جولای
31

آدم های ساده

بعضی آدم ها ساده و بی شیله پیله اند،
بی هیچ پیچیدگی،
دوست دارند چون دلشان می گوید،
دوست دارند چون گِل وجودشان از عشق است به همین آسانی،
به همین آسودگی…
نه سیاست این زمانه را از حفظند،
نه طریق شکستن می دانند ونه خیانت سرشان می شود.
نمی توانند لحظه ای بیش،
دل چرکین باشند از هر کسی که دلشان را می شکند،
زود یادشان می رود،
زود فراموش می کنند. . .
لبخند که بزنی باز همانی می شوند که بودند،
اخم کنی مثل کودکانِ بازیگوش ِپشیمانی که فکر می کنند مسبب تمام غصه های مادرشان هستند،
پناه می برند به دامانِ اشک که کار دیگری نمی دانند!
آدم های ساده !!!!
آن مثالِ ساده چه بود؟
“مثل خورشیدی که همیشه هست و از بس که هست نمی بینیمش و یا ماهی که روشنایی وجودمان از اوست و نمیشناسیمش!”
وجودشان همان خوشبختی است ،
اینهارا گفتم بدانی ،
آن ها فقط یک بار اتفاق می افتند.





جولای
30

رویاء

گاهی…..هستی….ولی نیستی !
توی دنیای خودتی،
منفک از اینجا……
توی عالم رویا جایی که می خوای،
با کسانی که می خوای،
در شرایطی امن و راحت که می خوای و آرزو داری……،
یهو یکی از اطرافیان میاد صدات می کنه!
انگار از عرش…
بومب،
…. کوبیده میشی به فرش !!!!
اما دلخور نشو !
عالم رویایی تو ،منحصراً مال خودته !
بعضی از ماها،
مرز رویا و واقعیت رو قاطی می کنیم تبدیل می شیم به افراد منتقد ،
ناراضی،
بهانه جو از همه چیز و همه کس ایراد می گیریم !
یادمون میره که دیگران،
مسئول خواسته های ما نیستند،
فراموش می کنیم این رفتار منفی ،
نتیجه منفی داره !
غافل می شیم از اینکه نمی شه با زور و فشار ،
و سخت گرفتن به دیگران،
به خواسته هامون برسیم.
از انعطاف و صبوری که در وجودمون هست هیچ استفاده ایی نمی کنیم،
بنابراین خوبه که آدم رویا داشته باشه اما برای رسیدن به رویاها،
باید تلاش کرد.
باید ابزار و شرایط لازم رو ساخت.
هیچوقت دیر نیست.
کافیه ابتدا ترسها و ضعفها رو بشناسیم.
رسیدن به رویا…..همون چیزیه که بخاطرش بدنیا اومدیم،
فرصت عمر به ما داده شده تا از توانایی های منبع هستی برای رسیدن به ایده آل بهره ببریم.





جولای
29

نوبل و جایزه نوبل

Alfred Nobel
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی درگذشت خود را بخواند!
شاید شنیده باشید که نوبل مخترع دینامیت است.
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد،
روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است !
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:
“آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد!”
آلفرد، خیلی ناراحت شد.
با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامه‌اش را آورد.
جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و … می‌شناسیم.
او امروز، هویت دیگری دارد.
یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!
ساعتی اندیشیدن برتر از هفتاد سال عبادت است.





جولای
28

آدمهای با امضاء

آدمهایی هستند که خیلی «وجود» دارند
نمی گویم خوبند یا بد؛
چگالی ِ وجودشان بالاست
اصلا یک «امضا» هستند برای خودشان!
افکار،
حرف زدن،
رفتار و هر جزئی از وجودشان امضادار است.
اینها به شدت «خودشان» هستند
یعنی تا خودشان نباشند اینطور خاص و امضادار نمی شوند که!
در یک کلمه،
«شارپ» هستند و یادت نمی رود «هستن» هایشان را؛
بس که حضورشان پر رنگ است و غالبا هم خواستنی.
رد پا حک می کنند اینها روی دل و جانت،
بس که بلدند “باشند” …….
این آدمها هر وقت سر راهت قرارگرفتند،
باید قدر بدانی.
دنیا پر از آن دیگری های بی امضایی است که شیب منحنی حضورشان،
همیشه ثابت است……





جولای
27

قانون جذب “کارما”

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺟﺬﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺣﻠﮥ ﺑﻌـﺪﯼ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺷﺨﺼﯿﺘﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ .
ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﮑﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﯾﻢ،
ﺩﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﯿﻢ ﺭﻭﺍﺑﻄﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻃﺮﺍﺣﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻫﺎﯼ ﮐﺎﺭﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﮐﺮﺩ :
ﺭﻭﺍﺑﻄﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻭ ﻫﺪﻑ ﻣﻌﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ؛ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺍﺑﻂ، ﮐﺎﺭﻣﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺧﻮﺍﻩ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺁﺳﯿﺐ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪﻩ ﯾﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻧﺎﺳﺰﺍﮔﻮﯾﯽ ﯾﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺨﺶ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﯾﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﮐﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ.





جولای
26

من واقعا نمی دونم …

“من واقعا نمی دونم”
این عبارت رو با خودمودن تکرار کنیم وقتی داریم به کسی فکر می کنیم و برای رفتارش دلیل می تراشیم.
وقتی داریم به شرایط ناخوشایند یا شکست مون فکر می کنیم و دنبال توجیه و مقصر می گردیم.
وقتی داریم به درد دل یه دوست شاکی گوش می دیم که بهونه تمام ناکامی هاش رو،
طرف مقابلش می دونه و در شرایط مشابه تکرار عبارت “من واقعا نمی دونم” کمک می کنه بی قضاوت بمونیم.
قضاوت نکردن، در مواردی که احاطه کامل به موضوع نداریم، قدم اول برای یافتن آرامشه.





جولای
25

زندانی مشو

تمام عددهای غیر ضروری را از زندگیت بیرون بریز،
این عددها شامل سن، قد، وزن و سایز هستند.
با دوستان شاد و سر حال معاشرت کن.
به آموختن ادامه بده وهمیشه مشغول یادگیری باش.
تامی توانی بخند.
وقتی اشک هایت سرازیر می شوند،
بپذیر تحمل کن و به پیشروی ادامه بده.
رنگ خاکستری رو از زندگیت پاک کن.
احساساتت را بیان کن تا هیچ وقت زیبایی هایی راکه احاطه ات کرده اند ازدست ندهی.
شادی ات را به اطرافت بپراکن و با حد و حصرهایی که گذشته به تو تحمیل کرده مبارزه کن.
بهترین سرمایه تو سلامتی ات است از آن بهره ببر.
از جاده خارج شو و از شهر و کشورهای غریب دیدن کن.
روی خاطرات بد توقف نکن.
هیچ فرصتی رو برای گفتن دوستت دارم به آنهایی که دوستشان داری ازدست نده.
همیشه به خودت بگو که زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست،
بلکه لحظاتی است که قلبت محکم می زند.
به خاطر خنده،
به خاطر اتفاق های خوب غیر منتظره،
به خاطر شگفتی،
به خاطر شادی وبه خاطر دوست داشتن های بی حساب.
دور و برت را با چیزهایی که دوست داری پرکن.
خانواده، حیوانات، خاطره ها، موسیقی، گیاهان و هر چه که می خواهی،
خانه تو پناهگاه امن توست ولی در آن زندانی مشو…





جولای
24

رهایی …..

ما تنها با گوشه ای از احساس خود زندگی می کنیم و هرگز با همه احساس خود به چیزی توجه نداریم.
آنگاه که به عظمت کوه می نگرید،
همه احساس شما درحال فعالیت می باشد،
لذا خود را فراموش می کنید.
وقتی به حرکت امواج دریا می نگریم و یا آسمان را با آن قرص ماه می بینیم،
توجه و آگاهی ما کامل است،
چون ما با همه وجود و با حضور باطن به این پدیده ها نظر می اندازیم،
لذا توجه مان، تمام و کمال است.
این توجه یعنی خاموشی و سکوت کامل ذهن…
دیگر فکر ما پرسه زنی نمی کند،
آرام ،
بی فاصله و درسکوت است.
سکوتی که از طریق ذهن مهیا نشده است.
آرامشی ست که ناشی از تلاش فکر بدست نیامده است.
در این سکوت است که همه چیز بی نام و نشان و بی زمان جریان دارد.
این آرامش و سکوت، رهایی ست.

شبکه فکری از :‎ جیدو کریشنا مورتی





جولای
23

از دست دادن ها

ﺍﺯ ﺑﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ !!
ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ !!
خشم،
ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ،
ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ،
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ …
همیشه ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎﻟماﻥ ﺧﻮﺏ می شود،
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﻭ ﺭﺍﺣﺘماﻥ می کند.





جولای
22

یه دوست خوب

ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭمی کنه ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
ﺩﺭِ ﯾﺨﭽﺎﻟﺘﻮ ﺑﺎﺯ می کنه ﻭﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ می کنه ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﺮﯾﻪ ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪﻩ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﺵ ﺍﺯﺍﺷﮑﺎﯼ ﺗﻮﺧﯿﺴﻪ ..
ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﺍﺳﻢ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﭘﺪﺭﻭﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮ ﻧمی دﻭﻧﻪ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﻢ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺍﻭﻧﻬﺎﺭﻡ ﺩﺍﺭﻩ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﺖ ﻣﯿﺎﺭﻩ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
ﺯﻭﺩﺗﺮﻣﯿﺎﺩ ﻭﺩﯾﺮﺗﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﺎ ﺑﻬﺖ ﮐﻤﮏ ﻛﻨﻪ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﻣﺘﻨﻔﺮﻩ ﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﯽ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
می پرﺳﻪ ﭼﺮﺍﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ نمی زنی ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﺍﺯﺕ میخوﺍﺩ ﺭﺍﺟﺐ ﻣﺸﮑﻼﺗﺖ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ..
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
میخوﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺗﺖ ﺭﻭ ﺣﻞ ﮐﻨﻪ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﻨﺘﻮﻥ ﺑﺤﺜﯽ می شه ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺭﻭﺗﻤﻮﻡ می کنه ..
اﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﻋﻮﺍ ﻫﻢ ﺑﻬﺖ ﺯﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ؛
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯﺗﻮ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺭﻩ ..
یه ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ؛
می خواد ﮐﻪ ﺗﻮﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﻱ ﮐﻤﮑﺶ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﯽ ..





جولای
21

بیست یا سی سالگی …..

بیشتر مردم در حقیقت در بیست یا سی سالگی می میرند
و اگر چه به ظاهر زنده می مانند،
اما دیگر چیزی یاد نمی گیرند
و انعکاسی از گذشته ی خود می شوند
و در سال های بعدی خودشان را تکرار می کنند
و ماشین وار آنچه را که بیش از بیست یا سی سالگی یاد گرفته اند،
ناشیانه و به شکلی بدتر به نمایش در می آورند …..

رومن رولان





جولای
19

شور و شعور ….

ﺩﻭ ﺗﺎ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﺮﺩﻡ ،
ﻋﻮﺍﻡ ،
ﻧمی توﻧﻦ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺳﻮﺍ ﮐﻨﻦ ؛
ﯾﮑﯽ “ﺷﻮﺭ ﻣﺬﻫﺒﯿﻪ” ؛
ﯾﮑﯽ ” ﺷﻌﻮﺭ ﻣﺬﻫﺒﯿﻪ …”
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺗﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ ،
ﺩﻭ ﺗﺎ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﯼ ﺟﺪﺍﺳﺖ ،
ﺍﻭﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺷﻮﺭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺩﺍﺭﻩ ،
ﺧﯿﺎﻝ می کنه ﺷﻌﻮﺭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻩ ؛
ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺸﺪﺕ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯿﺘﻬﺎﯼ ﻣﺬﻫﺒﯿﻪ ،
ﯾﮏ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺎﺫﺑﯽ ﺍﺯ ” ﺷﻨﺎﺧﺖ ” ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﻬﺶ ﺩﺳﺖ می دﻩ …
دکتر شریعتی





جولای
16

محاکمه عشق !

جلسه محاکمه عشق بود و عقل قاضی ، و عشق محکوم ….
به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی،
قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند !
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق ،
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی ؟
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی ؟
وشما پاها که همیشه رفتن به سویش بودید ؟
حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند !
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند.
عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بیزارند،
ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی !؟
قلب نالید و گفت: من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلبی واقعی باشم.





جولای
15

فعل مخصوص

“راه” رفتنی ست …
“در” بستنی ست …
“حرف” زدنی ست …
“غصه” هم خوردنی…
هر چیز در زندگانی با فعل ِ مخصوص به خود تعریف می شود…
مثل راهی که باید رفت و دری که باید بست و حرفی که باید زد ،
غصه را هم باید خورد …
خوردنی را باید خورد دیگر …
مثل هر خوردنی دیگر…
غصه را باید خورد…
تا به وقت سیری…
یک وقت هایی آدمیزاد است و غصه هایش…
آدمیزاد است و حال زارش…
لازم است تنها باشد…
غصه اش را بخورد و مچاله شود در خودش…
برای غصه خوردن،
برای حال ِ زار هم باید وقت گذاشت…
زمان داد اصلا…
به آدم غصه دار زندگی تان نگویید خوب باش لطفا…
بس است دیگر …
غصه تا کی؟ …
آدم ها را به حال خودشان بگذارید…
آدم ها را نصیحت نکنید…
اینطور وقت ها آدمیزاد بد اخلاق است،
حوصله ی خودش را هم ندارد…
“نصیحت لازم” نیست…
تحمل ِ شنیدن تجربه های شخصی تان را ندارد…
زمان بدهید تا به وقت ش…
که خوب شود…
که از لاک ش بیرون بیاید…
وقت ِ خوشی نزدیک است …
“غصه هم می گذرد، آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند”…





جولای
12

رفیق من :

همیشه رو به نور بایست , اگرمی خواهی تصویر زندگی ات سیاه نیفتد ..
همیشه خودت را نقد بدان , تا دیگران تورا به نسیه نفروشند ..
سعی کن استاد تغییر باشی ، نه قربانی تقدیر ..
در زندگیت به کسی اعتمادکن ، که به او ایمان داری نه احساس ..
و هرگز بخاطر مردم تغییر نکن،
این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند ..
مردم شهری که همه در آن می لنگند،
به کسی که راست راه می رود می خندند ! ! !





جولای
11

به یاد هم باشیم شاید فردا ….. !

مداد رنگی ها مشغول بودند به جز مداد سفید،
هیچکس به او کار نمی داد !
همه می گفتند : تو به هیچ دردی نمی خوری!
یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی شب گم شده بودند ،
مداد سفید تا صبح ماه کشید،
مهتاب کشید،
و آنقدر ستاره کشید،
که کوچک و کوچکتر شد.
صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد …..
به یاد هم باشیم شاید فردا ما هم نباشیم …..





جولای
10

زندگی کن و لذت ببر

شکسپیر گفت:
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ..
خوشحال باش ..
و لبخند بزن ..
فقط برای خودت زندگی کن و ..
قبل از اینکه صحبت کنی ،
گوش کن قبل از اینکه بنویسی ،
فکر کن قبل از اینکه خرج کنی ،
درآمد داشته باش قبل از اینکه دعا کنی ،
ببخش قبل از اینکه صدمه بزنی ،
احساس کن قبل از تنفر ،
عشق بورز،
زندگی این است …
احساسش کن،
زندگی کن و لذت ببر





جولای
08

یک تمرین ساده

با ترس و نگرانی لحظه ناب اکنون را از دست می دهیم .
از همین لحظه هر گاه احساس ترس و یا اضطراب به سراغت آمد، به جای همدلی و همنشینی با آن از خود این سئوال کلیدی را بپرس :
آیا احساسی که دارم مربوط به این لحظه من است یا مربوط به ثانیه و دقایق یا ماهها بعد و یا مربوط به گذشته ؟
شاید تو بتوانی رویدادی در این لحظه را مدیریت کنی و برایش راه حلی پیدا کنی،
اما نمی توانی برای چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده یا از آن گذشته کاری انجام دهی ….
پس لحظه ات را نابود نکن.





جولای
06

حس تنهایی …

گاهی سکوت می کنی،
چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی ….
گاهی سکوت می کنی،
چون واقعا حرفی برای گفتن نداری ….
سکوت گاهی یک اعتراضه
و گاهی هم،
انتظار …
اما بیشتر وقتها سکوت برای اینه که :
هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه
و این یعنی همون حس تنهایی …………

خسرو شکیبایی





جولای
01

لحظه ها …..

لحظه هایی هستند که هستیم چه تنها، چه در جمع، اما خودمان نیستیم !
انگار روحمان می رود، همانجا که می خواهد، بی صدا، بی هیاهو !
همان لحظه هایی که راننده ی آژانس می گوید : رسیدین !
فروشنده می گوید : باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی می گوید : صدای بوق را نمی شنوی ؟
و مادر صدا می کند : حواست کجاست ؟
ساعتهایی که شنیدیم و نفهمیدیم،
خوندیم و نفهمیدیم،
دیدیم و نفهمیدیم و تلویزیون خودش خاموش شد !
آهنگ بار دهم تکرار شد،
هوا روشن شد،
تاریک شد،
چایی سرد شد،
غذا یخ کرد،
در یخچال باز ماند و در خانه را قفل نکردیم و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه !
و کی گریه هایمان بند آمد و کی عوض شدیم !
کی دیگر نترسیدیم !
از ته دل نخندیدیم و دل نبستیم
و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم ……….

” یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم “