مه
31

کمی انــــــــــــــــسان باشیم …

کمی دنبال نگاه های معصوم و پاک باشیم.
کمی دنبال دست ها و صورت های خسته و رنج کشیده باشیم.
کمی هم دنبال حرف های ساده باشیم…
بیایید بجای سوق دادن نگاه ها و ذهن یکدیگر به سمت های نامشخص و هرز،
دلهای یکدیگر را به سمت مهربانی،
صداقت،
سادگی و تمام خوبی هایی که باید به آنها برسیم، آشنا کنیم.
برای یکدیگر از انسانیت بگیم،
از صداقت بگیم،
از معصومیت،
از گذشت ها،
از یکدلی ها،
از احترام به یکدیگر،
از مهربانی دیگران،
از همه خوبی ها،
از خداوند بگیم.
ما انسان هستیم و باید اصـــــــــــالت انسان بودنمان را حفظ کنیم،
و بدانیم که با رسیدن به خوبی هاست، که به تکامل خواهیم رسید.
در غیر اینصورت زیستن ما بیهوده خواهد بود….





مه
30

بعضی ها ….

بعضی ﻫﺎ ﺍﺻﻼ می آیند، ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺍﺻﻼ می آیند، ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﺩﻟﺖ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼِ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺧﻮﺏُ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﻭﯾﺎ ﭘﺮﺩﺍﺯﺍﻧﻪ ﺷﺎﻥ.
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ می آیند، ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﯼ ﮐﻨﻨــﺪ می آیند،
ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺘﯽ می آیند،
ﻭ ﺗﻮ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺭﻭﯼِ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ.
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺗﺤﺖ ﺍﻟﺸﻌﺎﻉ ﻗﺮﺍﺭ میﺪﻫﻨﺪ،
ﻓﮑﺮﺕ ﺭﺍ،
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ،
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺳﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ،
ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺍﻣﺎ می آیند ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺮﺍﻧﻨﺪ، ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭﺩ ﺑﮑﺎﺭﻧـﺪ، ﺑﻐﺾ ﺣﺘﯽ ﻭ ﺑﻌﺪﺍ ﺑﺮﻭﻧـﺪ.
ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، ﺩﻝِ ” ﺣﺮﻑ ” ﻫﺎ ﻫﻢ می گیرﺩ ﺍﺯﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ.
ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝِ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝِ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﮕﻪ ﻧمیﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، فقط ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺁﻩ ” ﺣﺮﻑ ” ﻫﺎ ﺩﺍﻣﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﺩ ……





مه
29

وقتی‌ هیچ‌ کسی نبودم …..

کتابش رو بستم.
جامدادی رو که چند دقیقه پیش از شدتِ عصبانیت پرت کرده بودم برداشتم.
مداد هاش رو یکی‌ یکی‌ گذاشتم سر جاش.
کنارش نشستم، بغلش کردم.
بوسیدمش.
سرش رو بوسیدم، موهای عرق کرده‌اش رو، پیشونیش رو، گونه ی بر افروخته‌اش رو.
گفتم : نمیخوام هیچی‌ بشی‌ !
نمی‌خوام دکتر و مهندس بشی‌ !
می‌خوام یاد بگیری مهربون باشی‌.
نمی‌خوام خوشنویسی یا چند تا زبون یاد بگیری!
می‌خوام تا وقت داری کودکی کنی‌.
شاد باش و سر زنده.
قوی باش حتی اگر ضعیف‌ترین شاگردِ کلاس باشی‌.
پشتِ همون میز آخر هم می‌شه از زندگی‌ لذت برد.
بهش گفتم: تو بده بستون درس و امتحان و نمره هر چی‌ تونستی یاد بگیر، ولی‌ حواست باشه از دنیای قشنگِ خودت چیزی مایه نگذاری.
کنارِ هم نشستیم، پاپکورن خوردیم و فیلم دیدیم و من تمام مدتِ به خودم و به یک زندگی‌ فکر می‌‌کردم که آنقدر جدی گرفته بودم.
زندگی‌ که برای من مثل یک مسابقه بود و من در رویای مدال‌هایش تمام روز هاش رو دویده بودم.
هیچکس حتی برای لحظه‌ای مرا متوقف نکرده بود.
هیچکس نگفته بود لحظه‌ای بایستم و کودکی کنم.
هیچکس نگفته بود زرنگ‌ترین شاگردان، خوشبخت‌ترین‌ها نیستند.
گفتنش از باورش هم سخت تره، اما من حتی نمی‌‌دونستم، دنیای من هم می‌‌تونسته قشنگ باشد….
چطور باید بزرگ می‌‌شدم، وقتی‌ کودک نبودم؟؟
… وقتی‌ هیچ‌ کسی نبودم ؟؟؟





مه
28

گاهی بعضی ها …..

گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند.
برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم.
به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم.
گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم و همه چیز را به کف می آوریم و اما «او» را از کف می دهیم.
گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد، زیرا تو او را کامل نمی کنی.
تو قطعه گمشده او نیستی، تو قدرت تملک او را نداری.
گاه نیز چنین کسی تو را رها می کند و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد، که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گم شده.
او شاید به تو بیاموزد، که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی، راه بیفتی، حرکت کنی.
او به تو می آموزد و تو را ترک می کند، اما پیش از خداحافظی می گوید: ” شاید روزی به هم برسیم…”، می گوید و می رود، و آغاز راه برایت دشوار است.
این آغاز،‌ برایت سخت دردناک است ، ‌کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست !
و تو آهسته آهسته بلند می شوی،
و راه می افتی و می روی،
و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود،
اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی،
از مقصد بی انتها نهراسی،
از نرسیدن نهراسی،
و تنها بروی
و
بروی
و
بروی ….





مه
27

زندگی را نخواهیم فهمید اگر ….

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم، فقط چون در کودکی وقتی خواستیم، گل ‌سرخی را بچینیم، خاری در دستمان فرو رفته است !
زندگی را نخواهیم فهمید، اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند !
زندگی را نخواهیم فهمید، اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم، فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد !
زندگی را نخواهیم فهمید، اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم، فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم !
زندگی را نخواهیم فهمید، اگر دست از تلاش و کوشش برداریم، فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند !
زندگی را نخواهیم فهمید، اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند، پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوء استفاده کرد !
زندگی را هرگز نخواهیم فهمید، اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم، دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم !
زندگی را نخواهیم فهمید، اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم، فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم !
فراموش نکنیم، که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و یک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد.
شاید مجبور باشیم، صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم، تا یکی از آنها در را باز کند.
گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است.
یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید، اگر کلید صدم را امتحان نکنیم، فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند.
از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست، که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.





مه
26

خاطرات ….

آدم است دیگر گاهی برمی گردد،
هی به پشت سرش نگاه می کند به راهی که آمده،
مسیری که گذرانده،
هی روزهای رفته را مرور می کند،
تمام صحنه ها را سکانس به سکانس می آورد جلوی چشمش،
یادش می رود قصه تمام شده،
از این فصل رفته فصل دیگر،
هی گذشته را ورق می زند،
خاطراتش را،
روزهای قدیم،
آدمهای گذشته،
مثل سربازی که سربازیش تمام شده لباس و پوتین و قمقمه و سلاحش را تحویل داده،
اما سالها با ترکشهای توی تنش زندگی می کند،
کسی نیست به او بگوید برادر جنگ تمام شده،
تمامش کن،
بلند شو لباست را بتکان و فصل دیگری را شروع کن…
آدم است دیگر گاهی یادش می رود !
بعضی خاطرات ارزش به خاطر سپردن ندارند،
مثل تفالهء چای اند،
باید ریختشان دور ….





مه
25

اینک ای آدمیان گردهم آیید…

Ludwig van Beethoven

روزی است که همیشه دور از دسترس مانده.
روزی است که همیشه در سرزمین «ای کاش ها» ما جا مانده.
روزی است که به شب پایان می دهد؛
به جهل، به فقر و به جنگ پایان می دهد.
روزی است که در طول تاریخ،
زنان و مردانی عاشق و آزاده،
بابت طلوع خورشیدش،
خون دل ها خورده اند و زخم زبان ها شنیده اند و زخم ها خورده اند،
و تنهایی های عظیم بر دوش کشیده اند و چون شمع ذره ذره سوخته اند،
و سر بَر دار داده اند و تن به آتش ها سپرده اند!
روزی است که آدمیان گرد هم می آیند،
فارغ از نژاد و عقیده و مذهب و قومیت.
روزی که انسان ، خود را در آینه ی چشم همنوعش خواهد دید…
روزی که بشریت تن واحد خود را در آغوش می گیرد و قرن ها و هزاره های جدایی را پایان خواهد داد.

