می کنه ..
اﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﻋﻮﺍ ﻫﻢ ﺑﻬﺖ ﺯﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯﺗﻮ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺭﻩ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
می خواد ﮐﻪ ﺗﻮﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﻱ ﮐﻤﮑﺶ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﯽ ..





جولای
19

شور و شعور ….

ﺩﻭ ﺗﺎ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﺮﺩﻡ ،
ﻋﻮﺍﻡ ،
ﻧمی توﻧﻦ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺳﻮﺍ ﮐﻨﻦ ؛
ﯾﮑﯽ “ﺷﻮﺭ ﻣﺬﻫﺒﯿﻪ” ؛
ﯾﮑﯽ ” ﺷﻌﻮﺭ ﻣﺬﻫﺒﯿﻪ …”
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺗﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ ،
ﺩﻭ ﺗﺎ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﯼ ﺟﺪﺍﺳﺖ ،
ﺍﻭﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺷﻮﺭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺩﺍﺭﻩ ،
ﺧﯿﺎﻝ می کنه ﺷﻌﻮﺭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻩ ؛
ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺸﺪﺕ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﯼ ﻣﺬﻫﺒﯿﻪ ،
ﯾﮏ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺎﺫﺑﯽ ﺍﺯ ” ﺷﻨﺎﺧﺖ ” ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﻬﺶ ﺩﺳﺖ می دﻩ …
دکتر شریعتی





جولای
16

محاکمه عشق !

جلسه محاکمه عشق بود و عقل قاضی ، و عشق محکوم ….
به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی،
قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند !
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق ،
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی ؟
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی ؟
وشما پاها که همیشه رفتن به سویش بودید ؟
حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند !
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند.
عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بیزارند،
ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی !؟
قلب نالید و گفت: من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلبی واقعی باشم.





جولای
15

فعل مخصوص

“راه” رفتنی ست …
“در” بستنی ست …
“حرف” زدنی ست …
“غصه” هم خوردنی…
هر چیز در زندگانی با فعل ِ مخصوص به خود تعریف می شود…
مثل راهی که باید رفت و دری که باید بست و حرفی که باید زد ،
غصه را هم باید خورد …
خوردنی را باید خورد دیگر …
مثل هر خوردنی دیگر…
غصه را باید خورد…
تا به وقت سیری…
یک وقت هایی آدمیزاد است و غصه هایش…
آدمیزاد است و حال زارش…
لازم است تنها باشد…
غصه اش را بخورد و مچاله شود در خودش…
برای غصه خوردن،
برای حال ِ زار هم باید وقت گذاشت…
زمان داد اصلا…
به آدم غصه دار زندگی تان نگویید خوب باش لطفا…
بس است دیگر …
غصه تا کی؟ …
آدم ها را به حال خودشان بگذارید…
آدم ها را نصیحت نکنید…
اینطور وقت ها آدمیزاد بد اخلاق است،
حوصله ی خودش را هم ندارد…
“نصیحت لازم” نیست…
تحمل ِ شنیدن تجربه های شخصی تان را ندارد…
زمان بدهید تا به وقت ش…
که خوب شود…
که از لاک ش بیرون بیاید…
وقت ِ خوشی نزدیک است …
“غصه هم می گذرد، آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند”…





جولای
12

رفیق من :

همیشه رو به نور بایست , اگرمی خواهی تصویر زندگی ات سیاه نیفتد ..
همیشه خودت را نقد بدان , تا دیگران تورا به نسیه نفروشند ..
سعی کن استاد تغییر باشی ، نه قربانی تقدیر ..
در زندگیت به کسی اعتمادکن ، که به او ایمان داری نه احساس ..
و هرگز بخاطر مردم تغییر نکن،
این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند ..
مردم شهری که همه در آن می لنگند،
به کسی که راست راه می رود می خندند ! ! !





جولای
11

به یاد هم باشیم شاید فردا ….. !

مداد رنگی ها مشغول بودند به جز مداد سفید،
هیچکس به او کار نمی داد !
همه می گفتند : تو به هیچ دردی نمی خوری!
یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی شب گم شده بودند ،
مداد سفید تا صبح ماه کشید،
مهتاب کشید،
و آنقدر ستاره کشید،
که کوچک و کوچکتر شد.
صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد …..
به یاد هم باشیم شاید فردا ما هم نباشیم …..





جولای
08

یک تمرین ساده

با ترس و نگرانی لحظه ناب اکنون را از دست می دهیم .
از همین لحظه هر گاه احساس ترس و یا اضطراب به سراغت آمد، به جای همدلی و همنشینی با آن از خود این سئوال کلیدی را بپرس :
آیا احساسی که دارم مربوط به این لحظه من است یا مربوط به ثانیه و دقایق یا ماهها بعد و یا مربوط به گذشته ؟
شاید تو بتوانی رویدادی در این لحظه را مدیریت کنی و برایش راه حلی پیدا کنی،
اما نمی توانی برای چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده یا از آن گذشته کاری انجام دهی ….
پس لحظه ات را نابود نکن.





جولای
01

لحظه ها …..

لحظه هایی هستند که هستیم چه تنها، چه در جمع، اما خودمان نیستیم !
انگار روحمان می رود، همانجا که می خواهد، بی صدا، بی هیاهو !
همان لحظه هایی که راننده ی آژانس می گوید : رسیدین !
فروشنده می گوید : باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی می گوید : صدای بوق را نمی شنوی ؟
و مادر صدا می کند : حواست کجاست ؟
ساعتهایی که شنیدیم و نفهمیدیم،
خوندیم و نفهمیدیم،
دیدیم و نفهمیدیم و تلویزیون خودش خاموش شد !
آهنگ بار دهم تکرار شد،
هوا روشن شد،
تاریک شد،
چایی سرد شد،
غذا یخ کرد،
در یخچال باز ماند و در خانه را قفل نکردیم و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه !
و کی گریه هایمان بند آمد و کی عوض شدیم !
کی دیگر نترسیدیم !
از ته دل نخندیدیم و دل نبستیم
و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم ……….

” یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم “





ژوئن
28

فقط ماییم که میریم بهشت !

توریستی از ایران که به اسپانیا سفر کرده بود، خاطره جالبی رو تعریف کرد:
می گفت : در یکی از روستاهای اسپانیا وارد قهوه خانه ای شدم و برای خود و همراهم قهوه سفارش دادم .
در حالی که روی میز منتظر سفارشمان بودیم، در کمال تعجب دیدیم که بعضی از مشتریان جلوی پیشخوان آمده و در حالی که خودشان تنها بودند سفارش دوتا چایی و یا دوتا قهوه می داند و می گفتند: یکی برای خودم و یکی برای دیوار !
از نوع سفارش در حیرت ماندیم !
متوجه شدیم که بعد از هر اینگونه سفارش پیشخدمت یک برگه کوچک که روی آن چای و یا قهوه نوشته است به دیوار پشت سرمان چسپاند !
و جالب اینکه دیوار پشت سرما پر از این برگه ها بود !
در ذهنمان هزاران فکر به وجود آمد که دلیل اینکار چیست و این حرکت یعنی چه ؟ !
در افکار خود غوطه ور بودیم
آدم فقیر و ژنده پوشی وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه داد.
اما با این جمله : ” ببخشید بی زحمت یک قهوه از حساب دیوار ” !
و پیشخدمت یکی از کاغذها را روی آن قهوه نوشته بود از روی دیوار برداشت و پاره کرد و یک قهوه به آن مرد فقیر داد، بدون آنکه از آن مرد پولی بگیرد.
ظاهرا این فقط ماییم که میریم بهشت …….





