نوامبر
28

به تو می اندیشم

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

از : فریدون مشیری





نوامبر
17

عشق فراموش نمی شود

هر که گفته فـــــراموش می شود !
دروغ گفــته است !
بهــــانه آورده است !
تا شاید خـــودش را دلـــداری دهد !
فـــراموش نمی شود !
تا ابـــــد می ماند !
قصه دلـــدادگی و عــــاشقی !
حتی اگر متنــــفر شوی !
ببُــری !
دور شوی !
سایـــه اش را با تیــــر بزنی !
باز هـــم هست !
باز هم یکـــــ چیزی !
یک جــــایی !
تـــو را پرت می کند به تـمام خاطـــــرات خـــــــــــوب !
و فقـــــط !
حـــسرت بـــــاقی می مانــــد !