مه
26

خاطرات ….

آدم است دیگر گاهی برمی گردد،
هی به پشت سرش نگاه می کند به راهی که آمده،
مسیری که گذرانده،
هی روزهای رفته را مرور می کند،
تمام صحنه ها را سکانس به سکانس می آورد جلوی چشمش،
یادش می رود قصه تمام شده،
از این فصل رفته فصل دیگر،
هی گذشته را ورق می زند،
خاطراتش را،
روزهای قدیم،
آدمهای گذشته،
مثل سربازی که سربازیش تمام شده لباس و پوتین و قمقمه و سلاحش را تحویل داده،
اما سالها با ترکشهای توی تنش زندگی می کند،
کسی نیست به او بگوید برادر جنگ تمام شده،
تمامش کن،
بلند شو لباست را بتکان و فصل دیگری را شروع کن…
آدم است دیگر گاهی یادش می رود !
بعضی خاطرات ارزش به خاطر سپردن ندارند،
مثل تفالهء چای اند،
باید ریختشان دور ….