اکتبر
31

او هم آدم است …

آدمی که دوستت دارد خیلی زود برایت عادی می شود حرف هایش،
دوستت دارم هایش
و تو خیلی زود کلافه می شوی از بهانه هایش،
اشکهایش،
توقع هایش
و چون تصور می کنی که همیشه هست،
همیشه دوستت دارد؛
هیچوقت نگاهش نمی کنی
نگرانش نمی شوی
برای از دست دادنش
نمی ترسی او همیشه هست
اما او هم آدم است
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود.
حسی به من می گوید آن روز،
بی اراده صدایش می زنی،
اما جوابی نمی آید،
فقط برایت جای پایش می ماند.





اکتبر
30

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ !

ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ،
ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ،
ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ .
ﺧﺮﻳﺪﻡ ،
ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ،
ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،
ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ،
ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ .
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ،
ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ .
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ،
ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ !
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ….





اکتبر
29

یاد بگیریم که …

یاد بگیریم که گاه مسائل را رها سازیم :
بدین معنا که به هر مسئله ای دائما گره نخوریم.
وقتی همیشه و همه جا در فکر مسائل خود هستیم و به مرور آنها می پردازیم،
در واقع همیشه بار اضافه ای را با خود حمل می کنیم که این خود سبب ایجاد اضطراب و استرس در شما می گردد.
بیاموزیم که با یک ذهن رها و آزاد زندگی کنیم.
این امر به ما کمک می کند که با هر محرک کوچک و یا مانع جزئی آشفته نشویم.





اکتبر
28

وقتی از کسی ….

وقتی از کسی رنجش و کینه ای به دل می گیرید،
درحقیقت برده او می شوید،
او افکار شما را تحت کنترل خود می گیرد،
اشتهای شما را از بین می برد،
آرامش ذهن و نیات خوب شما را می رباید و لذت کار کردن را از شما می گیرد،
اعتقادات شما را از بین می برد و مانع از استجابت دعاهای شما می گردد،
او آزادی فکر را از شما می گیرد و هر کجا که می روید برایتان مزاحمت ایجاد می کند،
هیچ راهی برای فرار از او ندارید،
تا زمانی که بیدارید او با شما هست و وقتی که خوابیده اید،
وارد رویاهای شما می شود،
وقتی مشغول رانندگی هستید یا وقتی در محل کار خود هستید او کنار شماست،
هرگز نمی توانید احساس شادی و راحتی کنید،
اوحتی بر روی تُنِ صدای شما نیز تاثیر می گذارد،
او مجبورتان می کند تا به خاطر سوء هاضمه،
سَردَرد و یا بی حالی،
دارو مصرف کنید،
او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از شما می دزدد.
مراقب خود باشید.
هر کس شما را می آزارد او را ببخشید.
نه به دلیل این که او مستحق بخشش است،
به دلیل این که شما سزاوار و مستحق آرامشید.





اکتبر
27

گذشته ایران از یاد رفت …

ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﻗﺘﻞ ﻧﺰﺩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻗﺼﺎﺹ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
قاﺗﻞ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﯽ ﻣﻬﻢ ﺩﺭﻗﺒﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ …
ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟
ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻧﻤﻮﺩ : ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ ﺁﺭﺍﺩ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ می کنی؟
ﺁﺭﺍﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﺑﻠﻪ ﺳﺮﻭﺭﻡ
ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ نمی شناسی ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ ﺣﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ می کنیم!
ﺁﺭﺍﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ : ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ می کنم.
ﻗﺎﺗﻞ ﺭﻓﺖ،
ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﺸﻮﺩ.
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ،
ﺑﯿﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺟﻼﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ …
شاه ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ! ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ می تواﻧﺴﺘﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ؟
ﻗﺎﺗﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﻭﻓﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ.
ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺧﯿﺮ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﯿﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﯿﺰ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ می ترسیم ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ.
این مطلب رو گذاشتم زیرا می ترسم بگویند: گذشته ایران از یاد رفت …





اکتبر
26

تا وقتی به این فکر ….

تا وقتی به این فکر چسبیده اید که :
دلیل خوب زندگی نکردنتان ،
بیرون از وجودتان است،
هیچ تغییر مثبتی در زندگی تان رخ نمی دهد.
تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیاندازید،
که با شما بی انصافی می کنند ؛
مثلا یک شوهر لات
یا یک کارفرمای زیاده طلبی که از کارمندانش حمایت نمی کند،
یا ژن های ناجور
یا اجبارهای مقاومت ناپذیر
تماما بهانه هایی از این دست که وجود دارند ،
اما علت کافی نیستند ؛
وضع شما همچنان در بن بست می ماند.
ایمان داشته باشید که :
” تنها خودِ شما مسئول جنبه هایِ قطعیِ موقعیت زندگی خود هستید ”

خیره به خورشید نگریستن از: اروین د. یالوم





اکتبر
25

درس ظلم ستیزی

روز چهارشنبه دکتر حسابی سر کلاس به شاگرداش گفت:
بچه ها پنجشنبه امتحان تاریخ و جغرافیا داریم بصورت شفاهی…
همان روز دکتر گفت: اصلا همین امروز امتحان می گیرم و اونم کتبی…
بچه ها همه اعتراض کردند،
و دکتر گفت: همین که هست…
هر که نمی خواد بیاد جلو در بایسته…
از ۵۰ نفر،
۳ نفر اومدن جلو در،
و دکتر از بقیه امتحان گرفت،
و بعدش به بچه هایی که امتحان داده بودند رو کرد و گفت:
از همه ی شما ۱۰ نمره کم می کنم..
همه اعتراض کردند،
و دکتر گفت:
نمره امتحان این ۳ نفر را ۲۰ خواهم داد…
باز همه اعتراض کردند…
دکتر گفت:
بخاطر اینکه شما امروز زیر بار ظلم رفتید…
امروز درس ظلم ستیزی داشتیم….
” درود بر روانش”





اکتبر
24

آهنگ زندگی

آهنگ زﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯼ
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﺯﻧﺪﮔیت می شوند
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ،
ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺧﻮﺩﺕ خواهی ماند.
ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ،
ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ
ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ
ﻭ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺳﺖ بزنی.





اکتبر
23

پاشــــــو

پاشـــو !
یه سری به خودت بزن …………
از خودت بگو چند وقتِ که از خودت خبر نداری؟
کجایی ؟
نیستی؟ کم پیدایی !
یه سر به خودت بزن بقیه رو ول کن …
یکمی به خودت فکر کن …
مگه چقدر زنده ای ؟
اگه تا آخر عمرت هم به این رویه ادامه بدی هیچی تغییر نمی کنه …
همینه که هست پس رهاشون کن ،
تا راحت بشی …
بیا سراغ ِ خودت …
یه سری به خودت بزن کی بهتر از خودت؟
کی بهتر از تو، تو رو می فهمه ؟
تنهایی ؟؟؟…
پُر شو !
از دورن پُر شو
اونقدر پُر که همه ی جای خالی ها رو بگیره و دیگه خَلَعی نباشه
نگرد دنبالِ کسی که با اون کامل بشی …
خودت یک تنه کامل باش
وقتی سعی کردی کامل بشی و روی پای خودت بایستی …
چیزی یا کسی رو که می خوای بدستش میاری …
همین حالا پاشو …
پاشو !
یه سری به خودت بزن …
خیلی وقته که خودتو تنها گذاشته بودی
پاشــــــو





اکتبر
13

هنوز به دیدار خدا می روند

هنوز به دیدار خدا می روند خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست.
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند،
خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کند.
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد.
خدا در جمله ی “عجب شانسی آوردم” است.
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو.
خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد.
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد ۵ دقیقه بیشتر بخوابی.
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ،
از تولدت تا آن روبان مشکی ،
چقدر خدا را دیدی ؟
خدا را ۷ بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست ،
نه فقط در عربستان.
خدا زبان مادری تو را می فهمد ،
نه فقط عربی را .

“فروغ فرخزاد”





اکتبر
12

نمایشگاه جیتکس ۲۰۱۴ دبی

بزودی …..





اکتبر
11

رسم خوبی

چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد .
چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت : به گردنت بزنم یا به لبت ؟
چوپان گفت : آیا سزای خوبی این است ؟
مار گفت : سزای خوبی بدی است … و قرار شد تا از کسی سوال بکنند ،
به روباهی رسیدند و از او پرسیدند .
روباه گفت : من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم ,
برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند.
مار به استمداد برآمد و روباه گفت :
بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود…





اکتبر
10

صدای درون تو

درون تو صدایی هست ،
که تمام روز در تو زمزمه می کند:
حس می کنم این درسته !
می دانم این یکی اما،
غلطه !
نه معلم
و نه واعظ …
نه پدر
و نه مادر،
نه دوست
و نه هیچ آدم عاقلی ،
نمی تواند بگوید:
چه چیز درست است و چه چیز غلط ؟
تنها به صدای درونت گوش کن .

شل سیلوراستاین





اکتبر
09

حقیقت درون

اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ .
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ.
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﻟﯿﻮﺍﻥﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ.
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ.
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻣﺎ ﺩﯾﺮ ﺭﻭ می شود.





اکتبر
08

خانه تو

خانه ی تو آنجایی نیست که درآن متولد می شوی .
خانه ی تو آنست که وقتی به عقل می رسی
و می توانی تصمیم بگیری
که چه چیز را دوست داری
و چه چیز را دوست نداری،
خودت برای بقیه ی سال های عمرت انتخاب می کنی.

اوریانا فالاچی | پنه لوپه به جنگ می رود





اکتبر
07

زندگی زیباست

با دستهای خالی به دنیا آمده ایم
با دستهای خالی هم از دنیا خواهیم رفت
پس نگران چیزهایی که آرامش را از تو می گیرند نباش
پس بیا کفــش هایمان را دربیــاوریم
یواشکی
نوک پـــا ,
نوک پــا …
از خودمان دور شــویم
یواشکی لبخند بزنیم
زندگی زیباست.





اکتبر
06

زندگی جای دیگری است

فکر می کنید گذشته برای این قابل تغییر نیست،
که دیگر گذشته و تمام شده ؟
وای ،
نه لباس گذشته،
از تافته ای هزار رنگ درست شده
و هر بار که به طرفش بر می گردیم،
آن را به رنگ دیگری می بینیم.
گذشته لباسی از تافته های هزار رنگ پوشیده است.

زندگی جای دیگری است / میلان کوندرا





اکتبر
05

در مکه …

درمکه که رفتم خیال می کردم،
دیگر تمام گناهانم پاک شده است،
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده،
و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته،
و نوشته شده بود.
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش می گردند،
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست،
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید،
غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود.
درمکه دیدم خدا نیست،
و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم،
تا به خانه خویش برگردم،
و درهمان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجوکنم.
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.

حسین پناهی





اکتبر
04

زن همانند …

یک مرد متأهل در مجلسی گفت:
زن همانند کفش است که هرگاه مرد اندازه دلخواهش را یافت، می تواند آن را عوض کند!
حاضران در مجلس به مرد خردمندی که در میان شان نشسته بود نگریستند و نظرش را در مورد این سخن پرسیدند و اینک ببینید پاسخ مرد حکیم را:
حرف این مرد کاملا درست است؛ برای مردی که خود را در حد پا بداند، زن چون کفش است!
اما برای مردی که خود را پادشاه می پندارد، زن چون تاج است!
پس کلام گوینده را سرزنش نکنید، فقط بدانید که چگونه به خود می نگرد!!!!





اکتبر
03

وصیت نامه زیبای وحشی بافقی

روز مرگم هرکه شیون کند
از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
مرد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کنان جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید
وفادار برفت آن جگر سوخته ی خسته
از این دار برفت.





اکتبر
02

می توان …

می توان زیبا زیست…
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم،
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب!
لحظه ها می گذرند،
گرم باشیم،
پر از فکر و امید…
عشق باشیم و سراسر خورشید…





اکتبر
01

باور کن

زندگی زیباست….
تماشاییست!
چرا زیبا نمی بینیم؟
چرا گاهی به پای این همه خوبی نمی شینیم؟
چرا با هم نمی خندیم؟
مگر دنیا چه کم دارد؟
ببین این آسمان آبی ست،
ببین دنیای ما آکنده از پاکی ست،
و خوبی تا ابد پاینده می ماند…
تو باور کن …
همین کافیست…