دسامبر
06

خدایا! دانایی را چراغ راهمان کن .

جهنم تاریک بود.
جهنم سیاه بود .
جهنم نور نداشت.
شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد.
تاریکی را روی آدم ها می پاشید و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد…

خورشید ، تاریکی را می شست .
می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز را می رفت و برمی گشت.
و این خسته اش کرده بود !

شیطان روز را نفرین می کرد !
روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم.
شیطان با خودش می گفت: کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید را در آن پیچید یا کاش …
و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد !
کاش مردم نابینا می شدند.
نابینایی ابتدای گم شدن است و گم شدن ابتدای جهنم.

اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند!
این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!
شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد !
جهل را با خود به جهان آورد.
جهل ، جوهر جهنم بود.

حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی، جهل روی سر مردم می ریزد و جهل ، تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش بر نمی آید !
چشم داریم و هوا روشن است ، اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم !
چشم داریم و هوا روشن است ، اما دیو را از آدم نمی شناسیم !
وای از گرسنگی و برهنگی و گمشدگی !
خدایا ! گرسنه ایم ، دانایی را غذایمان کن.
خدایا ! برهنه ایم ، دانایی را لباس مان کن.
خدایا !گم شده ایم ، دانایی را چراغ مان کن.

حکیمان گفته اند: دانایی بهشت است و جهل ، جهنم.

خدایا ! اما به ما بگو از جهنم جهل تا بهشت دانایی چند سال نوری ، رنج و سعی و صبوری لازم است !؟

از : عرفان نظرآهاری





نوامبر
26

عاشقانه ترین آواز کلاغ

کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس .
با صدایش نه گلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می پیچید.
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را .
کلاغ از کائنات گله داشت.
کلاغ فکر می کرد در دایره قسمت نازیبایی ها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمی شود .
کلاغ غمگینانه گفت : کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی می زدود و بالهایش را می بست تا دیگر آواز نخواند.
خدا گفت : صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست.
فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند .
سیاه کوچکم! بخوان ! فرشته ها منتظر هستند.
و کلاغ هیچ نگفت .
خدا گفت : سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند و تو این چنین زیبایی ات را بنویس و اگر نباشی جهان من چیزی کم دارد.
خودت را از آسمانم دریق نکن.
و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت : بخوان! برای من بخوان.
این منم که دوستت دارم سیاهی ات را و خواندنت را.
و کلاغ خواند.
این بار اما عاشقانه ترین آوازش را خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد.

از : عرفان نظرآهاری





نوامبر
25

جملات عارفانه دکتر شریعتی در مورد عشق

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

* * * * * *

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

* * * * * *

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

* * * * * *

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

* * * * * *

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد

* * * * * *

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

* * * * * *

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

* * * * * *

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن

* * * * * *

عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد

* * * * * *

عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

* * * * * *

عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

* * * * * *

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر

* * * * * *

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد

* * * * * *

عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

* * * * * *

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند

* * * * * *

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”

* * * * * *

عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد

* * * * * *

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست

* * * * * *

خدایا! به هر که دوست میداری بیاموز که:عشق از زندگی کردن بهتر است.
و به هر که دوست تر میداری بچشان که:دوست داشتن از عشق برتر





نوامبر
22

نسیم ، نفس خداست

بارش زیادی سنگین بود و سربالایی سخت.
دانه گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد.
نفس نفس میزد.
اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید ، کسی او را نمی دید.
دانه روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.
خدا دانه گندم را فوت کرد.
مورچه می دانست که نسیم ، نفس خداست.
مورچه ، دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: گاهی یادم می رود که هستی ، کاشکی بیشتر می وزیدی!
خدا گفت: همیشه می وزم، نکند دیگر گمم کرده ای!
مورچه گفت: این منم که گم میشوم.
بس که کوچکم.
بس که ناچیز.
بس که خرد .
نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد.
خدا گفت: اما نقطه سرآغاز هر خطی است.
مورچه زیر دانه گندمش گم شد و گفت : من اما سرآغاز هیچم ، ریزم و ندیدنی.
من به هیچ چشمی نخواهم آمد.
خدا گفت: چشمی که سزاوار دیدن است میبیند.
چشمهای من همیشه بیناست.
مورچه این را می دانست.
اما شوق گفتگو داشت.
شوق ادامه گفتن.
پس دوباره گفت: و زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم.
نبودنم را غمی نیست.
خدا گفت: اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟
تو هستی و سهمی از بودن برای توست و در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است.
مورچه خندید و دانه گندم از دوشش دوباره افتاد.
خدا دانه را به سمتش هل داد.
هیچکس اما نمی دانست که گوشه ای از خاک، مورچه ای با خدا گرم گفتگو است.

از : عرفان نظر آهاری





نوامبر
15

امضاء

همیشه حرفی را بزن که بتوانی بنویسی،
Say what you can write,

چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی
Write what you can sign,

و چیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی !
And sign what you can stand by!

ناپلئون بناپارت





نوامبر
13

شکسپیر گفت :

I always feel happy, you know why ?

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا ؟

… Because I don’t expect anything from anyone,
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،

Expectations always hurt .. Life is short .. So love your life ..
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات
عشق بورز ..

Befor you speak » Listen
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن

Befor you hurt » Feel
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن

Befor you hate » Love
قبل از تنفر » عشق بورز

That’s Life … Feel it, Live it & Enjoy it.
زندگی این است … احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر





اکتبر
20

نخستین نگاه

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت،
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،
نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش آشنایی سپرد وبه مهمانی عشق برد،
پر از مهر بودی پر از نور بودم،
همه شوق بودی همه شور بودم،
چه خوش لحظه ای که می خواهمت را به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم،
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم،
دو آوای تنهای سرگشته بودیم،
رها در گذرگاه هستی.
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم که آب و گل عشق با غم سرشته است!
از آن روزها آه عمری گذشته است.
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته است!
در این روزگاران بی روشنایی
در این تیره شب های غمگین،
که دیگر ندانی کجایم،
که دیگر ندانم کجایی!

فریدون مشیری





اکتبر
02

یه سخن از کوروش کبیر

ازکسانیکه از من مـــــــــــتنفرند سپاسگزارم
آنها مرا قویتر میکنند

از کسانیکه مرا دوســـــــــــــــــــــت دارند ممنونم
آنان قلب مرا بزرگتر میکنند

ازکسانیکه مرا ترک میکنند متشـــــــــــــکرم
آنان بمن می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست

از کسانیکه با من مـــــیمانند سپاسگزارم
آنان بمن معنای دوست واقعی را نشان میدهند

کوروش کبیر





سپتامبر
24

دعای کورش

روزی بزرگان ایرانی و مریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند و ایشان بعد از ایستادن در کنار آتش مقدس اینگونه دعا کردند:

خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم و مردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار.

بعد از اتمام دعا عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند : که چرا این گونه دعانمودید؟
فرمودند: چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا می نمودید؟
کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسالی … انبارهای آذوقه و غلات می سازیم .

دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟
ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم و از مرزها دفاع می کنیم.

گفتند: برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟
پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم و سدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم.

و همینگونه سوال کردند و به همین ترتیب جواب شنیدند…

تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!
و کوروش تبسمی نمودند و این گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم و اقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند و دروغ را از سرزمینمان دور سازیم…که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است .





سپتامبر
22

از رنجی که می بریم

با شنیدن نام شریعتی آن چه در ذهن نقش می بندد شور آزادگی است . شریعتی یکه تاز عرصه روشنفکری در دوران معاصر است. وی تمامی داشته های خود را در خدمت روشنفکری قرار داد و از بسیاری از خواسته ها چشم پوشید. دانش ، غیرت ، جسارت و هنر شریعتی به بهترین شکل بازگو کننده رنج هایی بود که او می کشید و بیانگر دردهایی است که مردم این دیار پیوسته با آنچهره به چهره بوده اند.
شریعتی در شعرها و نثرهایش غم ها و شادی ها و فریاد ها و آرزوها را به روایت نشسته است. سخنان شریعتی آیینه ی تمام نمای آن چیزی است که در آن وجود پرغوغا می گذشت.

shariati03

چند جمله از ” دکتر علی شریعتی”

دیکتاتوری و آزادی از اینجا ناشی نمیشود که یک مکتب خود را حق بشمارد یا ناحق. بلکه از اینجا ناشی میشود که آیا حق انتخاب برای دیگران قائل است یا قائل نیست.

