فوریه
09

احمق شناسی

کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف و شعور دارند، احمق نیست، مناعت طبع دارد.
کسی که برای شنیدن حرف ها و شعرها و قصه ها و آثار هنری یک جوان بی تجربه وقت می گذارد و حوصله به خرج می دهد، احمق نیست، انسان است.
کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن ! ، عده ای را منتظر نمی گذارد، احمق نیست، منظم و محترم است.
کسی که به دیگران اعتماد می کند و آنها را سر سفرۀ خود می نشاند و به خانه اش راه می دهد یا به محفل دوستانه و چای و قهوه ای دعوت می کند و صمیمانه و دوستانه رفتار می کند، احمق نیست، متواضع و مهربان است.
کسی که کتاب هایش را، یادداشت ها و جزوه هایش را به دیگران می دهد، احمق نیست، مهربان و منصف است.
کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست. کریم و جوانمرد است.
کسی که از معایب و کاستی های دیگران، در می گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد، احمق نیست، شریف است.





فوریه
08

دوتائى ها

انسان ۲ نوع معلم دارد: آموزگار و روزگار. هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی، دومی با تلخی به تو می آموزد…
انسانها؛ در دو صورت چهره واقعی خودشان را نشان می دهند: اول، بدانند کامل به خواسته هایشان رسیده اند، دوم اینکه بدانند هرگز به خواسته هایشان نمی رسند . . .
دو چیز شما را تعریف می کند: بردباری تان، وقتی هیچ چیز ندارید و نحوه رفتارتان، وقتی همه چیز دارید….
تنها دو روز در سال هست که نمی تونی هیچ کاری بکنی، یکی دیروز و یکی فردا ….
دو شخـص به تـو می آمـوزد: یکی آمـوزگـار، یکی روزگـار. اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت ….
آدما دو جور زندگی می کنن : یا غرور شونو زیر پاشون می ذارن و با انسانها زندگی می کنن، یا انسانها رو زیر پاشون می ذارن و با غرورشون زندگی می کنن ….
رابطه ها در دو حالت قشنگ می شن: اول پـیـدا کـردن شـبـاهت ها، دوم احترام گذاشتن به تفاوتها.





فوریه
07

بعضی آدمها دنیا رو زیبا می کنند

آدمایی که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟
میگن: خوبم
وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین غذا می خوره راهشون رو کج می کنن که اون نپره …
اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون..
آدم هایی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات می شینن،


همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند؛

مثل آن راننده تاکسی که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید:
روز خوبی داشته باشی..
آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی،
رو بر نمی گردانند لبخند می زنند و هنوز نگاه می کنند..
دوستهایی که بدون مناسبت کادو می خرند و می گویند:
این شال پشت ویترین انگار مال تو بود..
یا گاهی دفتر یادداشتی، کتابی..
آدمهایی که از سر چهارراه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه،
آدمهای پیامکهای آخرشب،
که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب؛

به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند..
آدمهای پیامکهای پُرمهر بی بهانه،

حتی اگر با آنها بدخلقی و بیحوصلگی کرده باشی ..
کسانیکه غم هیچکس را تاب نمی آورند و تو را به خاطر خودت می خواهند…





فوریه
06

حق نداری

ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻛﺴﯽ ﻣﻄﻤﺌﻦ نیستی “ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ” ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺑﮕﻴﺮی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﺕ ﻋﺎﺩﺗﺶ ﺑﺪﯼ…
ﻭﻗﺘﻲ کسی ﺭﻭ ﺳﻬﻢ ﺧﻮﺩﺕ نمی دونی “ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭی” ﭘﻴﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭ ﻛﻨﯽ…
ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ نیستی “ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ” ﺍﺯ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺭﻭﻳﺎ ﺑﺴﺎﺯﯼ…
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺷﻚ ﺩﺍﺭﻩ “ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ” “ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﻋﺸﻘﻢ .”
ﻭﻗﺘﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻳﻪ ﺣﺮﻓﯽ،
ﺑﺤﺜﯽ،
ﺳﻨﺪﯼ،
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻛﻪ ﺗﺮﻛﺶ ﻛﻨﯽ،
“ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ” ﺍﺩﻋﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻛﻨﯽ…
ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ کسی ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎﻩ ﺷﺪﯼ،
“ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ” ﺯﻣﻴﻨﺶ ﺑﺰﻧﯽ…
حق نداری……





فوریه
05

گذشته و امروز

تاوان حرف هایی که نمی توانیم بزنیم…
موهای سفیدی ست که لابلای موهایمان داریم …
ولی به همه می گوییم ارثیست…!!
اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را نمی کردم،
ولی اگر کارهای دیروزم را نمی کردم،
عقل و تجربه امروزم را نداشتم !!!
رنجهایم را داخل کیسه ریختم و دم در گذاشتم،
اما فرشتگان برایم باز فرستادند !
معطر به عطر بهشتی،
تا هرگز یادم نرود،
روزی همین رنجها بود که راه نجات را به من آموخت،
همین رنجها بود که راه درست زیستن را به من هدیه داد،
رنجهایم را بوسه میزنم،
و در صندوق گنجهایم می گذارم،
گذر زمان جواهرشان می کند.
از آنچه بر سرتان گذشته نهراسید !
حتی فرار نکنید !
بلکه دوستش بدارید.
همان گذشته بود که امروز شما را ساخته،
امروز را دریابید تا فردایی خوش بسازید.





فوریه
04

اگر می توانستم …

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم.
دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم،
حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده …
در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم …
پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند
و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد …
شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم …
با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند…
با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم…
هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است …
هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است …
به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم؛
چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم …
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم:
بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ،
بلکه به آنها می گفتم:
دوستتان دارم!
اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ،
آن را به دقت می دیدم ،
به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم .

نوشته ای از: ارما بومبک





فوریه
03

قوانین زیبای زندگی

قانون یکم: به شما جسمی داده می‌شود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.
قانون دوم: در مدرسه‌ای غیر رسمی و تمام وقت نام‌نویسی کرده‌اید که”زندگی” نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درس‌ها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه‌ی آموزشی برایشان طرح‌ریزی کنید.
قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد، فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزی‌های گهگاهی. آزمایش‌های ناکام نیز به همان اندازه‌ی آزمایش‌های موفق بخشی از فرآیند رشد هستند.
قانون چهارم: درس آنقدر تکرار می‌شود تا آموخته شود. درس‌ها در اشکال مختلف آنقدر تکرار می‌شوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید می‌توانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درس‌هایتان را بیاموزید.
قانون پنجم: آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست که در آن درسی نباشد. اگر زنده هستید درس‌هایتان را نیز باید بیاموزید.
قانون ششم: قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید،سرزنش نکنید،تحقیرومسخره نکنید، وگرنه سرتون میاد. خداوند شما را در همان شرایط قرار می‌دهد تا ببیند شما چکار می‌کنید.
قانون هفتم: دیگران فقط آینه شما هستند. نمی‌توانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنکه منعکس کننده چیزی باشد که درباره‌ی خودتان می‌پسندید یا از آن بدتان می‌آید.
قانون هشتم: انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع موردنیاز را در اختیار دارید، این که با آنها چه می‌کنید، بستگی به خودتان دارد.
قانون نهم: جواب‌هایتان در وجود خودتان است. تنها کاری که باید بکنید این است که نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید.
قانون دهم : خیرخواهِ همه باشید تا به شما نیز خیر برسد.

این قانون سوم نیوتن نه تنها در علم فیزیک، بلکه در مورد همه‌چیز در همه جا صدق می‌کند.





فوریه
02

خوشحالی

“کارل گوستاو یونگ” روانشناس سوئیسی تعبیرِ جالبی از انسانِ خوشحال دارد که بسیار از تعریفِ عادی و معمولِ خوشحالی فاصله دارد:
بر اساسِ این تعریف، خوشحال بودن یعنی توانمندی بالای ما در شکیبایی و استقامت در برابر سختی ها.
خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ جزء لاینفک زندگی ست، اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.
خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز،
خوشحالی یعنی در سختی ها لبخند زدن،
خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی بزرگ ما برای به دوش کشیدنِ مشکلات،
خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم،
بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم،
خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی،
خوشحالی یعنی همچون رود جاری بودن و در حرکت بودن،
عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن،
خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آری بزرگ به زندگی،
خوشحالی یعنی ادامه دادن ….





فوریه
01

خودت باش

ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ.
ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﯼ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﺸﻨﺒﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺷﻴﻮﻩ ﺧﻮﺩﺕ،
ﺑﺎ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺧﻮﺩﺕ،
ﺑﺎ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺧﻮﺩﺕ،
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻫﺴﺘﯽ،
ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ ..





ژانویه
31

فقط یک نفر

بی شمارند آنهایی که نامشان ” آدم ” است،
ادعایشان ” آدمیت”
کلامشان ” انسانیت”
من دنبال کسی می گردم که…
نه ” انسان ” باشد
نه ” دوست ”
نه ” رفیق صمیمی”
تنها ” صاف ” باشد و ” صادق”
پشت سایه اش ” خنجری ” نباشد برای ” دریدن ”
هیچ نگوید همان باشد که ” سایه اش ” می گوید ” صاف و یکرنگ”
زﻣﯿـــﻦ ﻗﺎﻧـﻮﻥ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ …
ﻫــﻔﺖ ﻣﯿﻠﯿـــﺎﺭﺩ ﺁﺩﻡ!
ﻭ ﻓﻘـﻂ ﺑـﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬــﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬـﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺧﺪﺍ نکند ﮐـﻪ ﺁﻥ ﯾـﮏ ﻧﻔـــﺮ هم ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﺑﮕــــﺬﺍﺭﺩ،
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻫـــﻢ ﻏﺮﯾﺒـﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ……





ژانویه
30

مذهب ، تعصب …

شدم گمراه و سرگردان،
میان این همه ادیان میان این تعصب ها،
میان جنگ مذهب ها!
یکی افکار زرتشتی،
یکی افکار بودایی یکی پیغمبرش مانی،
یکی دینش مسلمانی یکی در فکر تورات است،
یکی هم هست نصرانی!
هزاران دین و مذهب هست،
در این دنیای انسانی
خدا یکی، ولی.
اما…
هزاران فکر روحانی ….
رها کردیم خالق را
گرفتاران ادیانیم!
تعصب چیست در مذهب؟!
مگر نه این که انسانیم؟!
اگر روح خدا در ماست…
خدا گر مفرد و تنهاست ….
ستیز پس برای چیست؟!
برای خود پرستی هاست…
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم،
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم،
از آن جشنی که اعضای تنم دارند، خوشحالم
ولی،
از اختلافِ مغز و دل با ریش می ترسم،
هراسم ،
جنگ بینِ شعله و کبریت و هیزم نیست،
من از سوزاندنِ اندیشه در آتیش می ترسم !
تنم آزاد؛
اما،
اعتقادم سست بنیاد است،
من از شلاقِ افکار تهی بر خویش می ترسم !
کلام آخر این شعر:
یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش می ترسم ….

متنی انسانی از : سیمین بهبهانی





ژانویه
29

مستحق بخشش

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ …
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ !
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﮐﻮﺗﻪ ﻧﻈﺮ … آﺩﻡﻫﺎﯼ ﺣﺴﻮﺩ … ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ آﺩﻡ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﮐﯿﻨﻪ ﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
برﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺘﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻧﺠﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ !
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﺍﺯ آﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻇﻠﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ..
ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺩﯾﺪﺷﺎﻥ ﮔﺮﻓت.. ﻭ ﮔﺬﺷﺖ.
ﻣﯽﺑﺨﺸﻤﺸﺎﻥ !
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺨﺸﺸﻨﺪ !
ﻧﻪ،
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ . . .





ژانویه
28

محبت

محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی و دستهای خودت خیس نشود.
چه زیباست بی قید و شرط عشق بورزیم،
بی قصد و غرض حرف بزنیم،
بی دلیل ببخشیم و از همه مهمتر بی توقع به تمام موجودات محبت کنیم…
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش می کنند!
اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به همراهانشان کنند،
شیطان در تنهایی خود خواهد مرد.

“هلن کلر ”





ژانویه
27

دوست

دوست که باشی،
فرقی نمی کند که زن باشی یا مرد،
دور باشی یا نزدیک،
رفاقت فاصله ها را پر می کند،
گاهی با حرف،
گاهی با سکوت،
نسبت ها بی معنی می شوند.
فرقی نمی کند مادرم باشی یا فرزند.
دوست که باشی،
فرقی نمی کند کدام خون در رگهایمان است،
کدام هورمون ها از با هم بودنمان غلیان می کنند،
از کدام نسلیم یا کدام فصل،
کدام سقف بالای سرمان،
کدام خاک قلمرومان،
دوست بودن لفظ ظریفیست،
نه مقدس مثل عشق،
نه سرسری مثل همسایه،
یک سود دو سویه،
نه تنها میان من و تو،
میان من و من،
میان دنیایی از آدمها و حیوانات و ابزارها،
و حتی خیال ها و تصویرها،
دوست که باشی،
انتظارها تهدید نیستند،
یک بازی بدون بازیچه،
فرقی نمی کند جیب هایت پر است یا خالی،
هر چه هست میان دست های توست،
در فکرت
در قلبت
در عملت
دوستی نه وصل است و نه فصل،
گرهی میان من و دنیا،
مرا که دوست خواندی،
اعتمادها با لفظ تو رنگ می گیرند،
می شوی همسفر
هم سفره
هم کاسه
هم حرف
حتی اگر فراموش کنم که زمان تقسیم به سه بخش است:
در گذشته تو را چه خواندند،
و در آینده تو را چه خواهند خواند،
خواهی ماند
ماندنی جسورانه و معنی دار





ژانویه
26

خاطرات

خاطرات تلخ گذشته گاهی مثل آدمها پیر می شود
عصا به دست می گیرد
اخم می کند
روی نیمکتی درپارک روبروی تو می نشیند
به تو زل می زند
تا دوباره تو را درگیر خودش کند
زمان حالت را خراب کند
رویاهای فردایت را از تو بگیرد
آرزوهایت را در تو بکشد
و تو دیگر حتی میل بحث کردن با گذشته پیر و کهنه و بدعُنق را نداری
حتی میل نداری تقصیرات را به گردن او یا خودت بیندازی
فقط دلت می خواهد پیراهن خیس اندوه خودت را کنار چشمان خاطره های تلخ دیروز بچلانی
ساعتت را با زمان حال تنظیم کنی
دست در گردن زمان حال بیندازی
یک چای تازه دم با طعم گل
همان فصل همان لحظه
دم کنی در دو استکان کمر باریک بریزی …
خاطرات بد گذشته را فراموش کنی
یک لبخند بزنی و به زندگی سلام دوباره دهی …
همین و تمام.





ژانویه
25

ظرفیت

یادتان باشد آدم‌ها هم ظرفیتی دارند.
تا یک جایی کنارتان می‌مانند.
با شما قدم برمی دارند.
با شما حرص می‌خورند.
با شما گریه می‌کنند و با شما می‌خندند.
دلخوری‌هایشان را تا یک جایی چال می‌کنند و به هدف مشترکشان با شما فکر می‌کنند.
تا یک جایی قدم‌های شما را برای جهان ترجمه می‌کنند و صدایشان در نمی‌آید، از این ترجمه‌های پرغلط.
اما از یک جایی به بعد کم می‌آورند.
می‌بُرند.
دلشان خالی می‌شود از این همه بودن و ماندن و دم نزدن.
دلشان می‌گیرد از این همه عاطفه مدامِ بی‌پاسخ، بی‌درک متقابل.
یادتان باشد آدمهای مهم زندگیتان را به سادگی نرنجانید.
به سادگی خسته‌شان نکنید از ماندن…
به یک عمر فکر کنید و به روزهای بیشماری که باید باشند،
بخندند،
حرف بزنند
و نگاه‌شان دلگرمتان کند به زندگی.





ژانویه
24

فرصت

ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍ اگر ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ؛
“ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ” می شود ” ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ”
می شود ﺑﺴﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ،
و ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻗﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﻼﺗﯽ ﺑﻪ ﻣﺬﺍﻕ ﻫﯿﭻ ﻃﺒﻌﯽ ﺧﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ..
ﺧﻮﺭﺩﻩ نمی شود ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ،
“ﻓﺮﺻﺖ ” ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﮕﺬﺭﺩ می شود ﻣﺜﻞ ﺁﺏِ ﺗﻨﮓِ ﻣﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﻮﺩ،
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻢ ، ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ …
ﻗﺪﺭ ” ﻟﺤﻈﺎﺕ ” ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ.
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻨﺘﻈﺮ هیچکس نمی ماند.





ژانویه
23

من یک انسانم …

من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی کند.
نه ابرو درهم می کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه بان دیگران است.
نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح می دهم نه ایرانی را به ایرانی.
من یک لر ِ
بلوچ ِ
کردِ فارسم،
یک فارس زبان ترک،
یک افریقایی
اروپایی
استرالیایی
امریکایی ِ
آسیایی ام،
یک سیاه پوستِ
زردپوستِ
سرخ پوستِ
سفیدم
که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم،
بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می کنم.
من انسانی هستم میان انسان های دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم.

از : احمد شاملو





ژانویه
22

بخشیدن اصلا سخت نیست

نگو من چیزی ندارم که ببخشم…
محدود چیزهایی داری!
یک صورت که می توانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان که می توانی از دیگران تمجید کنی وحرف خوب بزنی!
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!
چشمانی که می توانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
فقر واقعی فقر روحــــی ست.
دل آدم ها خیلی ساده گرم می شود:
به یک دلخوشی کوچک،
به یک احوالپرسی ساده،
به یک دلداری کوتاه،
به یک تکان دادن سر، یعنی تو را می فهمم…
به یک گوش دادن خالی، بدون داوری و نظر دادن،
به یک همراه شدن کوچک،
به یک پرسش: روزگارت چگونه است؟
به یک دعوت کوچک، به صرف یک فنجان قهوه!
به یک وقت گذاشتن برای تو،
به شنیدن یک کلمه؛
من کنارت هستم،
به یک هدیه ی بی مناسبت،
به یک دوستت دارم بی دلیل،
به یک غافلگیری،
به یک خوشحال کردن کوچک،
به یک نگاه،
به یک شاخه گل،
فقط همین…
سخت نیست…





ژانویه
21

راز

از معجزه کلمات استفاده کن ؛
کلمه می تواند تو را مشتاق کند مثل: دوست داشتن ؛
کلمه می تواند تو را سبز کند مثل: خوشحالم ؛
کلمه می تواند تو را زیبا کند مثل: سپاسگزارم ؛
کلمه می تواند تو را پیش ببرد مثل: ایمان دارم ؛
کلمه می تواند تو را آغاز کند مثل:
از همین لحظه شروع می کنم ؛
از همین نقطه تغییر می کنم ؛
می توانم…
می خواهم…
می شود…
خود را آغاز کن…
هیچ رازی برای موفقیت و خوشبختی در این هستی وجود ندارد !
راز در خود شماست.





ژانویه
20

اگر قدر ندانم …

سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم “مشتی خاک”
که ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه
یا “سنگی” در دامان یک کوه
یا قدری “سنگ ریزه” در انتهای یک اقیانوس
شاید “خاکی” از گلدان‌
یا حتی “غباری” بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای ” نهایت”
برای ” شرافت”
برای ” انسانیت”
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
“نفس کشیدن ”
“دیدن ”
“شنیدن ”
“فهمیدن ”
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید.
من منتخب گشته ام :
برای ” قرب ”
برای ” رجعت ”
برای ” سعادت ”
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به ” انتخاب ”
به ” تغییر ”
به ” شوریدن ”
به ” محبت ”
وای بر من اگر قدر ندانم …





ژانویه
19

از پشت کوه

متنی بسیار زیبا، عمیق و تأمل برانگیز از مرحوم استاد محمد بهمن بیگی، بنیانگذار آموزش عشایری ایران:

آری از پشت کوه آمده ام،
چه می دانستم اینور کوه باید برای ثروت،
حرام خورد،
برای عشق،
خیانت کرد،
برای خوب دیده شدن،
دیگری را بد نشان داد،
و برای به عرش رسیدن،
باید دیگری را به فرش کشاند …..
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم ،
می گویند : “از پشت کوه آمده!”….
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم وتنها دغدغه ام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد،
تا اینکه اینور کوه باشم و گرگ….. !





ژانویه
18

خاطره ها

حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچ هم نشده
یکهو دلش ریش می شود
حالا بیا و درستش کن
آدم دلگیر منطق سرش نمی شود
برا ی آنها که رفته اند
آنها که نیستند
می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که نیامده اند
دل که بلرزد دیگر هیچ چیز سر جای درستش نیست
این وقت ها، انگار کنار خیابانی پرتردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند
با یک اتوبوس خاطره های مست !





ژانویه
17

دوست

دوست یعنی انتخاب، یعنی از بنده سلام از تو جواب.
دوست یعنی دل به ما بستی رفیق؟
دوست یعنی یاد ما هستی رفیق؟
دوست یعنی مطلبت را دیده ام، یعنی احوال تو را پرسیده ام.
دوست یعنی در رفاقت کاملی.
دوست یعنی: نیستی و… در دلی
دوست یعنی: دوستی را لایقم؟
تو حقیقت، من مجازی عاشقم.
دوست یعنی کار و بارم خوب نیست تو نباشی،
روزگارم خوب نیست
دوست یعنی بغض لبخندم شکست دوری و جای تو گلدانی نشست
دوست یعنی مثل جان و در تنی
دوست یعنی خوب شد تو با منی
دوست یعنی حسرت و لبخند و آه می شوم دلتنگ رویت گاه گاه
دوست یعنی جای پایت بر دل است، دوری از تو جان شیرین مشکل است
دوست یعنی نکته های پیچ پیچ
دوست یعنی جز محبت، هیچ هیچ
دوست یعنی از سکوت من بخوان
دوست یعنی در کنار من بمان
دوست یعنی خنده های ریز ریز
دوست یعنی دوستت دارم عزیز

از : سیمین دانشور





ژانویه
16

لایق امانتداری

ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻨﻢ ، ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ ، ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ، ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭﯼ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ .
ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ .
ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ، ﺑﺎﺩﺑﺎﺩﮎ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺶ ﺗﺮﯼ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ .
ﮐﻢ ﺗﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺪﯼ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ ،ﺍﻣﺎ ﺟﺪﯼ ﺗﺮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ .
ﺩﺷﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺶ ﺗﺮﯼ ﺑﺎ ﻭﯼ ﻣﯽ ﭘﯿﻤﻮﺩﻡ ﻭ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺑﯿﺶ ﺗﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ .
ﮐﻢ ﺗﺮﺍﻭ ﺭﺍ می کشیدﻡ ﮐﻪ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪﻡ .
ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺧﺸﮏ ﻭﺳﺨﺖ ﮔﯿﺮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺗﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺭﻋﻮﺽ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﺣﻤﺎﯾﺘﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ .
به ﺟﺎﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺍﻭﺭﺍبهتر ﻣﯽ ﺳﺎﺧﺘﻢ
ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺷﺪ ﺩﻫﻢ ، ﻗﺪﺭﺕ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ.





ژانویه
15

فاصله

مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید !
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کزد !
مرد نمازش را قطع کرد و داد زد :
هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی ؟
مجنون به خود آمد و گفت :
من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم !
تو که عاشق خدای لیلی هستی،
چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم ؟





ژانویه
14

تجربه حضور در لحظه

برای حضور در لحظه اکنون باید از دنده های سر سخت ذهن که با گذشته و آینده معرفی می شوند، عبور کنیم.
این ساختار ها با تعریف غمِ حاصل از گذشته و ترسِ از آینده،
سعی می کند فرصت در اینجا و اکنون بودن را از شما بگیرند.
یکی دیگر از موانع حضور در اکنون، مقایسه و رقابت با دیگران است،
که شما را به ورطه حسادت می اندازد
و در نتیجه شما از لذت بردن فعالیتتان محروم می شوید.
نتیجه گرا بودن هم یکی از موانع تجربه لذت لحظه اکنون است،
از مسیر تلاش خود لذت ببرید و نتیجه را واگذار کنید،
تا در تک تک لحظات تا رسیدن به هدف بتوانید لذت ببرید.





ژانویه
13

انسان

نه سفیدی بیانگرزیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی
کفن سفید، اما ترساننده است
و کعبه سیاه، اما محبوب و دوست داشنتی است
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش
اگر صدای بلند نشانگر مردانگی بود، سگ سرورمردان بود
و اگر لختی و برهنگی نشانه زن بودن بود، میمون ازهمه خانمتر بود
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش کائنات گلایه کنی
نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش .
انسان بزرگ نمی شود جز به وسیله ی فکرش،
شریف نمی شود جز به واسطه ی رفتارش ،
و قابل احترام نمی گردد جز به سبب اعمال نیکش.





ژانویه
12

روابط نزدیک

افراد پنج نیاز مهم دارند، که فقط می توانند از طریق روابط نزدیک با دیگران برآورده شوند:

۱- نیاز به صمیمیت که ما را در جهت شریک کردن دیگران در احساسهایمان سوق می دهد.
۲- نیاز به همبستگی اجتماعی به این معنی که ما نیازمند فردی هستیم که شریک دغدغه ها و نگرانیهایمان شود.
۳- نیاز به مهرورز بودن که با بودن کسی که ما از او مراقبت کنیم برآورده می شود.
۴- نیاز به کمک که مستلزم وجود شخص دیگری است که هنگام نیاز به ما کمک کند.
۵- نیاز به اطمینان از باارزش بودن خودمان، که مستلزم آن است ما با کسی باشیم که به ما بگوید مهم هستیم.

در این چارچوب ، موفقیت در رابطه با میزان برآورده شدن این نیازهای دو نفر توسط همدیگر تعریف می شود.





ژانویه
11

حس تملک

حس مالکیت بزرگترین دشمن یک زندگی غنی‌ست.
اصیل‌ترین دارایی انسان لحظه‌ی کنونی‌ست که تنها حقیقت موجود نیز هست.
در حالی که تصور دارایی، چه در ارتباط با یک شیء باشد، یک موقعیت و یا یک شخص!
باعث می‌شود که توهمی از گذشته و آینده را در ارتباط با آن تصور کنیم،
و این امر نیز فرصت حقیقی تعامل با آن را از میان می‌برد.
درست در زمانی که منتظر آینده هستیم و بی‌خبر از اکنونی که از دست می‌رود،
ناگهان متوجه می‌شویم،
سلامتی رفت،
دوست رفت،
معشوق رفت،
موقعیت شغلی یا تحصیلی رفت،
فرصت شادی و تفریح رفت و خودِ زندگی نیز رفت…
حس مالکیت باعث می‌شود که زندگی به یک شیء بی‌جان و همچنین بی‌معنا بدل شود،
در حالی که با رها کردن تلاش برای تسلط و مالکیت،
حتی اشیاء نیز به شیوه‌ای کاملا زنده و ژرف تجربه می‌شوند.
سنگینی زندگی حاصل فرآیند ذهنی تملک است،
این را می‌توانید به خوبی در زمان‌هایی که به شدت اسیر خاطرات هستید احساس کنید.
همه‌ی قصه این است که ما در تهی دستی خود دارا هستیم.
بزرگترین دارایی انسان و نشان استغنای او رهایی‌ست
و عشق محصول این آزادی‌ست.