بتهون : سمفونی شماره ۹





مه
24

ماندن

ماندن همیشه خوب نیست . . .
رفتن همیشه بد نیست . . .
گاهی رفتن بهتر است، گاهی باید رفت . . .
باید رفت تا بعضی چیزها بماند. . .
اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت . . .
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند . . .
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی است با خود برد . . .
مثل یاد، مثل خاطره, مثل غرور. . .
و آنچه ماندنیست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند . . .
رفتنت ماندنی می شود، وقتی که باید بروی . . .
و ماندنت رفتنی می شود، وقتی که نباید بمانی . . .
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند . . .
برو و بگذار بیش از اینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند، خاطره ای پر حسرت شود . . .
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش . . .
از شکستن سکوت آسانتر باشد،
فقط کسانى که تو برایشان اهمیت دارى ,
می توانند صداى سکوت تو را بشنوند.





مه
23

چهار گام بسوی عشق

مرحله اول “حضور در لحظه” است، زیرا عشق تنها در حال ممکن است.
دومین قدم این است که “یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به شهد تبدیل کنی”. عشق بسیار شکننده است اَیا با وجود خشم و تنفر و حسادت عشق می تواند جان سالم بدر ببرد؟
مرحله ی سوم “تقسیم کردن و بخشیدن” است. چیزهای منفی را برای خودت نگهدار ولی خوبیها و زیبایی ها را با دیگران قسمت کن.
و اما چهارمین گام در راه رسیدن به عشق “هیچ بودن” است.
عشق فقط در درون کسی به بیرون جاری می شود که کسی نباشد.
عشق در نیستی خانه دارد.

اشو





مه
22

انتظار ….

William Shakespeare
من همیشه خوشحالم، می دانی چرا؟
چون از هیچکس انتظاری ندارم.
انتظارها همیشه پایان بدی دارند.
زندگی کوتاه است،
زندگیت را دوست بدار،
شاد باش،
لبخند بزن و به یاد داشته باش،
قبل از صحبت کردن،
گوش کن.
قبل از نوشتن، فکر کن.
قبل از آزردن، دیگری را هم در نظر بگیر.
قبل از تنفر، دوست داشته باش.
و قبل از مردن زندگی کن.
ویلیام شکسپیر‎





مه
21

گذشت ….

شبی مار بزرگی وارد دکان نجاری می شود برای پیدا کردن غذا.
عادت نجار این بود که موقع رفتن بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد.
آن شب هم اره کارش روی میز بود.
همینطور که مار گشتی می زد،
بدنش به اره گیر می کند و کمی زخم می شود.
مار خیلی ناراحت می شود و برای دفاع از خود اره را گاز می گیرد که سبب خونریزی دوره دهانش می شود !
او نمی فهمد که چه اتفاقی افتاده و از اینکه اره دارد به او حمله می کند و مرگش حتمی است تصمیم می گیرد برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند،
دوره اره بدنش را پیچاند و فشار داد!
نجار صبح که آمد،
روی میز بجای اره لاشهء ماری بزرگ و زخم آلود دید !
که فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زیاد مرده است ! ! !
احیانا در لحظه خشم می خواهیم دیگران را برنجانیم،
بعد متوجه می شویم خودمان را رنجانده ایم و موقعی این را درک می کنیم که خیلی دیر شده ….
زندگی بیشتر احتیاج دارد به گذشت و چشم پوشی از اتفاق ها ،
از آدم ها ،
از رفتارها ،
گفتارها.
چون هر کاری ارزش این را ندارد، که روبرویش بایستی و اعتراض کنی.





مه
20

می کشتند و می کشند …..

زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است،
زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است،
زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است،
زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است،
زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان پسرش می‌کشتند که خرابکار است ،
امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است.
عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است،
صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است،
فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌،
کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است،
و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت ….

احمد شاملو





مه
19

زمان

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد،
اما وقتی زمانش برسد،
فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است.
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند.
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید.
شاید امروز قدرتمند باشید،
اما یادتان باشد،
زمان از شما قدرتمندتر است.
از یک درخت هزاران چوب کبریت تولید می شود،
اما وقتی زمانش برسد،
یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست.





مه
18

نثار عشق

آدمهایی که منتظرند به همان اندازه عشق دریافت کنند که می بخشند، به شدت آسیب خواهند دید.
زیرا عشق را نه می شود وزن کرد، نه می توان به قطعات کوچک تبدیل کرد و توزیع کرد و نه می شود با قطره چکان به خورد مردم داد.
آدمها با هم متفاوتند هر کدام با امکانات، توانائیها و ضعفهایشان وارد یک رابطه می شوند.
اما آنچه روابط را خدشه دار می کند یا به دشمنی می کشاند،
این است که همه می خواهند حق به جانبشان باشد و سنگ محکشان میزان عشقی است که خرج کرده اند و دریافتی نداشته اند.
طعم شیرین زندگی زمانی حس می شود که با همه تفاوتها پذیرای یکدیگر باشیم و به جای توقع و قضاوت و حساب و کتاب، عشق نثار هم کنیم.





مه
17

رفتار ما

ماهیمون هی می خواست یک چیزی بهم بگه،
تا دهنشو باز می کرد آب می رفت تو دهنش،
نمی تونست بگه…
دست کردم تو آکواریوم درش آوردم،
شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن،
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو،
اونقد بالاو پایین پرید،
خسته شد … !
خوابید ! ! !
دیدم بهترین موقعس،
تا خوابه دوباره بندازمش تو آب،
ولی الان چند ساعته بیدار نشده،،،
یعنی فک کنم بیدار شده،
دیده انداختمش اون تو،
قهر کرده خودشو زده به خواب…!!!
این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه ….
دوستشون داریم و دوستمون دارن،
ولی اونارو نمی فهمیم؛
فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا می کنیم.





مه
16

چند یادآوری مفید

منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباشید, اشکهایت را با دستهای خودتان پاک کنید؛همه رهگذرند !
زبان استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند، پس مراقب حرفهایتان باشید!
به کسانی که پشت سر شما حرف میزنند بی اعتنا باشید، آنها به همان جا تعلق دارند، یعنی دقیقا”پشت سر شما !
گاهی در حذف شدن کسی از زندگیتان حکمتی نهفته است, اینقدر اصرار به برگشتنش نکنید!
آدما مثل عکس هستن، زیادی که بزرگشون کنید کیفیتشون میاد پایین!
زندگی کوتاه نیست، مشکل اینجاست که ما زندگی را دیر شروع می کنیم.





مه
15

شکستن آدمها

ﺁﺩﻡﻫﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽﺷﮑﻨﻨﺪ ﻭﻟﻲ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻦﺷﺎﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺗِﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻧﯽ ﻓﻼﻥ ‌ﺭﻭﺯ ﻓﻼﻥ ‌ ﺟﺎ ﺷﮑﺴﺖ !
ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﺸﻮﺩ ﺩﯾـﺪ،
ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﻳﻬﻮیی ﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﻭﺳﻂ ﺟﻤﻊ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ،
ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ،
ﺍﺯ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﭘﯿﺪﺍ میﺸﻮﺩ،
ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻗﯿﺎﻓﻪﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﮐﻤﺮﻧﮓ ﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﭘﺮﻫﯿﺎﻫﻮﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ،
ﺩﺭ ﮐﻨﺞﺷﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﭼﺎﻝ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﯽﺻﺪﺍﺗﺮ ﻭ ﺁﺭﺍﻡﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪﺷﺎﻥ …
ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪ،
ﻣﯽﺷﻮﺩ ” ﺩﯾــﺪ” ﮐﻪ ﻓﻼﻧﯽ ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻠﺶ ﻭ ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩﺵ،
ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﻧﯿﺴﺖ.





مه
14

سکوت

وقتی سکوت می کنیم ، دست کم می گیرند ما را …
ولی نمی دانند فراتر از آنچه می گوییم ، می دانیم.
زیادتر از آنچه به زبان می آوریم ، می اندیشیم
و بیشتر از آنچه به نظر می آییم ، می فهمیم !…
مشکل از ما نیست ، از نفهمی بعضی هاست.

“داستایوفسکی”





مه
13

روز پدر

غریب به یک سالی است که پدرم رفت ……
ولی یادش هست ….
و آخرین نگاهش ….
در واپسین شب ….
کاش یک لحظه صدای نفسش باز آید ….
دور دست نظرم چهره او را می بینم ….
او به من لبخند می زند….
یاد آخرین کلامهای او می افتم….
هر کجا هم باشی ….
باز تبریک پدر





مه
12

صبر

صبوری مهم ترین چیز است در حیات معنوی انسان.
ای بسا که انسان پس از کشت دانه باید منتظر بماند!
در ابتدا همه تلاش ها بیهوده به نظر می رسد.
به نظر چیزی اتفاق نخواهد افتاد !
و آنگاه یک روز انتظار به پایان می رسد و واقعیت نمایان می شود.
دانه می شکافد، از زمین سر می کشد، نهال می شود!
اما به یاد داشته باش،
آنگاه که به ظاهر هیچ اتفاقی در شرف وقوع نبود،
دانه در زیر خاک بی وقفه سرگرم کاری بود.
تو فقط باید ساکت باشی.
ساکت بودن همه چیز است.
سکوت به معنای حرف نزدن نیست.
سکوت به معنای نبودن دغدغه است.
هنگامی که ذهن قرار می گیرد به لایتناها می پیوندد.
هر جا که عطشی هست، راه نیز همان جاست.
نیایش یک حس است، تسلیم خویشتن است.
بدون هیچ کلمه و تقاضایی.
و هرچه را که پیش می آید بپذیر.
خدا را همانطور که می سازدت، همانطور باش،
و اگر می شکندت، شکستن را نیز استقبال کن.
آیا نیایشی ژرف تر از اشک وجود دارد؟

اوشو : یک فنجان چای





مه
11

تنهایی ….

تنهایی اساسا” از نبودن کسی شروع می شود که باید باشد و نیست،
یک حقیقت تلخ است که می خورد وسط پیشانی آدم و کاریش هم نمی شود کرد.
تنهایی حقیقتی ست که توی بغض هامان گم کردیم،
همان بغضی ست میان سینه که نه بالا می آید لامصب،
نه پایین می رود لعنتی.
تنهایی پناه بردن است به همه کس و همه چیز،
پخش شدن است توی کوچه،
توی خیابان …
تنهایی یعنی رفتن به جاهایی که نباید بروی،
یعنی سلام کردن به کسانی که نباید سلامشان کنی …
تنهایی یعنی از راه دور برگشته باشی و کسی به استقبالت نیامده باشد ،
یعنی رفته باشی از من ، رفته باشی از ما …
تنهایی یعنی نبودن ” تو ” و نیمکت هایی که پر از نبودن های ماست.
تنهایی یعنی امتداد ثانیه های پتک وار پرتکرار …
و بعد رسیدن به جایی که درونت می‌شود برهوت وسیعی از تنهایی‌،
و صدایت درون خودت می‌پیچد بس که خالی شده ای،
بس که تنها مانده ایی …
تنهایی یعنی یادت برود تنهایی نمی شود از پس تنهایی برآمد ….





مه
10

گاندی خطاب به معشوقه اش

Gandhi
خوبِ من ، هنر در فاصله هاست …
زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم.
تو ، نباید آن کسی باشی که من می خواهم ،
و من نباید آنکسی باشم که تو می خواهی .
کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت .
من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من ….
خوب ِ من ، هنرِ عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها …
تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که، ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه مـی گـیـری!
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی!
مقـایـسـه مـی کـنـی!
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای،
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای،
که زیـادتـر بـخـشـیـده ای،
به قـدر یـک ذره،
یک ثانیه حتی!
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود و توقع آغاز همه ی رنج هاست …………





