آوریل
06

خدا چراغی به او داد

روز قسمت بود
خدا هستی را قسمت می کرد
خدا گفت : چیزی از من بخواهید
هرچه که باشد شما را خواهم داد
هر که آمد چیزی خواست
یکی بالی برای پریدن
دیگری پایی برای دویدن
یکی جثه ای بزرگ خواست
و آن یکی چشمانی تیز
یکی دریا را انتخاب کرد
یکی آسمان
در این میان کرمی کوچک جلو آمد
و به خدا گفت : تنها کمی از خودت به من بده
و خدا کمی نور به او داد و نام او کرم شب تاب شد
خدا گفت : آن که نوری با خود داردبزرگ است
حتی اگر به قدر ذره ای باشد
و حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی
و رو به دیگران گفت :
کاش میدانستید که این کرم کوچک بهترین چیز را خواست
زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست

از : عرفان نظرآهاری
ارسالی از : تبسم سکوت