آوریل
30

فرصت رو غنیمت شمارین

اگه بگن یه روز واسه زندگی کردن فرصت دارین ،
اگه اعلام کنن دنیا داره تموم می شه،
تمام خطوط تلفن اشغال می شه،
واسه دوستت دارم گفتن ها .
یعنی در آخرین لحظات تازه به اون کسی که واقعا دوستش داریم ابراز علاقه می کنیم !
در همان یک روز دست بر پوست درخت می کشین …
روی چمن می خوابین کفشدوزک ها رو تماشا می کنین …
سرتونو را بالا می گیرین …
و ابرها را می بینین.
انگار که بار اوله اونهارو می بینین ،
و به آنهائی که نمی شناسین سلام می کنین.
غصه نباید بخورین …
وگرنه همین یه روز رو هم با غصه خوردن از دست می دین …
شما در همان یک روز آشتی می کنین،
و می خندین،
می بخشین.
تازه می فهمین عاشق بودین،
و نمی دونستین این قدر که غرق در زندگی بودین هیچوقت نه به کسی محبت کردین،
و نه اجازه محبت کردن رو به کسی دادین ……..
پس فرصت رو غنیمت شمارین ……





آوریل
29

برای ماندگارها تلاش کنیم

فردی که متوجه مردن خود شده بود خدا را دید که نزدیک می آید با یک چمدان در دست !
خوب فرزندم، زمان رفتن فرا رسیده !
مرد با تعجب گفت : قربان به همین زودی !
کلی نقشه داشتم که ناتمام مونده !
متأسفم وقت وقت رفتنه.
در آن چمدان چه دارید ؟
هرآنچه به تو تعلق دارد !
منظور متعلقات و لوازم من ، لباسهام ، پولم ؟
آنهائیکه می گی متعلق به زمین هستند و نه تو !
خاطرات من هستند ؟
خیر. آنها هیچگاه از آن تو نبوده و به زمان تعلق داشتند .
استعدادهای من؟
آنها هرگز به تو تعلق نداشتند، بلکه متعلق به شرایط زندگی ات بودند .
دوستان و خانواده ام؟
متأسفم آنان نیز به تو تعلق نداشتند بلکه از آن مسیر زندگی ات بودند.
همسر و فرزندانم؟
آنان نیز هرگز از آن تو نبودند آنان متعلق به قلبت بودند.
پس تن من است؟
خیر تن تو به گرد و غبار تعلق داشت.
پس روح من است؟
نه روحت که از آن من است.
با ترس شدید چمدان را از خدا گرفت و با وحشت در آنرا باز نمود و با کمال تعجب آنرا کاملا خالی یافت !
با چشمانی گریان گفت : پس من هیچ چیز از خود نداشتم !
خدا پاسخ داد : کاملا درست است ، تنها لحظاتی که زنده بودی به تو تعلق داشتند، زندگی تنها یک لحظه است که به تو تعلق دارد.
از اینرو بهتر است تا زمانیکه آن را در اختیارت گذاشته ام از آن لذت ببری، نگذار هیچ چیز تورا از این لذت محروم کند.
نه افسوس از گذشته و نه نگرانی از آینده.
در حال زندگی کن و زندگی ات را قدر بدان،
از شادی دوری نکن که تنها چیز با ارزشی است که به تو داده ام .
هرآنچه از مادیات که برایشان جنگیدی در زمین می مانند،
هیچ کدامشان را با خود نمی بری ……





آوریل
28

اعتقاد

اعتقاد، انکار حقیقت است.
به خدا اعتقاد داشتن خداجویی نیست.
نه معتقدین و نه غیرمعتقدین خدا را نخواهند یافت.
چون واقعیت ناشناخته است و اعتقاد انسان یا عدم اعتقاد او چیزی است شناخته شده و فرافکنی صرف است، بنابراین حقیقت به شمار نمی آید.
می دانم که شما معتقدید و این را هم می دانم که این اعتقاد در زندگی شما معنایی بسیار ناچیز دارد.
افراد معتقد فراوان اند، میلیون ها نفر به پروردگار اعتقاد دارند و از او تسلی می طلبند.
اولاً چرا باید اعتقاد داشت؟
شما معتقدید زیرا این کار به شما رضایت خاطر، تسلی و امید می بخشد و می گویید که به زندگی شما مفهوم می دهد.
در واقع زندگی شما مفهوم چندانی ندارد، زیرا شما در عین اعتقاد استثمار می کنید.
در عین اعتقاد مرتکب قتل می شوید.
به یک خدای واحد عالمیان اعتقاد دارید و یکدیگر را قتل عام می کنید.
ثروتمندان نیز به خدا معتقدند و بی رحمانه چپاول می کنند، پول روی پول می گذارند و بعد معبدی برپا می کنند و افرادی بشر دوست می شوند.
کسانی که بمب اتمی را در هیروشیما انداختند می گفتند: که خدا با آنهاست.
آنها که از انگلستان به پرواز درآمدند تا آلمان ها را از میان ببرند می گفتند: خدا کمک خلبان آنهاست.
دیکتاتور ها، نخست وزیران، ژنرال ها، روسای جمهور، همه و همه از خدا حرف می زنند.
آنها ایمان شدیدی به خدا دارند، ولی آیا خدمتی انجام می دهند؟
آیا زندگی بهتری برای انسانها فراهم می آورند؟
آنهایی که می گویند به خدا ایمان دارند نیمی از دنیا را خراب کرده اند و دنیا در مصیبت کامل به سر می برد . . .
راستی درباره خدا یا حقیقت چه می دانید؟
شما در واقع هیچ چیز درباره حقیقت نمی دانید.
آنچه می دانید حرف است، تجارب دیگران است، یا لحظاتی از تجارب نامفهوم خودتان.
شکی نیست که این خدا نیست، این حقیقت نیست، این چیزی نیست که فراسوی زمان باشد . . .
خداوند، حقیقت یا هرچه نامش می نهید چیزی است که لحظه به لحظه اتفاق می افتد . . .
فقط وقتی ذهن در حالت شور و خلسه و در حالت سکوت است و از خود حرکتی ندارد،
بدون فرافکنی اندیشه ،
چه خودآگاه و چه ناخودآگاه ،
تنها در آن صورت جاودانگی حضور خود را اعلام می کند.

کریشنا مورتی





آوریل
27

وقتی …

وقتی می توانستم صحبت کنم، گفتند گوش کن…
وقتی می توانستم بازی کنم مرا کارکردن آموختند…
وقتی کاری پیدا کردم ازدواج کردم…
وقتی ازدواج کردم بچه ها آمدند…
وقتی آنها را درک کردم مرا ترک کردند…
وقتی یاد گرفتم چگونه زندگی کنم زندگی تمام شد ….

شکسپیر





آوریل
26

دوباره سلام

دوست داشتن ساده است.
همانقدر که نفرت دشوار است.
همیشه میان خودمان و همه آدمهایی که می توانیم دوست بداریم، خودمان مانع می شویم.
با زخم های مان که از سالها قبل بر تن مان نشسته، با زبان تلخی که زخم می زنیم بر تن دیگران.
با دستی که دراز نمی کنیم برای فشردن دستی که به دوستی دراز شده،
با ندیدن آنها که دوست مان دارند و چشمهای شان در چشمخانه ما را به میهمانی رفاقت دعوت می کند.
با مرزی که میان خودمان و دیگران می کشیم و بیهوده دشمن می پنداریم آنکه را نمی شناسیم.
همیشه فکر کرده ام آنها که در جنگ دشمنان شان را می کشند، آیا آنان را می شناسند؟
آیا این دشمن نمی توانست بهترین دوستت باشد؟
دوست داشتن سخت ساده است.
کافی است خانه دلت را برای میهمانی که از تنهایی خانه دلش گرفته است، آماده کنی.
کافی است به جای قضاوت کردن درباره دیگران، آنها را با بدی های شان بپذیری.
کافی است بپذیری همه آدمها مثل خودت می توانند بد باشند.
کافی است وقتی روی نیمکت نشستی مهربان تر بنشینی تا جای دیگران هم باشد.
کافی است وقتی شاد هستی خنده هایت را برای خودت پنهان نکنی.
کافی است نان ات را به تنهایی نخوری.
کافی است از یاد نبری که بدون دوستانی که جهان را قابل تحمل می کنند،
وزن زندگی سنگین تر از آن است که به تنهایی به دوش بکشی.
کافی است زخم های دیگران را فراموش نکنی و نگویی به من ربطی ندارد.
دوست داشتن سخت ساده است.
دیده ام بسیاری از دشمنانم را که می توانستم از فرط نفرت نابودشان کنم.
فقط یک دیوار، یک گفتگو، یک خیره شدن به چهره دشمن،
یک نادیده گرفتن عیبی که خودت هزار برابرش را داری و در دیگری یافته ای را انجام دهی تا تنها نمانی.
تنهایی مثل نفرینی است که گوئی آنان که قلب شان سخت می شود، محکوم به تحمل آن می شوند.
گاهی که فکر می کنم انگار هزاران رفیق در همه جای جهان دارم، چهره های آشنایی که مدتهاست گم کرده ام.
باید جستجو کنم که در کدام راه گم شدند، باید بیابم شان، باید دوباره سلام کرد.

احمد شاملو





آوریل
25

هرگاه …..

هرگاه کسی خشم داشت بدانید که: به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است.
هرگاه کسی نومید بود آگاه باشید که : به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است.
و هرگاه کسی حسد می‌ورزید :نیاز دارد دیده شود.
اگر کسی شاکی و گله مند بود : نیاز دارد شنیده شود.
اگر کسی تلخ بود نیاز دارد: مهربانی دریافت کند.
و اگر کسی ستم می‌کند نیاز داشته است که : دوست داشته شود.
اگر کسی بخل ورزد نیاز داشته است که : بخشیده شود.
و همه‌ی این سایه‌ها در “روح و روان” ما نیاز دارند که : عشق بر آن‌ها چون باران ببارد، ببارد و ببارد.





آوریل
24

قضاوت

پشت سرم حرف بود، حدیث شد !
می ترسم آیه شود !
سوره اش کنند به جعل !
بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل ! ! !
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی،
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن.
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم،
اشکهایی را بریز که من ریختم.
دردها و خوشیهای من را تجربه کن،
سالهایی را بگذران که من گذراندم،
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم،
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن.
همانطور که من انجام دادم.
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی …..





آوریل
23

زندگی کوتاه است

این زندگی از آن توست.
هرآنچه دوست داری انجام بده و آنرا به کرّات انجام ده.
اگر چیزی را دوست نداری تغییرش بده.
اگر شغلت را دوست نداری، ترکش کن.
اگر وقت کافی نداری، از تماشا کردن تلویزیون خودداری کن.
اگر عشق زندگی ات را جستجو می کنی، دست نگه دار!
آن زمان که تو آنچه دوست داری انجام دهی، آنها خود در انتظارت خواهند بود.
زندگی ساده است، بیش از حد تجزیه و تحلیلش نکن تمام احساسات زیبا هستند.
وقتی غذا می خوری، قدر هر لقمه را بدان.
ذهنت را، دستانت را، و قلبت را به روی اتفاقات و مردم جدید باز کن، ما انسانها همگی در تفاوتهایمان متحدیم.
از اولین نفری که می بینی علایقش را سوال کن، و رویاها و آرزوهای امیدبخشت را با او در میان بگذار.
مرتب سفر کن؛ گم شدن کمک می کند خودت را پیدا کنی.
برخی فرصتها فقط یکبار در زندگی پیش می آیند، از دستشان نده.
زندگی در انسانهایی که می بینی و چیزهایی که با آنها می سازی معنا پیدا می کند، پس برو و شروع به ساختن کن.
رویاهایت را زندگی کن و علایقت را با دیگران در میان بگذار.
زندگی کوتاه است.





آوریل
22

داستان زندگی …..

بعضی وقتها دلت می خواهد داستان زندگی تو هم قصه توی کتابی بود ،
کتابی چند جلدی چند فصلی،
” برباد رفته ” مثلا،
گاهی دستت می گرفتی،
ورقش می زدی،
برمی گشتی به فصل های قبل تر،
آدمهای بیخود توی قصه ات را پیدا می کردی،
برایشان توضیح می دادی چقدر عمرت را بیهوده به خاطرشان تلف کردی،
چقدر بیخود برایشان اشک ریختی،
گریه کردی،
چقدر وقتت را به پایشان هدر کردی.
بعد ورق های مربوط به ” بیخودی “ها را پاره می کردی و دور می ریختی!
جوری که وقتی کاغذ پاره های مچاله شده را می دیدند،
می فهمیدند نبودنشان فرقی با بودنشان نمی کرده،
می دیدند تو بدون آنها هم داستان دیگری نوشته ایی،
زیباتر،
خواندنی تر،
که بدون آنها نمرده ایی ،
زنده ایی هنوز،
راه می روی،
نفس می کشی،
می خندی…
بعضی وقتها آدم دلش چه چیزها که نمی خواهد ……





آوریل
21

امکان ندارد ….

همه ی مردانی که جنس مونث را کمتر از جنس مذکر می دانند،
از خانواده هایی می آیند که در آنها “مادر” نقش کمرنگ و ضعیفی داشته است.
افراد مردسالار ، در زندگی شخصی خود الگویی از زن موفق ندیده اند !
بیشتر آنها مادرانی با کمترین میزان تحصیلات و درجه اجتماعی را داشته اند.
مردی که همسرش را کتک می زند و یا به او بی احترامی می کند ،
به احتمال بسیار زیاد از خانواده ای می آید که پدر ،
دستش را به روی مادر بلند می کرده است.
پسری که رانندگی زنها را مسخره می کند و رانندگی را استعدادی مردانه می داند ،
از خانواده ای می آید که در آن مادرش گواهینامه نداشته ،
و چیزی از رانندگی و نحوه هدایت آن نمی دانسته!
امکان ندارد ،
خانواده ای که در آن یک زن موفق وجود داشته باشد ،
فرزندی مردسالار و تبعیض گر تربیت کند.
امکان ندارد …..





آوریل
20

من کیستم ؟

من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود،
من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش! البته تا چهلم ! آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند !
من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان ، بدهد !
«خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند…
من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند…
من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند !
من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم ، چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم…
من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود…
من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند …
من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند …
من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و…» هستم…
من در ادبیات دیرپای این کهن بوم ؛ « دلیله. محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و…» هستم !
من « مادر فولادزره » هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم. ..
مادرم مرا به خان روستا « کنیز » شما معرفی می کند ! ! !
من کیستم ؟ ؟ ؟ ؟





آوریل
19

گابریل گارسیا مارکز

Gabriel_Garcia_Marquez_by_ManuAlejo
اینکه اغلب بخندی و زیاد بخندی ،
اینکه هوشمندان به تو احترام بگذارند و کودکان با تو همدلی کنند ،
اینکه تحسین منتقدان منصف را بشنوی و خیانت دشمنان دوست نما را تحمل کنی ،
اینکه زیبایی را درک و تحسین کنی ،
در دیگران بهترین ویژگی ها را ببینی و بیابی ،
و دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفتی ، تحویل دهی .
خواه با فرزندی خوب ،
خواه با باغچه ای سرسبز و خواه با بهبود شرایط اجتماعی ،
حتی اگر بدانی یک نفر ،
با بودن تو ،
ساده تر نفس کشیده است ،
تو موفق شده ای ! …





آوریل
18

بدون درب زدن …..

بعضی ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭب ﺯﺩﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ می شن !
آﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻦ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯمی کنی می بینی ﯾﻪ ﻓﺼﻠﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺷﺪﻥ !
ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ می شن !
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎﻡ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ،
ﺑﺎ ﺗﻮ می باﺭﻥ !
ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯼ !
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻧﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﺕ ﭘﺮﺭﻧﮕﻪ،
ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻫﻤﻪٔ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻫﺎﺗﻮ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ !
ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﻮﻧﺎﯾﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﻦ،
ﺍﻣﺎ ﺣﯿﻒ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭ ﺯﺩﻥ ﻣﯿﺎﻥ ،
ﯾﻮﺍﺷﮑﯿﻢ می رﻥ !
ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﻣﺎﯾﯿﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ نمی شن،
ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺸﻮﻥ ﯾﻪ ﻓﺼﻞ ﺳﺮﺩ،
ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺩ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻪ …….
هر وقت تونستی به کسی آرامش ببخشی ..
بدان که عاشق شدی ….





آوریل
17

داشتن ها و نداشتن ها …

“داشتن‌ها” همیشه به انسان کمک نمی‌کنند؛ گاه این “نداشتن‌هاست” که موجب خلق آثار می‌شوند:
آ» : «آرامش» وقتی به سراغت می‌آید که «تلاش» کرده باشی.
ا» : «اعتماد به ‌نفس» یک «سرمایه» است نه یک «کلمه« !
ب» : برای «بهتر» شدن زندگی‌ات، «بهتر» فکر کن! «
پ» : چرکنویس‌های زندگی‌ات گاهی به «پاکنویس» احتیاج دارند! «
ت» : «تفاهم»، درک کردن نیازهای طرف مقابل است نه دانستن نیازهای خود! «
ث» : «ثابت‌قدم بودن»، یکی از راه‌های «موفقیت» است. «
ج» : «جرأت» با داشتن «ترس» به‌وجود می‌آید. «
چ» : «چگونگی برخورد با مشکلات و ناکامی‌ها» مهم است، نه خود مشکلات و ناکامی‌ها! «
ح» : «حاصل» هر زحمتی، رحمت است؛ مطمئن باش! «
خ» : «خداوند» دنیا را به تو نشان ‌می‌دهد؛ تو خودت را به خداوند نشان بده! «
د» : «داشتن‌ها» همیشه به انسان کمک نمی‌کنند؛ گاه این نداشتن‌هاست که موجب خلق آثار می‌شوند. «
ذ» : «ذره‌ ذره‌ی» زندگی‌ات را شکرگزار باش! «
ر» : «رهاشدن» از درد، ابتدای پذیرفتن درد است. «
ز» : «زشت یا زیبا»؛ این بستگی به نگاه تو دارد. «
ژ» : «ژولیدگی و آشفتگی ظاهری» می‌تواند دلیلی بر ژولیدگی و آشفتگی درونی نیز باشد؛ از پایه شروع کن تا به اصل برسی. «
س» : «سلامتی»، ثروتی‌ست که ثروت‌های دیگر را جذب می‌کند. «
ش» : «شکرگزاری» یعنی رسیدن به «شادکامی. «
ص» : «صادقانه» زندگی کن؛ صادقانه جواب بگیر. «
ض» : جلوی ضرر را از هر جا بگیری، منفعت است. «
ط» : «طاقت‌داشتن» در برابر سختی‌ها یعنی روزه داشتن تا هنگام افطار (سختی‌ها می‌روند و جسم و روح پیروز می‌شوند)« .
ظ» : «ظاهر» و باطن اگر به هم نزدیک شوند، آینه می‌شوی! «
ع» : «عشق» به زندگی‌ست نه عادت به زندگی. «
غ» : «غصه ‌خوردن» همچون سبزی نشسته است؛ غصه‌ها را بشور! «
ف» : «فاتح» فردای خود شدن، «امروز» را می‌طلبد. «
ق» : «قدرت» در دیدن معایب نیست؛ در گفتن محاسن است. «
ک» : «کمک کردن» به دیگران در حقیقت، یک نوع کنترل دردهای خودمان نیز هست. «
گ» : «گاهی» شعری زمزمه کن، عکس بگیر، مهمان دعوت کن، یادداشتی بنویس، گاهی از گله و غصه دوری کن؛ ضرر نمی‌کنی! «
ل» : «لحظه‌های» قشنگ زندگی‌ات را تکرار کن! «
م» : «محبت» هم‌چون مادر، منتظر دعوت نمی‌ماند. «
ن» : «ناامیدی» از ندانستن است! «
و» : «وفای‌ به‌ عهد» اولین نشانه برای اعتماد دو قلب است. «
ه» : «هدیه‌ی» خداوند به انسان، «عقل» اوست. «
ی» : «یاور» همیشه همراه، موبایل نیست؛ خداوند است!





آوریل
16

اندیشیدن ……

dolat-abadi

اندیشیدن به اندیشیدن دیگران؛
ترسیدن از اندیشیدن دیگران درباره ی تو؛
این حد بی خودی است.
که تو در خود چندان جلف و سبک شده ای،
که بیم داری از اینکه دیگران چگونه به تو خواهند اندیشید،
هم از این رو هیچت در اندیشه نیست !
جز اینکه به طبع دل دیگران خود را برقصانی و بچرخانی.
پس بی خود شده ای.
از آنکه نقطه ی اطمینان در خود را گم کرده ای،
از دست بداده ای و به اسارت داوری های این و آن درآمده ای.

محمود دولت آبادی | کلیدر





آوریل
15

اسارت آدمیزاد!

مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود.
ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است.
کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس ، این طنابها برای چیست؟
جواب داد: برای اسارت آدمیزاد !
طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ،
طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند،
سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت : اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.
مرد گفت طناب من کدام است ؟
ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم،خطای تو را به حساب دیگران می گذارم.
مرد قبول کرد.
ابلیس خنده کنان گفت : عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت !





آوریل
14

حرف دل

charlie-chaplin8
گاهی باید حرف نزد !
باید سکوت کرد و در سکوت فکر کرد،
به آدم ها ….
به حرف هایشان ….
به رفتن ها وآمدن هایشان ….
به حرف هایی که دارند و نمی گویند….
به حرف هایی که ندارند و می گویند…..
به روزها….
روزهایی که می آیند و نمی دانی از آنها چه می خواهی …..
روزهایی که گذشتند و نفهمیدی چه می خواستند بگویند ……
گاهی لازم است کوتاه بیایی ………
گاهی نمی توان بخشید و گذشت،
اما می توان چشمان را بست و عبور کرد ….
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری ……
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی …..
به خود سکوت هم باید فکر کرد،
بیش از همه باید سکوت کرد،
به خاطر حرف هایی که گفتی و نباید می گفتی …..
گاهی برای سقوط نکردن باید سکوت کرد ……
گاهی باید سکوت کرد ،
سکوت ……
شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد
همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست !
باید آدمش باشد کسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد.

“چارلی چاپلین”





آوریل
13

حق عاشق شدن

dolat-abadi2
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاده حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟
گاه عشق گم است؛
اما هست،
هست، چون نیست.
عشق مگر چیست؟
آن چه که پیداست؟
نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست.
معرفت است.
عشق از آنرو هست، که نیست.
پیدا نیست و حس می شود.
می شوراند.
منقلب می کند.
به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد.
می گریاند.
می چزاند.
می کوباند و می دواند.
دیوانه به صحرا !
…گاه آدم،
خود آدم،
عشق است.
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو می جوشد،
بی آنکه ردش را بشناسی.
بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،
روییده.
شاید نخواهی هم.
شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی ….

“جای خالی سلوچ – محمود دولت آبادی “





آوریل
12

عقل و عشق

Plato
اگر با دلت چیزی یا کسی را “دوست داری ” زیاد جدی نگیر !
چون ارزشی ندارد !
زیرا کار دل دوست داشتن است .
همانند چشم، که کارش دیدن است.
اما اگر روزی با ” عقلت ” کسی را دوست داشتی،
اگر عقلت عاشق شد،
بدان که چیزی را تجربه می کنی که اسمش “عشق” است.

“افلاطون “





آوریل
11

آنچه در دل ….

روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد.
فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت.
فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید.
ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود، پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای ؟!
فقیر گفت: هر کس آنچه در دل دارد می بخشد ….





آوریل
10

چه برسرمان آمده ؟

بدون اهمیت روزها را می گذرانیم ،
کم می خندیم …
تند رانندگی می کنیم …
زود عصبانی می شویم …
زود قضاوت می کنیم …
برای اثبات خود ،
پشت سر دیگران بدگویی می کنیم ،
تا دیروقت بیدار می مانیم ،
خسته از خواب برمی خیزیم ،
کم مطالعه می کنیم …
بیشتر اوقات تلویزیون نگاه می کنیم ،
و به ندرت دعا می کنیم ،
مایملک بسیار داریم ،
اما ارزشهایمان کمتر شده اند ،
بسیار صحبت می کنیم و بسیار دروغ می گوییم !
و به اندازه کافی دوست نمی داریم ….
براستی چه بر سرمان آمده ؟





آوریل
09

با عشق زندگی کن

شخصی بود که تمام زندگی‌اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه می‌گفتند: به بهشت رفته‌است.
آدم مهربانی مثل او حتماً به بهشت می‌رفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود.
استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد!
دختری که باید او را راه می‌داد، نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت، او را به دوزخ فرستاد !
در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت‌نامه یا کارت شناسایی نمی‌خواهد،
هرکس به آنجا برسد می‌تواند وارد شود.
آن شخص وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد، ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت !
پطرس که نمی‌دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده است؟
ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن شخص را که به دوزخ فرستاده‌اید آمده و کار و زندگی ما را به هم زده‌است !
از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می‌دهد،
در چشم‌هایشان نگاه می‌کند و به درد و دلشان می‌رسد،
حالا همه دارند در دوزخ با هم گفتگو می‌کنند،
یکدیگر را در آغوش می‌کشند و می‌بوسند.
دوزخ جای این کارهانیست!
بیایید و این مرد را پس بگیرید.
وقتی راوی قصه‌اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:
با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی، خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند.





آوریل
08

رقصیدن با زندگی ….!

گاهی بادهای شدید بر درختان چنان می‌وزند که آدمی خیال می‌کند هر لحظه، آن‌ها از ریشه به در خواهند آمد.
اما درختان، خود را جمع کرده و تا حد ممکن خود را خم می‌کنند تا آن مصائب را از کنارشان بگذرانند و سپس باز می‌شوند و سرافراز می‌ایستند و همچنان به خدمت کردن و محبت بی‌دریغ‌شان ادامه می‌دهند.
گاهی موجهای سهمگین، چنان بر علف‌ها و بوته‌های کنار رودخانه سیلی می‌زنند که آدمی دلش برایشان می‌سوزد که دچار اینهمه بی رحمی طبیعت شده‌اند اما آنها خود را نرم می‌کنند و موج بلا از سرشان رد می‌شود و سپس بدون هیچ گله و فغان، خود را مرمت کرده و خود را خرج باشنده‌های دیگر می‌کنند.
گاهی پرندگان دریایی چنان در طوفانهای دریایی، گیج و مضطرب می‌شوند که آدمی آرزوی کمک به آنها را می‌کند، اما آنها با صبر و متانت، خود را از مرکز طوفان رهانیده و در کنار آن‌، به زندگی‌شان ادامه می‌دهند و می‌دانند که آماده‌ طوفانهای سهمگین‌تر دیگری هم هستند.
درختی که خود را جمع‌وجور نکند و به‌اصطلاح با مشت در مقابل درفش بجنگد، از کمر می‌شکند و خود را از خدمت کردن و عشق به آن، محروم می‌کند.
علفی که خود را نرم نکند، از ریشه کنده می‌شود و خود را از رقص با باد‌های بهاری محروم می‌کند.
پرنده‌ی دریایی که بازی شطرنج جهان را به‌خوبی یاد نمی‌گیرد، مات می‌شود و خود را از شادی و آواز محروم می‌کند.
آری! اجداد و نیاکان ما که میلیون‌ها سال با رقص زندگی رقصیده‌اند، می‌دانند که تمام باد و باران‌های سهمگین و تمام طوفانهای زندگی، تجاربی است که باید یاد بگیرند و اگر بتوان کلمه «رنج» را بر آن اطلاق کرد، باید رنج را متحمل شوند تا گنج زندگی، نصیب‌شان شود.
اگر دریایی، موج نداشته باشد و همیشه آرام باشد و هیچ اتفاقی در آن نیفتد، تبدیل به مردابی متعفن خواهد شد.
گر در زندگی هیچ اتفاقی نیفتد و همه ‌چیز حل‌ شده و آماده باشد، بدتر از جهنمی است که ما از آن می‌ترسیم و اگر انسان خیال کند که از روز اول به این دنیا آمده تا هیچ اشتباهی مرتکب نشود و با هیچ مشکلی برخورد نکند، باید اسم انسان را از خود سلب کند …..





آوریل
07

فاصله مشکل یک فرد تا راه چاره آن!

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: فاصله بین دچار مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل آن مشکل چقدراست؟
استاد اندکی تامل کرد و گفت: فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند.
اولی گفت : من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی‌شود.
دومی کمی فکر کرد و گفت : اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بارمعنایی عمیق‌تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می‌گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می‌دانند. استاد منظور دیگری داشت.
آن دو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از او معنای جمله‌اش را بپرسند.
استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت: وقتی یک انسان دچار مشکل می‌شود، باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند.
نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می‌زند و از او مدد می‌جوید.
بعد از این نقطه صفر است که فرد می‌تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند.
بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد.
باز هم می‌گویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است !





آوریل
06

حرف های گفته نشده

می گــــذرند روزهایی که باید بگــــذرند و می مانند چــــیزهایی که باید بمانند !
و دگـــــرگــــون می شوند چیزهایی که باید دگرگون شوند،
و در گـــــذر این ســـــکــوت مـــمتد آدم ها ، حــــــــرف ها جا می مانند،
و فکـــــــــر ها دگرگون می شوند،
و تو می شوی عابرِ ماندگار حرف های گفته نشده ……





آوریل
05

ظاهر آدمها

بعضی ها را ظاهرشان را بگیری، هیچ ندارند !
ظاهر هم که ماندنی نیست،
پس وای وای وای!
گویند: هارون الرشید از بهلول می پرسد: من چقدر می ارزم ؟
بهلول می گوید: مثلاً فلان مبلغ …… !
هارون می گوید: این که گفتی فقط قیمت لباسهای من است !
بهلول نیز می گوید : من هم قیمت آنها را حساب کردم و گفتم وگرنه خودت که هیچ ارزشی نداری …….





آوریل
04

فقر روحی

روزی مرد فقیری از بودا سوال کرد :
“چرا من اینقدر فقیر هستم؟
بودا پاسخ داد: چونکه تو یادنگرفته ای که بخشش کنی !
مرد پاسخ داد : من چیزی ندارم که بتوانم از آن بخشش کنم !
بودا پاسخ داد: چرا ! محدود چیزهایی داری !
یک صورت که می توانی لبخند بر آن داشته باشی،
یک دهان که می توانی از دیگران تمجید کنی،
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی،
چشمانی که می توانی با آنها به دیگران با نیات خوب نگاه کنی،
یک بدن که با آن می توانی به دیگران کمک کنی.
در واقع هیچ یک از ما هرگز فقیر نیست.
فقر واقعی فقر روحی ست. ‎





آوریل
03

ایستادگی

albert camus
اگر درد را احساس کردی ،
زنده ای …
اما اگر درد و محنت دیگران را احساس کردی ،
انسانی.
دنبال تغییر دادن جهان نباش !
بلکه ذهنت را نسبت به جهان تغییر بده.
برای آنچه که اعتقاد دارید،
ایستادگی کنید،
حتی اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد.

آلبر کامو





آوریل
02

تماشای ذهن

ذهنت را برای چند روز تماشا کن و ببین که چه چیز بیشترین انرژی تو را صرف می کند؟
حسادت؟
شهوت برای قدرت؟
نفس؟
فقط آنچه را بیشترین انرژی تو را می گیرد تماشا کن و ویژگی اساسی خودت را خواهی یافت و این ،
دشمن شماره یک توست ،
چیزی که همیشه فکر می کردی دوست شماره یک توست !
این ویژگی برای کسی ممکن است طمع باشد ،
برای دیگری شاید خشم باشد ،
برای دیگری شاید جنسیت سرکوب شده باشد ،
برای دیگری ممکن است عقده حقارت باشد یا عقده خودبزرگ بینی ،
مهم نیست که چه باشد.
پیدا کردن آن یعنی نیمی از پیروزی ،
و فقط خودت می توانی آن را پیدا کنی.





آوریل
01

آماده دویدن

Nelson-Mandela
هر روز صبح در جنگل آهوئی از خواب بیدار می شود،
که می داند باید از شیر تندتر بدود ،
تا طعمه او نگردد ،
و شیری که می داند،
باید از آهوئی تندتر بدود،
تا گرسنه نماند.
مهم نیست که شیر باشی یا آهو ،
با طلوع هر آفتاب،
با تمام توان آماده دویدن باش !

“نلسون ماندلا”