مارس
31

بزرگترین درس

Shamlo

بزرگترین درسی که از مردم یاد گرفتم این بود که:

همه تا زمانی کنارت هستند که نفعی براشون داشته باشی،

کارشون که باهات تموم شد ،

می ندازنت دور !

کسی هم که ننداختت دور ،

حتما عاشقته و باید هواشو داشته باشی و بهش توجه کنی.

“احمد شــــاملو”





مارس
30

فقر ادراک !

Samii
بدترین مصیبت فقر هست !
اما فقر کلا ۲ حالت داره : یکی فقر مالی که گاهی از نوع پوشش افراد معلوم می شه و بیشتر به خود فرد آسیب می رسونه تا دیگران !
نوع دوم خیلی بدتر هست و با نوع پوشش معلوم نمی شه و به خود فرد آسیب نمی زنه ،
ولی دیگران رو کلافه می کنه !
این نوع فقر ،
فقر ادراکی یا کمبود شـــعور هست و تا با همچین انسانی برخورد نداشته باشی متوجه نمی شی !
و بدبختانه بزرگترین ضربه هارو همین افراد می زنن ! ! !

“پروفسور سمیعی”





مارس
29

دلزدگی ما آدمها

ArthurSchopenhauer

قطعا شغل، نگرانی و گرفتاری، به وفور در سراسر زندگی همه وجود دارد.
اما اگر تمام خواهش ها به محض برانگیخته شدن برآورده شوند،
انسانها چگونه در زندگی خود مشغول باشند و وقت خود را بگذرانند؟
تصور کنید نژاد بشر به مدینه فاضله نقل مکان کند،
جایی که هرچیزی خود به خود به ثمر برسد و کبوتران درحین پرواز بیدرنگ کباب شوند،
جایی که هرکس فورا محبوب خود را پیدا کند و در حفظ و نگهداری او هیچ مانع و مشکلی نداشته باشد.
انسانها از دلزدگی خواهند مرد،
یا خود را حلق آویز خواهند کرد،
یا شاید با هم بجنگند،
یکدیگر را خفه کنند یا بکشند.
بنابراین دچار رنج و درد بیشتری از آنچه اکنون طبیعت برای آنها مقرر نموده،
خواهند شد.

آرتور شوپنهاور





مارس
28

فراموشی …

کسی گفت چیزی را از یاد برده ام .
مولانا گفت : در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی باکی نیست.
تنها یک چیز را نباید از یاد برد.
تو برای کاری به دنیا آمده ای که اگر آن را به انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای.
از آدمی کاری بر می آید که آن کار نه از آسمان بر می آید و نه از زمین و نه از کوه ها،
اما تو می گویی کارهای زیادی از من بر می آید،
این حرف تو،
به این می ماند که شمشیر گرانبهای شاهانه ای را ساطور گوشت کنی و بگویی آن شمشیر را بیکار نگذاشته ام،
یا اینکه در دیگی زرین شلغم بار کنی،
یا کارد جواهر نشانی را به دیوار فرو ببری و کدوی شکسته ای را به آن آویزان کنی،
ای نادان !
این کار از میخی چوبین نیز بر می آید !
خود را اینقدر ارزان مفروش که بسیار گرانبهایی !
بهانه می آوری که من با انجام دادن کارهای سودمند،
روزگار می گذرانم،
دانش می آموزم،
فلسفه و فقه و منطق و ستاره شناسی و پزشکی می خوانم،
اما اینها همه برای توست،
تو برای آنها نیستی.





مارس
27

تحمل کردن ….

هنر تحمل کردن انسان‌ها را می‌توان با تحمل کردن اشیاء بی‌جان تمرین کرد که به علت خواص مکانیکی یا خواص دیگر فیزیکی‌شان با سرسختی سد راه ما می‌شوند، تمرینی که هر روز میسر است.
وقتی شکیبایی را از این راه کسب کردیم، می‌توانیم در مورد انسان‌ها نیز به کار گیریم.
به این منظور، باید خود را به این فکر عادت دهیم که این مردم نیز مانند اشیاء بی‌جان، اگر مانع آزادی و فعالیت ما می‌شوند، به علت ضرورت ناگزیر طبیعت‌شان چنین تأثیری دارند.
بنابراین، بر‌آشفته‌شدن در برابر چنین انسان‌هایی همان قدر احمقانه است که از سنگی که پیش پایمان می‌غلطد و راهمان را سد می‌کند، خشمگین شویم .

در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور





مارس
26

ریشه دار باش

ریـــشه ی تو،
آگاهی توست یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد.
با تمام شدنِ نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است.
ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن!!
که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکند و سربلند می شود.
اگر تو به اندازه ی این گیاه کوچک،
ریـــشه داشته باشی،
از زیر خاک و سنگ،
و از زیر عـــــادت و غـــــــریزه و از زیر حـــــرف ها و هــــــــــوس ها سر بیرون می آوری و افتخار می آفرینی.
ریـــشه ی تو، همان فـــــهم تو، عـــلاقه ی تو و انتــــخاب توست.





مارس
25

اشک

اشک ها سرداران بی چون و چرای صورت اند!
فرماندهان بی بدیلی که امر، امر آنهاست.
کافی است اراده کنند، آنگاه بخندی، نخندی، برایشان فرقی نمی کند !
می آیند و می ریزند و می روند.
مخصوصاً همان مواقع که عاجزانه از آنها می خواهی از تو فاصله بگیرند، بیشتر با تو صمیمی می شوند و تنهایت نمی گذارند.
گاهی از سر دلسوزی کنار چشم هایت چنبره می زنند و کسب اجازه می کنند برای دلداری.
گاهی خودشان را شریک شادی هایت می کنند و به پهنای صورتت می ریزند.
گذشته از تمام لحظه هایی که دستت را پیش این و آن رو می کنند، اما بگذار آرام درِ گوشت بگویم دوستشان دارم !
همین فرماندهان بی شرمی که هیچ وقت من را به حال خودم رها نکرده اند را می گویم.
اشک ها همیشه هم بد نیستند.
گاهی برای سبک شدن از سنگینی یک حرف، یک نگاه، یک دلتنگی لازم است بیایند و همراهت باشند.
گاهی برای درک خوشحالی ام از بازگشت دوباره ات به خواب هایم لازم است اشک بریزم.
شاید لازم است گاهی از مرز هایی که برای خودم ساخته ام عبور کنم و همه چیز را بسپارم به این فرماندهان کوچک.
ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻨﻴﻢ ﺑﻌﻀﻰ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﻤﻴﻘﻦ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻫﺎ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺑﻖ ﻧمیﺸﻴﻢ.





مارس
24

و مامان …..

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: “من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم.”
مامان بلند شد،
به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد،
سپس ظرف ها را شست،
برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد،
قفسه ها را مرتب کرد،
شکرپاش را پرکرد،
ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پر کرد،
بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت،
پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت.
اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.
گلدان ها را آب داد،
سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت،
بعد ایستاد و خمیازه ای کشید،
کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد،
کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت،
مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت،
بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت،
آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند.
مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هر دو را در نزدیکی کیف خود قرار داد.
سپس دندان هایش را مسواک زد.
باباگفت: “فکرکردم گفتی داری میری بخوابی!”
و مامان گفت: “درست شنیدی دارم میرم.”
سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست.
پس از آن به تک تک بچه ها سر زد،
چراغ ها را خاموش کرد،
لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت،
جوراب های کثیف را در سبد انداخت،
با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد،
ساعت را برای صبح کوک کرد،
لباس های شسته را پهن کرد،
جا کفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد، اضافه کرد.
سپس به دعا و نیایش نشست.
در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: “من می رم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً رفت و خوابید!!!!!!!؟





مارس
23

دنیا

بازیچه بودن این دنیا را زمانی درک خواهی کرد،
که از کف بدهی،
هرآنچه را که فکر می کنی،
بدون آن زندگی ممکن نیست…
آنگاه،
تنها آنگاه خواهی فهمید هنوز زند ه ایی،
و هنوز آسمان آبی است…
و لذت احساسی است بی قید و شرط…
ترسِ از کف دادن،
ریشه تمام رنج های بشری است…
چه محدود انسانهایی که قواعد بازی را فهمیدند و رنج بیهوده نبردند…
و چه بسیار ابلهانی که هر روز از کف می دهند و شاکی روزگار هستند…
به سانِ کودکانی که بازیچه اشان را دیگری برداشته و رفته
… اسباب بازی ها تغییر کرده،
وگرنه هنوز همان کودک شش ساله اند !





مارس
22

زندگی

هرجا که باشید، همیشه در آغاز کارید.
به همین دلیل، زندگی اینقدر زیبا، جوان و تازه است.
به محض اینکه فکر کنید چیزی کامل شده است، مرده اید؛ کمال مطلق یعنی مرگ.
کمال گرایان، در حال خودکشی اند.
هیچ چیز به کمال مطلق نمی رسد.
هیچ چیز نمی تواند به کمال برسد؛ زیرا زندگی جاویدان است.
همیشه قله های جدیدی در انتظار شماست.
پس از فتح هر قله ای، قله ای جدید شما را بسوی خود فرا می خواند.
همیشه به یاد داشته باشید که هرجا که هستید، تازه در آغازید.
پس همیشه بکر و تازه، همانند یک کودک باقی بمانید و هنر زندگی همین است، همیشه تازه، جوان و جدید باقی ماندن.
به یاد داشته باشید که هر لحظه دری جدید باز می شود.
غیر منطقی به نظر می رسد؛ همیشه فکر می کنیم که اگر آغازی وجود دارد، باید پایانی نیز وجود داشته باشد.
ولی چه می توان کرد !
زندگی از منطق بویی نبرده؛ شروع دارد، ولی بی پایان است.
هرچه واقعا زنده است؛ پایانی ندارد …….





مارس
21

سال ۱۳۹۲

Happy New Year
سال ۹۲ داری کم کم میری.
تو این سال هدیه های زیادی بهمون دادی.
بعضی ها از زندگیمون رفتن، بعضی ها به زندگیمون وارد شدن.
اتفاقهای خوب خوشحالمون کرد، اتفاقهای بد ناراحتمون کرد.
بعضی اوقات زندگی به دلخواه ما بود، ولی بعضی وقتها سر ناسازگاری داشتی.
فارغ از خواست ما بهمون این فرصت را دادی تا تو شرایط مختلف خود جدیدی را تجربه و ایجاد کنیم و خلاصه بزرگ شیم.
ازت ممنونیم و دلمون برات تنگ می شه و یادت باشه همیشه تو خاطرمون هستی.
ولی وقتش شده که بری آخه منتظریم ببینیم سال ۹۳ چی می خواد بهمون بده و می خواد ما چی بهش بدیم …..





مارس
20

نگاهی به وبلاگ هفت ساله

اگه فرصتی بود می نویسم……..





مارس
09

نمایشگاه CABSAT 2014 دبی

cabsat_2014

CABSAT بزرگترین همایش شرکتهای ارایه دهنده تجهیزات ارتباطی و بسترهای محتوای دیجیتالی





مارس
07

آرامش…

اگر خوشبختی را برای یک ساعت می خواهید، چرت بزنید.
اگر خوشبختی را برای یک روز می خواهید، به پیک نیک بروید.
اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهید، به تعطیلات بروید.
اگر خوشبختی را برای یک ماه می خواهید، ازدواج کنید.
اگر خوشبختی را برای یک سال می خواهید، ثروت به ارث ببرید.
اگر خوشبختی را برای یک عمرمی خواهید، یاد بگیرید کاری را که انجام می دهید دوست داشته باشید ………

استیو جابز





مارس
06

تاوان دوست داشتن

زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.
پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند.
او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود.
از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری!؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد.
در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.
اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند.
در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که “تاسرحد مرگ متنفر بودن” تاوانی است که برای “تا سرحد مرگ دوست داشتن” می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید، این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد.
سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید.





مارس
05

دیوانه

از ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : چه کسی ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ خندید و ﮔﻔﺖ: “ﻋﺸﻘﻢ” ﺭﺍ ….
ﮔﻔﺘﻨﺪ : “ﻋﺸﻘﺖ” ﮐﯿﺴﺖ ؟؟
ﮔﻔﺖ : “ﻋﺸﻘﯽ” ﻧﺪﺍﺭﻡ !!
ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ “ﻋﺸﻘﺖ” ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ کارها ﮐﻨﯽ….؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧمی شوﻡ،
ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ…،
خیانت نمی کنم…
دور نمی زنم….
وعده سر خرمن نمی دهم…
دروغ نمی گویم..
خیانت نمی کنم….
و ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧمی گذﺍﺭﻡ،
می ﭙﺮﺳﺘﻤﺶ …..
ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧمی کنم،
ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ …
برایش فداکاری خواهم کرد…
ناراحت و نگرانش نمی کنم…
غمخوارش می شوم…
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ولی ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ …،
ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ..،
اﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ،
ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ..
اگر ترکت کرد، ﭼﻪ…؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ “ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ” ﻧمیﺸﺪم.





مارس
04

مسئولیت ازدواج

قبل از ازدواج و تصمیم به بچه دار شدن از خود بپرسید: آیا من انرژی و حوصله اینکه نزدیک به ۲۰ سال از عمرم را صرف انسان دیگری کنم را دارم؟
آیا امنیت شغلی و درآمد من این اجازه را به من می دهد که بتوانم همه ی نیازهای کودکم را تأمین کنم؟
آیا مشغله ی من به قدری کم هست که همیشه فرصت مطالعه و به روز کردن اطلاعاتم درباره ی تربیت کودک را داشته باشم؟
آیا به سلامت روان کافی رسیده ام که بتوانم یک محیط شاد و سالم برای رشد و بالیدن یک انسان دیگر را تأمین کنم؟
و آیا از خطراتی که در جامعه من وجود دارد آگاه هستم و قدرت حفظ کودکم در مقابل این خطرات را دارم؟
اگر حتی یک جواب شما منفی بود بهتر است منصرف شوید.
مادر و پدر شدن در تولید مثل نیست.
در تربیت صحیح است.
همواره یادتان باشد شما در برابر فردی که به جامعه تزریق می کنید مسئولــــــید.