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.

عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست میبیند و می یابد.

آسمان تفرجگاه مردم کویر است.

حیف که تاریخ همیشه به سراغ آدمهای گنده می رود.

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن هاست که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است.

چه هراسی بالاتر از اینکه کسی خود را در درون خویش گم کرده باشد.

من از دو کار نفرت دارم یکی درددل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خودجوش زدن ها که کار مستضعفین است.

خداوند نعمت بزرگی که به آدمها داده است این است که ازشنیدن سکوت عاجزند واز این روست که همگی آسوده و خوش زندگی می کنند.





سپتامبر
11

خداوند از دیدگاه ملاصدرا

عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی
راههای رسیدن به خدا به اندازه خود آدمهاست

ملاصدرا میگه :

خداوند بی‌نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود
و به قدر نیاز تو فرود می‌آید، و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود،
و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می‌شود،
و به قدر دل امیدواران گرم می‌شود…
پــدر می‌شود یتیمان را و مادر.
برادر می‌شود محتاجان برادری را.
همسر می‌شود بی همسر ماندگان را.
طفل می‌شود عقیمان را.
امید می‌شود ناامیدان را.
راه می‌شود گم‌گشتگان را.
نور می‌شود در تاریکی ماندگان را.





آگوست
25

نیایش های دکتر شریعتی

پروردگارا ! به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را نمی توانم تغییر، دهم دلیری ده تا تغییر دم هر آنچه را که می توام تغییر دهم ،بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم ، مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا ومردم مطابق میل من رفتار کنند.

خدایا ! به هر کس دوست می داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است وبه هر کس که بیشتر دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است!

خدایا ! به من زیستی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ومردنی عطا کن که بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هر کس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.

خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست، صبر در ناامیدی ،رفتن بی همراه، جهادی بی سلاح، کار بی پاداش ، فداکاری در سکوت، دین بی دنیا، مذهب بی عوام، عظمت بی نام، ایمان بی ریا،‌وخوبی بی نمود، گستاخی بی خاصی، مناعت بی غرور ، عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت ، دوست داشتن بی آنکه دوست بداند روزی کن.

خدایا ! اندیشه واحساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی حقیر وپست های نکبت بار و پلیداین شبه آدم های اندک را متوجه شوم چه دوست تر میدارم بزرگواری گول خور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن.

خدایا ! مرا به ابتذال آرامش وخوشبختی مکشان ، اضطراب های بزرگ وحیرتهای عظیم را به روحم عطا کن لذتها را به بندگان حقیرت بخش ودردهای عزیز برجانم ریز.

خدایا ! خداوندا ! مگذار آنچه را حق میدانم به خاطر آنچه که بد میدانند کتمان کنم.

خدایا ! مرا یاری ده تا جامعه ام را بر سرپایه ی کتاب وترازو وآهن استوار کنم ودلم را از سرچشمه ی حقیقت زیبایی وخیر سیراب سازم.

خدایا ! در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن ونخواستن روئین تن کن.

خدایا ! به روشنفکرانی که اقتصاد را اصل می دانند بیاموزکه اقتصاد هدف نیست وبه مذهبی ها که کمال را هدف می دانند بیاموز که اقتصاد هم اصل است.

خدایا ! آتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقیین هایی را که بر من نقش کرده اند بسوزد وآنگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی نشسته از هر غبار طلوع کند.

خدایا ! آنهایی که بیشتر می فهمند بیشتر زجر می کشند وآنهایی که کمتر می فهمند بیشتر زجر می دهند خدایا می خواهم از زجر کشان باشم.

خدایا ! به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است یک پدیده ی مادی به همان اندازه خدارا معنی می کند که یک پدیده غیبی، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت، مذهب اگر پیش از مرگ به کار دنیا نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.

خدایا ! به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست میدارم نیاز دوست داشتنش را در خود خاموش سازم.





آگوست
21

فلسفه ملا صدرا درباره خدا

خداوند بی نهایت است و لامکان و لا زمان،
اما به زمان قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید٬
به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا ٬
یتیمان را هم پدر می شود وهم مادر و ناامیدان را امید می شود ٬
گمگشتان را راه می شود و در تاریکی ماندگان را نور ٬
محتاجان به عشق را عشق می شود.
خداوند همه چیز می شود.
و باهمه کس یارمی شود.

به شرط اعتقاد ٬پاکی دل ٬ پاکیزگی روح و به شرط پرهیزاز معامله با ابلیس.

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا ٬

مغزهایتان را ازهر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر آلودگی در بازار.

بپرهیزید از هر ناجوانمردی و ناراستی و نامردی .

چنین کنید تا ببنید خداوند چگونه بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند٬
در دکان شما کفه های ترازو یتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند .

مگر از خدا چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟





آگوست
12

از رنجی که می بریم

جای خالی روشنفکر پس از ۳۴ سال!

با شنیدن نام شریعتی آن چه در ذهن نقش می بندد شور آزادگی است . شریعتی یکه تاز عرصه روشنفکری دینی در دوران معاصر است. وی تمامی داشته های خود را در خدمت دین قرار داد و از بسیاری از خواسته ها چشم پوشید. دانش ، غیرت ، جسارت و هنر شریعتی به بهترین شکل بازگو کننده رنج هایی بود که او می کشید و بیانگر دردهایی است که مردم این دیار پیوسته با آن چهره به چهره بوده اند.
شریعتی در شعرها و نثرهایش غم ها و شادی ها و فریاد ها و آرزوها را به روایت نشسته است. سخنان شریعتی آیینه ی تمام نمای آن چیزی است که در آن وجود پرغوغا می گذشت.

shariati02
چند جمله از ” دکتر علی شریعتی”

دیکتاتوری و آزادی از اینجا ناشی نمیشود که یک مکتب خود را حق بشمارد یا ناحق. بلکه از اینجا ناشی میشود که آیا حق انتخاب برای دیگران قائل است یا قائل نیست.

من از هرچه که انسان تاکنون بر روی این خاک بناکرده پنج چیز را دوست دارم…
محراب را , مناره را , پنجره را , شمع را و آینه را.

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.

عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.





آگوست
03

خورخه لوئیس بورخس

– همیشه حرفی را بزن که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی وچیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی.
– آنانکه تجربه‌های گذشته را به خاطر نمی‌آورند محکوم به تکرار اشتباهند.
– وقتی به چیزی می‌رسی بنگر که در ازای آن از چه گذشته‌ای.
– آدم‌های بزرگ شرایط را خلق می‌کنند و آدم های کوچک از آن تبعیت می‌کنند.
– آدم‌های موفق به اندیشه‌هایشان عمل می‌کنند اما سایرین تنها به سختی انجام آن می‌اندیشند.
– گاهی خوردن لگدی از پشت، برداشتن گامی به جلو است.
– هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قایل نیست دل نبند.
-همیشه توان این را داشته باش تا از کسی یا چیزی که آزارت می‌دهد به راحتی دل بکنی.
– به کسانی که خوبی دیگران را بی‌ارزش یا از روی توقع می‌دانند، خوبی نکن و اگر خوبی کردی انتظار قدردانی نداشته باش.
– قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.
-هرگاه با آدم‌های موفق مشورت کنی شریک تفکر روشن آنها خواهی بود.
– وقتی خوشبخت هستی که وجودت آرامش بخش دیگران باشد.
– به خودت بیاموز هرکسی ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.
-هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه‌ای می رسی که زندگیت را روشن می‌کند.
– هرگاه نتوانستی اشتباهی را ببخشی آن از کوچکی قلب توست، نه بزرگی اشتباه.
-عادت کن همیشه حتی وقتی عصبانی هستی عاقبت کار را در نظر بگیری.
– آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهایی را که باز می‌شوند، نبینی.
– تملق کار ابلهان است.
– کسی که برای آبادانی می‌کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند.
– آنکه برای رسیدن به تو از همه کس می‌گذرد عاقبت روزی تو را تنها خواهد گذاشت.
– نتیجه گیری سریع در رخدادهای مهم زندگی از بی‌خردی است.
-هیچ گاه ابزار رسیدن به خواسته دیگران نشو.
– از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کنی.
– دوست برادری است که طبق میل خود انتخابش می‌کنی .
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی .





جولای
26

بچه‌های حاجی !

در کتاب حاجی‌آقا نوشته صادق هدایت (۱۹۴۵)، حاجی به کوچک‌ترین فرزندش درباره نحوه کسب موفقیت در ایران نصیحت می‌کند:
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛ اگر نمی‌خواهی جزو چاپیده‌ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی ! سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می‌کنه و از زندگی عقب می‌اندازه! فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن! چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگه‌داری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه! باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من می‌شنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!
سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا می‌توانی عرض اندام بکن، حق خودت رابگیر!
از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش می‌شه، هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟ پررو، وقیح و بی‌سواد؛چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!… نان را به نرخ روز باید خورد!
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیده‌ای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!….

کتاب و درس و اینها دو پول نمی‌ارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی می‌کنی!اگر غفلت کردی تو را می‌چاپند.
فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!





جولای
24

زندگی از دیدگاه سهراب سپهری

sohrab-sepehri
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.





جولای
12

کلامی از دکتر علی شریعتی

به دو چیز تکیه نکن، غرور و دروغ.
آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد.

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی.

آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش.

هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود ،
هر لحظه دردی سر بر می‏دارد ،
و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند ،
این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند ،
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟





جولای
01

زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

زنده یاد سهراب سپهری





ژوئن
27

آسمان خوشبختی

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی ؟!

تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

سهراب سپهری





ژوئن
21

چگونه متفکر از یک گفتگو بهره می‌برد ؟

انسان بی‌آنکه شنونده ‏باشد می‌تواند بسیار بشنود، اگر که نیک نگریستن و نیز گاهگاه ‏هیچ نکردن و از نظر دور داشتن را دریابد.
اما مردم نمی‌دانند چگونه از گفتگو بهره ببرند!
آنان در اکثر موارد توجه بی‌اندازه‌ی ‏خود را مصروف آن چیزی می‌کنند که می‌گویند و می‌خواهند در جواب طرف مقابل بگویند.
در ‏حالی که شنونده‌ی واقعی اغلب به این بسنده می‌کند که مرتب پاسخ دهد و ‏اصولاً چیزی را به عنوان تخفیف از سرِ ادب بگوید و برخلاف آن با ‏حافظه‌ی تیز و زیرکانه‌اش همه‌ی آنچه را دیگری اظهار داشته از کلامش ‏برگیرد، و نیز در کنار آن شیوه‌ی بیان، لحن و حرکاتی را که طرف مقابل‌اش با ‏آن سخن‌اش را همراهی می‌کند.
در گفتگوهای معمول هر کدام از طرفین ‏می‌پندارد که باید هدایت‌کننده‌ی گفتگو باشد. درست مانند آن زمانی که دو ‏کشتی در کنار هم حرکت می‌کنند و جابه‌جا گاه تنه‌ی کوچکی به هم می‌زنند، هر دو طرف نیک باور دارند که کشتی همسایه به دنبال آن ‏دیگری می‌آید و حتی سرانجام یکی دیگری را یدک‌کش هم خواهد کرد.

برگرفته از کتاب : آواره و سایه‌اش
اثر : فریدریش نیچه





ژوئن
20

به خودمان شک کنیم !

دو آتشنشان وارد جنگلی می شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند .
آخر کار وقتی از جنگل بیرون می آیند و میروند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف و خاکستر است و صورت آن یکی به شکل معصومانه ای تمیز !
سوال : کدامشان صورتش را می شوید ؟
اشتباه کردید ، آن که صورتش کثیف است به آن یکی نگاه می کند و فکر میکند صورت خودش هم همان طور است !
اما آن که صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید : حتما من هم کثیفم ، باید خودم را تمیز کنم .

از کتاب : زهیر    نوشته : پائولو کوئیلو

حالا فکر کنیم چند بار اتفاق افتاده که دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگران به شستشو و پالایش روح خودمان پرداخته باشیم !

وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی است ، کمی باید به خودمان شک کنیم ! ! !





مه
27

خداوند کدام را میپذیرد؟

اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شاید؛
ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست..
و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود..

اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند..

اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند؛
همیشه می توانستند تنها نباشند..

اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد؛
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی..
و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم..

اگر غرور نبود؛
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند؛
و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،
جستجو نمی کردیم..

اگر دیوار نبود؛ نزدیک تر بودیم؛
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم؛
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان، حبس نمی کردیم..

اگر خواب حقیقت داشت؛
همیشه خواب بودیم..
هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛
ولی گنج ها شاید،
بدون رنج بودند..

اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند..
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛
تا دیگران از سر جوانمردی؛
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند..

اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،
اگر همه ثروت داشتند..

اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند؛
و زندگی، بی ارزشترین کالا بود..
ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید..

اگر عشق نبود؛
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری… بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ….
اگر عشق نبود؛

اگر کینه نبود؛
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند..
اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،
من بی گمان،
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا..

آنگاه نمیدانم،
به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟

دکتر شریعتی





مه
22

هفت جا نفس خود را حقیر دیدم

نخست: هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد

دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید

سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید

چهارم: آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد

پنجم: آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست

ششم: آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود

هفتم: آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت

جبران خلیل جبران





مه
19

نیم تحصیل کرده

هنوز نمی دانم منظور از فردی تحصیل کرده ، چگونه شخصی است ؟ !

اما یقین دارم این امر به سالهایی که فرد رسما محصل بوده است ، بستگی نداره !

اگر ما مهارتهای بقاء ، حسن ارزش و شان انسانی ، شایستگی قدردانی از زندگی و توانایی بخشیدن و دریافت عشق و دانش و چگونه استفاده کردن از عمر خود را فرا نگیریم و مصمم نشویم که هنگام ترک دنیا ، آن را جای بهتری از آنچه بود ، بسازیم ؛ فردی نیم تحصیل کرده خواهیم بود .

“لئو بوسکالیا”





مه
18

حکمت (به مناسبت روز خیام)

روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت :
شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و…
خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند !
تو به دنبال مردگانت هستی ؟!…

بعد پشتش را به او کرد و گفت :
مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .





مه
16

نبوغ انسان

یک برگ توت در اثر تماس با نبوغ انسان به ابریشم تبدیل می شود.

یک مشت خاک در اثر تماس با نبوغ انسان به قصری تبدیل می شود.

یک درخت سرو در اثر تماس با نبوغ انسان دگرگون می شود و شکل معبدی می گیرد.

یک رشته پشم گوسفند در اثر تماس با ابتکار انسان به صورت لباسی فاخر در می آید.

اگردربرگ ، خاک ، چوب و پشم این امکان هست که ارزش خود را از طریق انسان صدبرابر بلکه هزار برابر کند ،

آیا من نمی توانم با این بدن خاکی که نام حمل می کند ، چنان کنم …… !

“آگ ماندینو”





مه
04

تفاوت عشق و دوست داشتن

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می‌گیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می‌کند و باخود به قله‌ی بلند اشراق می‌برد

عشق زیبایی‌های دلخواه را در معشوق می‌آفریند
دوست داشتن زیبایی‌های دلخواه را در دوست می‌بیند و می‌یابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن

عشق بینایی را می‌گیرد
دوست داشتن بینایی می‌دهد

عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می‌شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر

عشق نیرویی است در عاشق،که او را به معشوق می‌کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست، که دوست را به دوست می‌برد

عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

عشق معشوق را مجهول و گمنام می‌خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز می‌خواهد و می‌خواهد که همه‌ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که: ”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”

عشق معشوق را طعمه‌ی خویش می‌بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی می‌ورزد و معشوق نیز منفور می‌گردد
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است یک ابدیت بی مرز است، که از جنس این عالم نیست

دکتر علی شریعتی





مارس
29

از یاد رفته

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا می نگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود

تا لب بر لب من م لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود

می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش

شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ئی از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را

مادر، این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خود آرائی

در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست، بگوئید آن زن
دیرگاهیست، در این منزل نیست

فروغ فرخ زاد





مارس
06

سخنی زیبا از پائلو کوئیلو

انسان‌ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه مى‌روند.
با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت.
در سبد جلو، صفات نیک خود را مى‌گذاریم.
در سبد پشتی، عیب‌هاى خود را نگه مى‌داریم.
به همین دلیل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نیک خودمان را مى‌بیند و عیوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند.
بدین گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنیم، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همین شیوه درباره ما مى‌اندیشد.