ژوئن
25

دلم برای یه نفر تنگ شده

Burnt Matches

کبریت های سوخته هم
روزی درخت های شادابی بودند
مثل ما
که روزگاری می خندیدیم
قبل از اینکه عشق روشنمان کند.





ژوئن
24

ما فقط نمی دانستیم …..

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺣﻔﻆ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﺳﺖ …
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﯿﻢ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ …
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪﯼ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ …
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺎﺯ داشتیم…
ما فکر می کردیم مرد باید قوی باشد و از زن مراقبت کند؛
نمی دانستیم قرار است که ما از یک دیگر مراقبت کنیم….
ما فکر می کردیم اگر به دنبال اهداف شخصی و رشد خود باشیم بی وفایی است؛
نمی دانستیم بیش از حد به حریم یک دیگر وارد شدن چقدر می تواند خفقان آور باشد…
ما فکر می کردیم وقتی طرف مقابل رشد کند،
تهدیدی برای دیگری است؛
نمی دانستیم هر کدام آن قدر خوب هستیم،
که احساس تهدید شدن نکنیم…
فکر می کردیم هر کس در خواست کمک کند ضعیف است؛
نمی دانستیم همه به کمک نیاز دارند.. ..
فکر می کردیم پول ما را ایمن می کند؛
نمی دانستیم که امنیت؛
یعنی بدانید که می توانید زندگی تان را بسازید،
و در کنارش مادیات هم قرار دارد.. ..
فکر می کردیم دیگری به ما عشق نمی ورزد؛
نمی دانستیم که ما عشق او را احساس نمی کنیم و نمی پذیریم… ..
او گمان می کرد من خوشحالم، نمی دانست چقدر ترسیدم… ..
من گمان می کردم او خوشحال است؛
نمی دانستم چقدر ترسیده است…
ما نمی دانستیم… ..
ما فقط نمی دانستیم… ..
خیلی چیزها بود که نمی دانستیم.





ژوئن
23

کاویدن در غم ها

روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت :
شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده‌ام و می‌خواهم روز وفات آنها بروم گورستان برایشان دعا کنم و خیرات دهم و …
خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی !
خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند؛ تو به دنبال مردگانت هستی ؟!
بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده‌پرستان کاری نیست و از او دور شد.
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : “کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند”.
امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم.





ژوئن
18

کاش نمی فهمیدیم ! ! !

می خواهم کمی بفصیل برایت بنویسم،
اگر حال خواندن نداری….از همین سطر نخست بی خیال شو!
دیروز حال غریبی داشتم عصر،
پای پیاده از منزل دور شدم به جایی شلوغ و پر ازدحام رفتم چه ها می شود دید؟
بدون شک تو هم تجربه کرده ایی و می دانی!
اما من دیدم که آفتاب عصر بر ژنده پوش و شیک پوش یکسان می تابید،
بعد باد شروع به وزیدن کرد،
شال گرانقیمت خانم جوان و زیبا و چادر مندرس مادری پیر….. به یک اندازه درگیر باد شد.
باران شروع به باریدن کرد و پراید و پورشه در خیابان به یک اندازه خیس شد!!
کمی آب نبات در جیبم بود، به کودکان دادمشان،
دخترکی که قلمدوش پدرش بود … شاید برای رهایی از شدت ازدحام …. آبنبات را گرفت …. لبخند زد.
پسرکی که محکم دست مادرش را گرفته بود ….. لبخند زد ….. نه با لبهایش …. با نگاهش،
و کودکی که در میانه چهار راه اسفند دود می کرد، نیز با گرفتن آبنبات … نه دست … بلکه دلش را با لبخند برایم تکان داد.
وارد ایستگاه مترو شدم،
بعضی با تحکم و اعتماد بنفس خاصی مشغول مکالمه با تلفن همراه بودند!
چون کودکی حیرت زده نگاهشان کردم !
می دانی!
آخر پیشرفت تکتولوژی خیلی شتابان شده.
حالا می شود از زیرِ زمین هم با آدمهایی که گاه ندیده ایی ….. یا آنها که دلواپس تواند …. مکالمه کنی !!!!
پیشترها، سخن گفتن آدمها آداب و قواعد دیگری داشت.
نگاه ها، منتظر! مضطرب ! بعضی خسته و مایوس !
بعضی در کمین و جستجو گر بنظر می رسید.
می دانی!
برخی جستجو می کنند کسی را بیابند که مستعصل و یاریخواه است،
خوب بلدند به این آدمها درِ باغ سبز را نشان بدهند !
بهره ایی را که می خواهند بگیرند و آن تنهای بیچاره را ،
بیچاره تر از قبل بحال خود رها کنند !
شکلکی در آوردم!
بعضیها لبخند زدند،
بعضی هم اخم کردند،
عده ایی هم بی اعتنا گذشتند!!!
و کسی نپرسید ترا چه می شود !؟
آخر آدمهای امروزی،
یک عالمه دیتا در حافظه شان ذخیره دارند،
با هر تصویری که ببینند،
اطلاعات مربوطه فراخوان می شود،
تیک می خورد،
و قضاوت …..
نتیجه و فایل شناسایی شده بسته می شود!
هیچکس دیگر این روزها بیسواد نیست !!!!
همه قضاوت را بخوبی آموخته اند،
فرار از خود و تحقیر سایرین را خوب بلدند،
اما نگاهها،
هنوز جستجوگر و پر از تمناست.
به خانه باز گشتم،
همچنان پیاده و با خود می گفتم:
‌کاش هرگز از منزل بیرون نمی آمدم ! ! !
جایی برای گریه کردن، ندارم….
هیچ کجا آنقدر که باید، دنج، پاک و مقدس نیست،
که شایسته گریستن برای انسانیت از دست رفته باشد……؛
کاش نمی فهمیدیم ! ! !





ژوئن
16

آدمها ….

آدمها باعث می شن از یه سری رفتارهای قشنگت دست بکشی،
باعث می شن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگت ناراحت بشی،
آدمها باعث می شن با یه سری احساسات قشنگت بجنگی،
باعث می شن از یه سری فکرهای قشنگت پشیمون بشی،
آدمها باعث می شن که خودتو مجبور کنی دنبال حس های قشنگت نری،
تا اینکه یه روز،
اونقدر از حس های قشنگت ناراحت می شی،
که می خوای نباشن،
که از بین ببریشون،
آدمها یهو میان می گن : آخی ، چرا اینجوری شدی؟
پس کو اون حس ها و فکرها و حرفای قشنگت ! ؟





ژوئن
15

عشق میل به خود ویرانگری دارد

وقتی کسی در زندگی ات نباشد،
همه ش یک دغدغه داری،
غصه ی نبودن کسی در حیاط خلوت زندگی.
اما وقتی کسی می آید،
هزار دغدغه همراه ش می آید سراغت،
همه ش دلهره داری،
می ترسی،
ترس از دست دادنش،
دلهره نبودنش،
رفتن و برنگشتنش.
آدمیزاد اما همیشه دومی را می خواهد،
که کسی باشد،
هرجور بودنش را ترجیح می دهد به اصلا نبودنش.
کجا خواندم یادم نیست که “عشق میل به خود ویرانگری دارد”





ژوئن
03

گاهی ….

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی !
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی، اما سکوت می کنی !
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات !
گاهی دلت نمی خواهد، دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که !
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای که می شناسی بنشینی و”فقط” نگاه کنی !
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود!
گاهی دلگیری …
شاید از خودت …
شاید …





ژوئن
02

بچه که بودیم …..