مه
09

دیگران را بفهمیم …

اگر کسی بیش از حد می خندد،حتی به مسائل خیلی ساده و معمولی؛ او از درون به شدت اندوهگین است.
اگر کسی بیش از حد می خوابد، مطمئن باشید که او احساس تنهایی می کند.
اگر کسی کمتر حرف می زند و یا در زمان حرف زدن بسیار سریع صحبت می کند؛ این بدان معنیست که رازی برای پنهان کردن دارد.
اگر کسی قادر نیست بگرید، او شخصیتی ضعیف است.
اگر کسی بطور غیر نورمال غذا می خورد، از استرس و فشارِ زیاد رنج می برد.
اگر کسی به سادگی می گرید، حتی در برابر مسائل خیلی ساده، او فردی بی گناه و دل نازک است.
اگر کسی به سرعت عصبانی می شود، حتی برای مسائل کوچک و پیش پا افتاده، این بدان معناست که او عاشق شده است.
اگر به اطراف خود بخوبی نگاه کنید، همه این موارد را خواهید یافت …





مه
08

اوبونتو

یک پژوهشگرانسان شناس، در آفریقا، به تعدادی از بچه های بومی یک بازی را پیشنهاد کرد.
او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد، آن میوه های خوشمزه را برنده می شود.
هنگامی که فرمان دویدن داده شد ، آن بچه ها دستان هم را گرفتند و بایکدیگر دویده و در کنار درخت، خوشحال به دور آن سبد میوه نشستند.
وقتی پژوهشگر علت این رفتار آن ها را پرسید وگفت: درحالی که یک نفراز شما می توانست به تنهایی همه میوه ها را برنده شود،چرا از هم جلو نزدید؟
آنها گفتند “: اوبونتو” ؛ به این معنا که: “چگونه یکی از ما می تونه خوشحال باشه، در حالی که دیگران ناراحت اند”؟
کاش یه روز همه ما آدمها اینطوری باشیم “اوبونتو” در فرهنگ ژوسا به این معناست “من هستم چون ما هستیم”.





مه
07

انتخاب…

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند، اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …
نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم:
اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.





مه
06

کارما

۱- آنچه که به بیرون می فرستید ….. به شما برمی گردد،
۲- آنچه را می کارید ….. درو می کنید،
۳- آنچه می دهید ….. می گیرید،
۴- آنچه در دیگران می بینید ….. در خودتان وجود دارد،
۵- قضاوت نکنید ….. تا در موردتان قضاوت نشود،
۶- عشق باشید ….. مورد عشق واقع می شوی.





مه
05

یک …….

یک درخت می تواند شروع یک جنگل باشد،
یک لبخند می تواند آغازگر یک دوستی باشد،
یک دست می تواند یاری گر یک انسان باشد،
واژه می تواند بیانگر هدف باشد،
یک شمع می تواند پایان تاریکی باشد،
یک خنده می تواند فاتح دلتنگی باشد،
امید می تواند رافع روحتان باشد،
یک نوازش می تواند راوی مهرتان باشد،
یک زندگی می تواند خالق تفاوت باشد،
امروز آن “یک” باشیم.





مه
04

اگر پیامبر بودم …..

من اگر پیامبر بودم،
رسالتم شادمانى بود،
بشارتم آزادى
و معجزه ام خنداندن کودکان …
نه از جهنمى مى ترساندم
و نه به بهشتى وعده می دادم …
تنها مى آموختم اندیشیدن را
و “انسان” بودن را …

چارلی چاپلین





مه
03

بضاعت دانش

هر کسی در حد بضاعت و دانش خود برای خویش دنیایی ساخته ….
آنگونه که می خواهد ….
گاه می اندیشم دنیای واقعی جای دیگریست!
نه آنگونه که ما می خواهیم ….
بلکه آنگونه که هست …
و تنها وارستگان از اندیشه و علم ، مجاز…. قادر به درک آنند !!!
می دانی چه می گویم؟
ما گم شده ایم …
در بستر پهناور هستی ….
چرا بیهوده دست و پا می زنیم ! ؟





مه
02

ظاهر

ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ .
ﺩﻭﻣﯽﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ .
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ،
ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ،
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ،
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ،
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼﺭﯾﺨﺖ.
ﺭﻭ ﺑﻪﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ،
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻟﯿﻮﺍﻥﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ.
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ.