مه
11

اگر می خواهی…

اگر می خواهی در زندگی ات معجزه شود،
اگر می خواهی روی زیبای زندگی را ببینی،
و طعم رسیدن به رویاهایت را بچشی….
معجزه زندگی دیگران باش.
بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها..
دست های کائنات باش برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت…
خنثی نباش !
بی تفاوت نباش !
اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن !
اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن…
معجزه زندگی دیگران باش.
تا زندگی معجزه اش را به تو نیز نشان دهد…





مه
09

قدر

متاهل ها می خواهند طلاق بگیرند !
مجردها دوست دارند ازدواج کنند !
کودکان می خواهند زود بزرگ شوند !
بزرگتر ها دوست دارند به دوران کودکی برگردند !
شاغلان از شغلشان می نالند !
بیکارها دنبال شغلند !
فقرا حسرت ثروتمندان را می خورند !
ثروتمندان از دغدغه می نالند !
افراد مشهور از چشم مردم قایم می شوند !
مردم عادی می خواهند مشهور شوند !
سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند !
سفید پوستان خود را برنزه می کنند !

هیچ کس نمی داند تنها فرمول خوشحالی این است:

“قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر”





مه
09

راز آرامش درون

راز آرامش درون در دل نبستن است. این را بدان که در حقیقت هیچ چیز و هیچ کس به تو تعلق ندارد.
راز آرامش درون در شادی است. افکار شادی آفرین را آگاهانه حفظ کن.
راز آرامش درون در آرزو نداشتن است. این را بدان که شادی در درون تو جای دارد، نه در اشیاء و شرایط خارج از وجود تو.
راز آرامش درون در این است که همه چیز را همان طور که هست بپذیری. آنگاه با امید و آرامش در جهت بهبودی آن قدم برداری….
راز آرامش درون در درک این مطلب است که تو نمی‌توانی دنیا را تغییر دهی. اما می‌توانی خودت را تغییر دهی.
راز آرامش درون در دوستی با افراد مثبت است. از معاشرت با افرادی که طبیعتی خالی از صفا و صمیمیت دارند، اجتناب کن.
راز آرامش درون در ایجاد آرامش در محیط اطراف خویش است.
راز آرامش درون در یک زندگی ساده است. ضروریات زندگی را دوباره برای خود تعریف کن.
راز آرامش درون در یک زندگی سالم است. هر روز ورزش کن، غذای مناسب بخور و نفس عمیق بکش.
راز آرامش درون در داشتن وجدانی پاک است. به آرمان‌هایت پاینده باش.

دکتر محرز





مه
08

کتاب فارسی اول دبستان

یه متن خیلى جالب پیدا کردم از کتاب فارسى اول دبستان سال ١٣٢۴ ، ببینید سطح آموزش در آن دوران چگونه بود!…

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند.
با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .
چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است، چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق .
همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد: به حرمت برادرت تو را بخشیدم !
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: یا رب، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ؟
آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست ؟
ندا رسید: آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست …

کتاب فارسی اول دبستان سال ۱۳۲۴





مه
05

زمان

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که:

بانک هرروز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهارصد دلار پول می گذاره !
ولی دوتا شرط داره:

یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، و گرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند ! نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه اى بریزى…
شرط بعدی اینه که بانک می تونه هروقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد ! !

حالا بگو چه طوری عمل می کنی ؟

همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم:

“زمان”.
این حساب با ثانیه ها پر می شه.
هرروزکه از خواب بیدار می شیم هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه می دن و شب که می خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم.
لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته.
هرروز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما می دن.
یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی کائنات می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده.
پس قدر لحظه هاى زندگى رو بدون و خوب زندگی کن.

با عشق…
با امید….
با شادی….





مه
03

یاد بگیریم

یاد بگیریم…
از محبت دیشب پدر نگوییم درحضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است…

یاد بگیریم..
ازآغوش گرم مادر نگوییم درحضور کسی که مادرش رافقط درخواب می تواند ببیند..

یاد بگیریم…
گر به وصال عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم، شاید امروز صبح کسی در فراق عشقش چشم گشوده باشد..

یاد بگیریم…
اگر روزی از خنده ی فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم نه وصف خنده اش را درجمع، شاید کسی در حسرتش روز می گذراند…

یاد بگیریم…
آهسته تر بخندیم، شاید کسی غمی پنهان دارد که فقط جان لایتناهی می داند…

یاد بگیریم…
ترحم ناشیانه، به درد های غریبه ای نکنیم ،شاید همان حوالی کسی از آن درد دلشکسته است…





مه
02

میم مثل: مرد

گاهی هم اینجوری فکر کنیم بد نیست:
اﻭ ” ﻣــﺮﺩ ” ﺍﺳﺖ،
ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ…
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ…
ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ می شود…
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ می کند…
و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ بتوبوسه می زنه ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ می شوﻯ…
به او سخت نگیر …!
او را خراب نکن …!
ﺍﻭ ﺭﺍ “ﻧﺎﻣــــﺮﺩ” ﻧﺨﻮﺍﻥ …!
ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه نزن …!
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ…
ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ…
آن مردی که صحبتش را می کنم، خیلی تنهاتر از زن است…!
ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش نمی زند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید …!
ﻣﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ تنهایی هایش ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ کند ﻭ ﺍینطوری با همه ی دنیا لج کند…!
ﻣﺮﺩ نمی تواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود!
ﻣﺮﺩ،
ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند،
فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست.

یک ﻭقتهایی،
یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:

میم مثل “مرد”





مه
01

مردها

مردها دنیای غمگین صبورانه ای دارند.
بیایید قبول کنیم مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.
وقت هایی که چکشان پاس نمی شود،
وقتهایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمی دهند،
وقتهایی که عرق کرده اند،
وقتهایی که کفششان کثیف است،
تمام این وقتها خسته اند و کمی غمگین …
و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را هم دوست دارند.
مردها همه دنیایشان همین طوری است …
ساده و منطقی درست بر عکس دنیای ما….. !
بیایید بس کنیم،
بیایید میکرفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم.
من فکر می کنم مردها آنقدرها که داریم نشان می دهیم ، بد نیستند !!!؛ …
مردها دلشان زنی می خواهد، وفادار که کنارش آرامش داشته باشند …
فقط همین کمی آرامش،
در ازای همه ی فشارها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل می کنند،
کمی آرامش در ازای قصر رویایی ای، که ما طلب می کنیم.
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند تعریف مردها از خوشبختی، خیلی ساده است.

تقدیم به تمام مردان پاک این سرزمین





آوریل
30

تقدیر

می گویند:
قتل حراﻡ ﺍﺳﺖ … ﻭﻟﯽ ﮐﺸﺘﻦ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﻭ ﮐﻔﺎﺭ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
ﻓﺤﺸﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ … ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﺻﯿﻐﻪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻘﺪﯼ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﺩﯾﻦ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ … ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﺩ ﺧﻮﻧﺶ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﺪ … وﻟﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺯﻥ ﻧﺼﻒ ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺖ !
اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﯾﺎ ﺯﻥ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺧﻮﻧﺒﻬﺎ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ نمی شود !

می خواهند تو ندانی ! !
میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است،
پرواز که کنی، آنجا می رسی که خودت می خواهی،
اما پرتابت که کنند، آنجا می روی که آنان می خواهند ! ! !
پس پرواز را بیاموز.

پرنده ای که “پرواز” بلد نیست،
به “قفس” می گوید،

“تقدیر” ! ! !





آوریل
28

پدر و مادر

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود!
بزرگ شدیم و فهمیدیم بابابزرگ دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت، آنطور که مادر گفته بود!
بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست…
بزرگ شدیم…
به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود!
و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته…
بزرگ شدیم و یافتیم که مشکلاتمون دیگر در حد یک شکلات، یک لباس یا کیف نیست…
و این که دیگر دستهایمان را برای عبور از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور از پیج و خم های زندگی!!!
بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم،
بلکه والدین ماهم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند!
و یا هم اکنون رفته اند…
خیلی بزرگ شدیم وقتی فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود، غضبش عشق بود و تنبیه اش عشق…
خیلی بزرگ شدیم وقتی فهمیدیم پشت لبخند پدر خمیدگی قامت اوست!
عجیب دنیایی ست و عجیب تر از دنیا چیست و چه کوتاه ست عمر.
معذرت می خواهم فیثاغورس!
پدر سخت ترین معادلات ست!
معذرت میخواهم نیوتن!
راز جاذبه، مادر است!
معذرت میخواهم أدیسون!
اولین چراغهای زندگی ما، پدرو مادر هستند…





آوریل
27

زنده باد میان سالی

زنده باد میان سالی
که آدمی در آن نه هول و ولا و شتاب جوانی را دارد،
و نه دیگر فکر می کند که همه کاره ی عالم است و اختیارش نامحدود؛
نه در حسرت نداشته ها غرق است و نه داشته های خیالی را در سر می پروراند.
میان سالی یعنی قدردانی از آنچه داری.
میان سالی یعنی بهترین دوران زندگی.
میان سالی،
یعنی دیدن یکی دو تار موی سفید در هر ماه،
یعنی آگاهی تدریجی از اینکه تو جاودانه نیستی،
رو به پایانی،
و فرصت زیستن چقدر اندک است.
میان سالی یعنی اینکه وقت نداری حسرت گذشته و آینده را بخوری.
میان سالی،
یعنی اینکه زندگی را همین لحظاتی که در آنها هستی بدانی و نه چیزی که در گذشته بوده و یا چیزی که خواهد آمد.
میان سالی یعنی اینکه می فهمی آدم ها همینند که هستند،
و آنها را همانطور که هستند دوست بداری.
میان سالی یعنی شروع پختگی،
آرامش،
زود از کوره درنرفتن،
هیجانی (منفی) نشدن،
استقامت ورزیدن، و …
میان سالی یعنی: میان- سالی.





آوریل
25

ما جزیی از طبیعت هستیم ….

بخشى از ادراکات (عرفان) سرخ پوستی در مورد طبیعت و هستى:

ما جزیی از طبیعت هستیم نه رئیس آن.
ما هیچگاه گیاهى را با ریشه از خاک نمى کنیم.
ما موقع ساختن خانه، خاک را زیاد جابه جا نمى کنیم.
ما در فصل بهار، آرام روى زمین قدم بر مى داریم، چون (مادر طبیعت) باردار است.
ما هرگز به درختان آسیب نمى رسانیم،
ما فقط درختان پیر و خشک را قطع مى کنیم و قبل از قطع کردن،
براى آرامش روحش دعا مى کنیم.
حتى حیواناتى که براى مایحتاج غذایى در حد نیاز از آنها استفاده مى کنیم را نیز،
با اجازه و دعا براى آرامش روحش او را از چرخه ى هستى جدا می‌کنیم،
و به اندازه ى مصرفمان درخت مى بریم،
و گوشت تهیه مى کنیم،
هرگز هیزم ها را اسراف نمى کنیم،
اگر حتى یک درخت جوان و سرسبز را قطع کنیم،
همه ى درختان دیگر جنگل،
اشک مى ریزند،
و اشک آنها در دل ما نفوذ مى کند،
و وجودمان را مجروح مى کند و قلبمان،
آرام آرام تاریک مى شود.
خاک مادر ما و آسمان پدر ماست.
باران عاشقانه ترین سرود هستی ست.
طبیعت روح دارد و مهربانى را مى فهمد،
ما جزئى از طبیعت هستیم نه رئیس آن…





آوریل
24

زنده باد

ناظم تو میکروفون پرسید:
کی میدونه پایتخت آمریکا کجاست؟
داد زدیم:
واشینگتن.
گفت: یه مرگ بر امریکایی بگین که تو واشینگتن بشنون !
ماهم یه داد زدیم که فتق و حلقمون پاره شد!
ناظم پرسید کی می دونه حرم آقا امام حسین کجاس؟
داد کشیدیم: کربلا.
گفت: حالا یه صلوات بفرستین که آقا تو کربلا بشنون.
ماهم یه فریاد کشیدیم که نزدیک بود قالب تهی کنیم!

گذشت اون روزا،
خیلی طول کشید که بفهمیم لس آنجلس تاریخ سینماست،
نیو اورلئان مهد موسیقیه،
نیویورک مهد درس و اقتصاد.
یاد گرفتیم باید از اون همسایه ای که ساعت هفت صبح با صدای عربدمون بیدارشون کردیم عذر بخوایم.
یاد گرفتیم به هر کس و ناکسی نگیم مرگ بر تو !
یادگرفتیم بی احترامی به پرچم یک کشوری نکنیم.
ولی نفهمیدیم آیا تو واشنگتن و کربلا صدامونو شنیدن ؟ !
واشنگتنیا فهمیدن چیزی تو دل این بچه ١١ساله نبوده؟

چرا فکر نکردیم به جای این حرفا باید داد بزنیم:
مرگ بر بیسوادی !
مرگ بر عقب افتادگی !
مرگ بر گشنگی !
مرگ بر خونریزی و دشمنی !
اصلا چرا مرگ ؟ !
بگیم زنده باد باسوادی.
زنده باد صلح و دوستی.
زنده باد مردم کشور من و دنیا.
زنده باد.





آوریل
23

….ترین کلمه

سازنده‌ترین کلمه گذشت است، آن را تمرین کن.
پرمعنی ترین کلمه «ما» است، آن را به کار ببر.
عمیق‌ترین کلمه «عشق» است، به آن ارج بنه.
بی‌رحم‌ترین کلمه “تنفر” است، از بین ببرش.
خودخواهانه‌ترین کلمه “من” است، از آن حذر کن.
ناپایدارترین کلمه “خشم” است، آن را فرو ببر.
بازدارنده‌ترین کلمه “ترس” است، با آن مقابله کن.
با نشاط ترین کلمه “کار” است، به آن بپرداز.
پوچ‌ترین کلمه “طمع” است، آن را بکش.
سازنده‌ترین کلمه “صبر” است، برای داشتنش روشن‌ترین کلمه ” امید” است، به آن امیدوار باش.
ضعیف‌ترین کلمه “حسرت” است، آن را نخور
تواناترین کلمه ” دانش ” است، آن را فراگیر. ..





آوریل
22

خوشبختی

آب جوشی که سیب زمینی را نرم می کند،
همان آب جوشی است که تخم مرغ را سفت می کند.
مهم نیست چه شرایطی پیرامون شماست.
مهم این است درون خود چه داری…!!!!

هیچکس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است:
“قدر داشته‌هایت را بدان و از آنها لذت ببر”

قانون های ذهنی می‌گویند:
خوشبختی یعنی ” رضایت”
مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر،
مهم این است که از همانی که داری راضی باشى،
آنوقت “خوشبختی”.





آوریل
20

بعضی ها…..

بعضی از آدمها مثل یه آپارتمان هستند !
مُبله ، شیک ، راحت …
اما دو روز که توش می شینی ،
دلت تا سرحد مرگ می گیره …
بعضی ها مثل یه قلعه هستند !
خودت رو می کُشی تا بری توش ،
بعد می بینی اون تو هیچی نیست ،
جُز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته !
اما بعضی ها مثل دیوارِ قدیمی یه باغند ؛
میری تو و مُدام قدم می زنی …
نگاه می کنی … عطرها رو بو می کشی ،
رنگ ها رو تماشا می کنی …
میری و میری … آخری در کار نیست …
به دیوار که رسیدی ، بن بستی نیست !
میتونی دور باغ بگردی …
چه آرامشی داره همنفس بودن با کسی ،
که عمق سینه اش …
سرشارِ از عطر گلهای سُرخ و بهارِ نارنج است.





آوریل
18

همیشه ….

همیشه باید کسى باشد…
تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات، بفهمد…
باید کسى باشد…
که وقتى صدایت لرزید، بفهمد …
که اگر سکوت کردى، بفهمد …
کسى باشد که اگر بهانه گیر شدى، بفهمد …
کسى باشد که اگر سردرد را بهانه آوردى براى رفتن و نبودن، بفهمد …
بفهمد تو به او احتیاج دارى … که زندگى درد دارد … که دلگیرى بفهمد …
که دلت برایش تنگ شده است …
بفهمد که دلت براى در کنارش قدم زدن “تنگ شده” است …
همیشه باید کسى باشد…
همیشه…!





آوریل
17

هشت سطح آگاهی

در سطح آگاهی اول، شخصی که عملی اشتباه را انجام می دهد؛ اصرار دارد که عمل او درست بوده و دیگران را محکوم می کند. این شخص به خاطر اعتقاد عمیق برای انجام عمل اشتباه خود از انجام هیچ کاری پروا نداشته و دست به انجام هر کاری می زند تا عملش را به کرسی نشاند.

در دومین سطح آگاهی شخص پس از انجام عمل اشتباه خود، پی به اشتباه خود برده و از درون احساس پشیمانی می کند ولی این پشیمانی را بروز نمی دهد.

در سومین سطح آگاهی شخصی در حین انجام عمل اشتباه خود، پی به اشتباه خود برده و دیگر آن را ادامه نمی دهد. شخص قادر به کنترل احساسات و افکار خود می باشد.

در چهارمین سطح آگاهی شخص قبل از انجام عملی اشتباه متوجه آن عمل شده و آن را انجام نمی دهد.

در پنجمین سطح آگاهی شخص خود عمل اشتباهی انجام نمی دهد ولی اعمال اشتباه دیگران موجب آزار و خشم او می شوند.

در سطح آگاهی ششم شخص عمل اشتباهی انجام نمی دهد و با دیدن اعمال اشتباه دیگران احساس ترحم و دلسوزی نسبت به آنها می کند.

در سطح آگاهی هفتم، شخص عمل اشتباهی انجام نمی دهد و دیگران را نیز قضاوت نمی کند.

سطح آگاهی هشتم همان عشق است.





آوریل
12

تیمارستان ….

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ مراکز درمان روانی ﺭﻓﺘﻢ !
ﺑﻴﺮﻭﻥ مرکز ﻏُﻠﻐﻠﻪ ﺑﻮﺩ.
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ !
ﭼﻨﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ !
دو نفر بدون ملاحظه جوکی زشت ﺭﺍ از موبایلشان برای هم می خواندند و نعره زنان می خندیدند !
تعدادی دیگر مشغول چشم چرانی نوامیس هم بودند !
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﭘﺮﺩﺭﺧﺖ.
ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻼﻗﺎﺕﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﻔتگو می کردند.
ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﻣﻦ ﻣﯽﺭﻭﻡ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ می نشینم ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ با هم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﺪ !
ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻟﻪ ﺷﻮﺩ !
ﺁﻣﺪ و ﺁﻫﺴﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ !
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ” ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ” ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺁﻧﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ … !؟





آوریل
09

تلفن مادر

دیروز به مادرم زنگ زدم.
بعد از مرگش تلفن ثابت خانه اش را جمع نکردیم.
نمی خواهم ارتباطمان قطع شود !
هر وقت دلم هوایش را می کند بهش زنگ می زنم !
تلفنش بوق می زند، بوق می زند، بوق می زند !
وقتی جواب نمی دهد با خودم فکر می کنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است !
آلان یک سال می شود، هر وقت دلم هوایش را می کند، دوباره زنگ می زنم !
شماره بیرون را هم ندارم ! زنگ بزنم بگویم: ” به مادرم بگید بیاد خونه اش دلم براش تنگ شده ” ! ! !
دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته بیرون،
امروز بهش زنگ بزن،
برو پیشش،
باهاش حرف بزن،
یک عالمه بوسش کن،
صورتتو بچسبون به صورتش،
محکم بغلش کن،
بگو که دوستش داری و گرنه وقتی بره بیرون خیلی باید دنبالش بگردی …..
باور کنید بیرون شماره ندارد ……





آوریل
08

تصمیم

روزی با دوستم از کنار دکه روزنامه فروشی رد می شدیم.
دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد !
همانطور که دور می شدیم به دوستم گفتم: “چه مرد عبوس و ترشرویی بود !”
دوستم گفت: او همیشه این طور است !
پرسیدم: پس چرا تو به او احترام می گذاری ؟!
دوستم با تعجب گفت: “چراباید به او اجازه دهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد ؟”





آوریل
07

یک حرف ساده….

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮبچه ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ؟
ﻧﻪ !
ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ ؟
ﻧﻪ !
ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ؟
ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ !
ﭼﺮﺍ ؟
ﭼﻮﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻗﺒﻼ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ ؟
ﻧﻪ !
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ.
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯽ ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺁﺭﻩ .
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺩﻭﯾﺪ، ﺷﺎﺩ ﺷﺎﺩ.
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ، ﮐﯿﻔﺶ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻋﺼﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺭﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ..
پیرمرد نابینا بود !
ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ می شه ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺣﺮﻑ ﺳﺎﺩﻩ..
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﮑﻦ.
ﺩﻫﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺯﻩ !
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﺯﺩﻩ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺪ ﺑﺨﺘﻪ !
ﺯﯾﺎﺩ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﺮﯼ ﻣﯿﮕﻦ ﻭﻟﻪ !
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﻓﺴﺮﺩﺱ !
ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺧﺮﺍﺑﻪ !
ﻣﺮﺍﻣﺖ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﻼﻧﻪ !
ﭘﺲ ﺑﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﺑﮕﻦ ! ! !
ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺲ.
ﭘﺲ ﻟﺬّﺕ ﺑﺒﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ که ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮔﺸﺖ.





آوریل
06

بخشیدن

دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر می دهند…
اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم، فهم دیگران برایمان مشکل تر،
و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد…
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر،
و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب… راه خود را به سمت دریا می یابد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی…
گاهی نمی توان بخشید و گذشت…
اما می توان چشمان را بست و عبور کرد.
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری…
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی….
آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت.





آوریل
05

رفیق

ﺭﻓﯿﻖ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﺩ،
ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ،
ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﯽ کند،
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ،
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ..
ﻧﺴﺒﺖ ﻫﺎ ﺑﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ،
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ یا ﻫﻤﺴﺮ،
ﺭﻓﯿﻖ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﺪﺍﻡ ﺧﻮﻥ ﺩﺭ ﺭﮔﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ،
ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﻧﺴﻠﯿﻢ ﯾﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﺼﻞ،
ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻘﻒ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ،
ﮐﺪﺍﻡ ﺧﺎﮎ ﻗﻠﻤﺮﻭﻣﺎﻥ..
ﺭﻓﯿﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﻟﻔﻆ ﻇﺮﯾﻔﯿﺴﺖ،
ﻧﻪ ﻣﻘﺪﺱ ﻣﺜﻞ ﻋﺸﻖ،
ﻧﻪ ﺳﺮﺳﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ..
ﯾﮏ ﺳﻮﺩ ﺩﻭ ﺳﻮﯾﻪ،
ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ،
ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ!
ﺭﻓﯿﻖ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻫﺎ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ،
ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ،
ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﺟﯿﺐ ﻫﺎﯾﺖ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺧﺎﻟﯽ…
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ،
ﺩﺭ ﻓﮑﺮﺕ، ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ، ﺩﺭ ﻋﻤﻠﺖ…
ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻧﻪ ﻭﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺼﻞ،
ﮔﺮه ای ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ…
ﻣﺮﺍ ﮐﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﻔﻆ ﺗﻮ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ..
ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻫﻤﺴﻔﺮ، ﻫﻢ ﺳﻔﺮﻩ، ﻫﻢ ﮐﺎﺳﻪ، ﻫﻢ ﺣﺮﻑ…
با تو هستم رفیق،
همیشه باش..





آوریل
04

عادت های منفی

خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز در لانه تو مأوا گزینم و همخانه تو باشم.
مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد!
چون لانه مارتنگ بود خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو می رفت و وی را مجروح می ساخت.
اما مار از سر نجابت دم بر نمی آورد سرانجام مار گفت :
نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده ام می توانی لانه من را ترک کنی ! ؟
خارپشت گفت: من مشکلی ندارم اگر تو ناراحتی می توانی لانه دیگری برای خود بیابی!
عادت ها ابتدا به صورت مهمان وارد می شوند، اما دیری نمی گذرد که خود را صاحبخانه می کنند و کنترل ما را به دست می گیرند.
مواظب خارپشت عادتهای منفی زندگیمان باشیم.





آوریل
02

ساده

ساده که می شوی همه چیز خوب می شود.
برایت فرقی نمی کند تجمل چیست، قیمت تویوتا لندکروزچند است.
مهم نیست نیاوران کجاست.
همیشه لبخند بر لب داری روی جدولهای کنار خیابان راه می روی،
زیر باران دهانت را باز می کنی ..
آدم برفی که درست می کنی؛
شال گردنت را به او می بخشی.
ساده که باشی آدم های ساده را دوست داری.
ساده که می شوی فرمول نمی خواهی،
ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست،
ساده که می شوی،
حجم نداری،
جایی نمی گیری،
زود به یاد دوستان می آیی و… دیر از خاطر می روی.
ساده که می شوی کوچک می شوی…
توی دل همه جا می شوی…





آوریل
01

وجوه منفی

شکارچی پرنده سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت.
این سگ می توانست روی آب راه برود.
شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید.
برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.
او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند.
بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند.
در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد.
صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت !
در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟
دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند !
بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند.
وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید.
با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید.





مارس
31

در لحظه شاد باشید

حرص نخورید.
ناراحتی را نبلعید.
همانطور که از خوردن غذای مانده و فاسد پرهیز می کنید از جذب کردن و بلعیدن حرف های بیهوده پرهیز کنید.
نگذارید حرف هایی که به نظر خودتان صحیح نمی آید، ذهن تان را خراب کند و باعث شود که دچار تهوع فکری شوید.
اگر دلخورید بیان کنید.
اگر می ترسید ترس تان را به زبان بیاورید.
اگر عصبانی هستید عصبانیت تان را نشان دهید.
گریه دارید؟
گریه کنید.
مفاهیمی مثل خویشتن داری و سکوت و بردباری را بگذارید کنار.
ناراحتی ها را باید ابراز کرد و گرنه بعدها می شود کابوس.
می شود تیک عصبی،
تنگی نفس،
خارشِ تن،
می شود دسیسه چینی و بهانه جویی،
ناخن و لب جویدن و تند تند پاها را تکان دادن،
نگذارید کسی اعتماد به نفس شما را خدشه دار کند،
با نگاه،
با لبخند معنی دار،
با کنایه،
با حرف و طعنه،
سعی کنید به خودتان ایمان بیاورید.
با خودتان صلح کنید.
خودتان را همانطور که هستید دوست داشته باشید.
چهره تان را،
اندام تان را،
صلح کردن با خود آغاز زندگی ست.
از گذشته فرار نکنید و آن را بپذیرید.
با خود مهربان باشید و اشتباهات و غفلت ها را به خودتان ببخشید.
در لحظه شاد باشید.





مارس
30

تلنگر به خود !

لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به خانه برگردی یا نه؟
لازم است گاهی ازمذهب و دینت بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ، ترس یا حقیقت؟
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چه ‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟
لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، یا غذا بدهی و ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت مانده یا نه؟!
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، وایبر و فیسبوک ، ویچت و لاینت را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگــــــی فقط همیـــــــــن گوشی و لپ تاپت است یا نه؟!
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟!
لازم است گاهی مولانا باشی، بودا باشی، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟!
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری….
و از خود بپرسی که آیا سالهای عمرم سپری شد تا این کسی بشوم که اکنون هستم؟





مارس
28

قلب زیبا

هیچکس خودش انتخاب نکرده که با چه قیافه ای،
تو چه خانواده ای،
و تو چه شرایطی بدنیا بیاد.
حواسمون باشه هیچکس رو بخاطر هیچ چیزش تحقیر یا مسخره نکنیم.
درباره دیگران قضاوت نکنیم.
همان اندازه که به یه مدیر و مهندس و دکتر احترام می ذاریم،
دقیقا به همون اندازه به یه کارگر یه رفتگر و حتی یه مستخدم هم احترام بگذاریم.
پس خاکی باش پابرهنه راه برو.
با دست غذا بخور و روی زمین خاکی بشین.
صورت زیبا روزی پیر،
پوست خوب روزی چروک،
اندام خوب روزی خمیده،
و موی زیبا روزی سفید خواهد شد.
تنها قلب زیباست که زیبا خواهد ماند.