شاید ما به سرعت از بچگی هامون دورشدیم،
کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی داشتیم،
حالا که بزرگیم چه دلای کوچیکی…
کاش دلامون به بزرگیه بچگی بود،
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم،
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود،
کاش قلبها در چهره بود،
حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمیفهمه وما به همین سکوت دلخوش کردیم،
اما یک سکوت پر بهتر ازیک فریاده توخالیه !
سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیه که هیشکی نفهمه.
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد.
دنیا روببین بچه بودیم بارون همیشه از آسمون می اومد،
اما حالا از چشامون میاد.
بچه بودیم،
همه چشمای خیسمون رو می دیدن،
بزرگ شدیم هیچ کس اونا رو نمی بینه !
بچه بودیم همه رو به اندازه ۱۰ تا دوس داشتیم،
بزرگ شدیم بعضی ها رو اصلا دوس نداریم !
بعضی ها رو کم بعضی ها رو بی نهایت.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم،
همه یکسان بودن.
بزرگ که شدیم،
قضاوتهای درست وغلط باعث شد،
اندازه دوس داشتنمون تغییر کنه !
کاش هنوز هم همه رو به اندازه ی همون بچگی ۱۰ تا دوس داشتیم …..





ژوئن
01

گاهی خودت را زندگی کن

ساده باش اما ساده قضاوت نکن، نیمه ی پنهان آدم ها را !
ساده زندگی کن، اما ساده عبور نکن، از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !
ساده لبخند بزن، اما ساده نخند به کسی که، عمق معنایش را نمی فهمی !
ساده بازگرد، اما هرگز برنگرد به دنیای کسی که به زخم زدنت عادت کرده، حتی اگر شاهرگ حیاتت را در دستانش یافتی !
و به یاد داشته باش : هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد … گاهی خودت را زندگی کن.





مه
31

کمی انــــــــــــــــسان باشیم …

کمی دنبال نگاه های معصوم و پاک باشیم.
کمی دنبال دست ها و صورت های خسته و رنج کشیده باشیم.
کمی هم دنبال حرف های ساده باشیم…
بیایید بجای سوق دادن نگاه ها و ذهن یکدیگر به سمت های نامشخص و هرز،
دلهای یکدیگر را به سمت مهربانی،
صداقت،
سادگی و تمام خوبی هایی که باید به آنها برسیم، آشنا کنیم.
برای یکدیگر از انسانیت بگیم،
از صداقت بگیم،
از معصومیت،
از گذشت ها،
از یکدلی ها،
از احترام به یکدیگر،
از مهربانی دیگران،
از همه خوبی ها،
از خداوند بگیم.
ما انسان هستیم و باید اصـــــــــــالت انسان بودنمان را حفظ کنیم،
و بدانیم که با رسیدن به خوبی هاست، که به تکامل خواهیم رسید.
در غیر اینصورت زیستن ما بیهوده خواهد بود….





مه
30

بعضی ها ….

بعضی ﻫﺎ ﺍﺻﻼ می آیند، ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺍﺻﻼ می آیند، ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﺩﻟﺖ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼِ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺧﻮﺏُ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﻭﯾﺎ ﭘﺮﺩﺍﺯﺍﻧﻪ ﺷﺎﻥ.
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ می آیند، ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﯼ ﮐﻨﻨــﺪ می آیند،
ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺘﯽ می آیند،
ﻭ ﺗﻮ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺭﻭﯼِ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ.
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺗﺤﺖ ﺍﻟﺸﻌﺎﻉ ﻗﺮﺍﺭ میﺪﻫﻨﺪ،
ﻓﮑﺮﺕ ﺭﺍ،
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ،
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺳﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ،
ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺍﻣﺎ می آیند ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺮﺍﻧﻨﺪ، ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭﺩ ﺑﮑﺎﺭﻧـﺪ، ﺑﻐﺾ ﺣﺘﯽ ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﺑﺮﻭﻧـﺪ.
ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، ﺩﻝِ ” ﺣﺮﻑ ” ﻫﺎ ﻫﻢ می گیرﺩ ﺍﺯﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ.
ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝِ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝِ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﮕﻪ ﻧمیﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، فقط ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺁﻩ ” ﺣﺮﻑ ” ﻫﺎ ﺩﺍﻣﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﺩ ……