نوامبر
29

هنوز یاد نگرفته ایم …

خوب یاد گرفته ایم برانداز کردن همدیگر را
یک خط کش این دستمان و یک ترازو آن دستمان
اندازه می گیریم و وزن می کنیم ؛
آدم ها را
رفتارشان را
انتخاب هایشان را
تصمیم هایشان را
حتی قضا و قدرشان را
به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم
بعد می گوییم خیر و صلاحت را می خواهم !
غافل از اینکه چه برسر او می آوریم در جمع ،
هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم
آن یکی را به ازدواج نکرده اش
این یکی را به نوع رابطه اش
آن دیگری را می رویم توی صفحه ی یکی و نوشته اش را می خوانیم
می نشینیم و قضاوت می کنیم.
یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که :
های ! چندبار توی آن موقعیت بوده ای که حالا اینطور راحت نظر می دهی ؟
حواسمان نیست که چه راحت با حرفی که در هوا رها می کنیم چگونه یک نفر را به هم می ریزیم ؟
چندنفر را به جان هم می اندازیم؟
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم ؟
چقدر زخم میزنیم ؟
حواسمان نیست که ما می گوییم و رها می کنیم و رد می شویم !
اما یکی ممکن است گیر کند بین کلمه های ما
بین قضاوت ما
بین برداشت ما
دلی که می شکنیم ارزان نیست.
بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند.