جولای
16

محاکمه عشق !

جلسه محاکمه عشق بود و عقل قاضی ، و عشق محکوم ….
به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی،
قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند !
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق ،
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی ؟
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی ؟
وشما پاها که همیشه رفتن به سویش بودید ؟
حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند !
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند.
عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بیزارند،
ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی !؟
قلب نالید و گفت: من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلبی واقعی باشم.