آوریل
12

واقعیتی تلخ!

مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ،
تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید، دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم!
یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم، ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .
مـا تـوی زنــدگـیـمون، هـم هـیـچ وقــت کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشن، نـمی بـیـنیم !
ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن!!





آوریل
11

حتماً بخوانید!

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.

اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.





آوریل
10

نگاه تو

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود!
با خودش گفت: “هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! ”
و موهاشو بافت و روز خوبی داشت.
فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود!!
“هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم” این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت.
پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود!!!
“اوکی امروز دم اسبی میبندم” همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !
روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!!!!
فریاد زد:
ایول!!!!
امروز درد سر مو درست کردن ندارم! > >
همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! هر کسی داره با زندگیش میجنگه.
ساده زندگی کن.





آوریل
09

دیگران را از بالا نگاه نکنیم . . .

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه …به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.
دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زند.
آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند !!! و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است .
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»

منبع: وبلاگ شخصی پائولو کوئلیو

ارسالی از : صالح نجفی





آوریل
08

کسی را با انگشت نشانه نگیرید

مردی به پدر همسرش گفت :
– عده بی شماری شما را بخاطر زندگی زناشوئی موفقی که دارید تحسین می کنند .
ممکن است راز این موفقیت را به من بگوئید ؟
پدر با لبخندی پاسخ داد :
– هرگز همسرت را بخاطر کوتاهی هایش یا اشتباهی که کرده مورد انتقاد قرار نده .
همواره این فکر را در یاد داشته باش که او بخاطر کوتاهی ها و نقاط ضعفی که دارد نتوانسته شوهری بهتر از تو پیدا کند .
همه ما انتظار داریم که دوستمان بدارند و به ما احترام بگذارند .
بسیاری از مردم می ترسند وجهه خود را از دست بدهند .
بطور کلی ، وقتی شخصی مرتکب اشتباهی می شود به دنبال کسی می گردد تا تقصیر را به گردن او بیندازد .
این آغاز نبرد است .

ما باید همیشه به یاد داشته باشیم که وقتی انگشتمان را بطرف کسی نشانه می رویم چهار انگشت دیگر خود ما را نشانه گرفته اند .

اگر ما دیگران را ببخشیم ، دیگران هم از خطای ما چشم پوشی می کنند .





آوریل
07

حرف درست

یک ضرب المثل چینی می گوید ” یک حرف می تواند ملتی را خوشبخت یا نابود می کند ” .
بسیاری از روابط به دلیل حرف های نابجا گسسته می شوند .
وقتی یک زوج خیلی صمیمی می شوند دیگر ادب و احترام را فراموش می کنند .
ما بدون توجه به اینکه ممکن است حرفی که می زنیم طرف را برنجاند هرچه می خواهیم می گوئیم .
یکی از دوستان و همسر میلیونرش از کارگاه ساختمانی بازدید می کردند. یک کارگر که کلاه ایمنی به سر داشت آن زن را دید و فریاد زد :
– مرا به یاد میاوری ؟ من و تو در دوران دبیرستان با هم دوست صمیمی بودیم !
در راه بازگشت به خانه شوهر میلیونر به طعنه گفت :
– شانس آوردی که با من ازدواج کردی! وگرنه زن یک عمله و کارگر شده بودی !
همسر پاسخ داد …
– بر عکس تو باید قدر ازدواج با من را بدانی، و گر نه اون آلان میلیونر بود، نه تو !

اکثر مواقع چنین بگو مگوهایی تخم یک رابطه بد را می کارد.
مثل یک تخم مرغ شکسته ، که دیگر نمی توانی آن را به شکل اول در بیاوری.





آوریل
06

خدا چراغی به او داد

روز قسمت بود
خدا هستی را قسمت می کرد
خدا گفت : چیزی از من بخواهید
هرچه که باشد شما را خواهم داد
هر که آمد چیزی خواست
یکی بالی برای پریدن
دیگری پایی برای دویدن
یکی جثه ای بزرگ خواست
و آن یکی چشمانی تیز
یکی دریا را انتخاب کرد
یکی آسمان
در این میان کرمی کوچک جلو آمد
و به خدا گفت : تنها کمی از خودت به من بده
و خدا کمی نور به او داد و نام او کرم شب تاب شد
خدا گفت : آن که نوری با خود داردبزرگ است
حتی اگر به قدر ذره ای باشد
و حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی
و رو به دیگران گفت :
کاش میدانستید که این کرم کوچک بهترین چیز را خواست
زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست

از : عرفان نظرآهاری
ارسالی از : تبسم سکوت





آوریل
05

رمـز عاشـقی …

heart
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌ پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد
و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌ شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟
نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی

قسمت‌هایی از شعر بسیار زیبای “کیوان شاهبداغی”





آوریل
04

جهان

پدر فلسفه اردیسم (Orodism) حکیم بزرگ می گوید :
جهان را آغاز و انجامی نیست آنچه هست دگرگونی در گیتی است .
زمان و مکان صفر برای آغاز گیتی وجود ندارد همان گونه که شماره ایی برای انتهای آن نیست .
ما دگرگونی در درون گیتی را زایش و مرگ می نامیم .
ما بخشی از دگرگونی در گیتی هستیم دگرگونی که در نهان خود پویش و رشد را دنبال می کند بروز آینده ما بسیار فربه تر از امروز ما خواهد بود ، ما در درون گیتی در حال پرتاب شدن هستیم .
پرتاب به سوی جایی و مکانی و نمایی که هیچ چیز از آن نمی دانیم همان گونه که در کودکی از این جهان هیچ نمی دانستیم .
میدان دید ما با تمام فراخنایی خود می تواند همچون شبنمی کوچک باشد بر جهانی بسیار بزرگتر از آنچه ما امروز از گیتی در سر می پرورانیم پس گیتی بی آغاز و بی پایان است .





آوریل
03

آرام ترین انسان

یکی از دوستان شیوانا، عارف بزرگ، تاجر مشهوری بود. روزی این تاجر به طور تصادفی تمام اموال خود را از دست داد و ورشکسته شد و از شدت غصه بیمار گشت و در بستر افتاد.
شیوانا به عیادتش رفت و بر بالینش نشست. اما مرد تاجر نمی توانست آرام شود و هر لحظه مضطرب تر و آشفته تر می شد. شیوانا دستی روی شانه دوست بیمارش زد و خطاب به او گفت: دوست داری آرام ترین انسان روی زمین را به تو نشان بدهم که وضعیتش به مراتب از تو بدتر است ولی با همه این ها آرام ترین و شادترین انسان روی زمین نیز هست!؟
دوست شیوانا تبسم تلخی کرد و گفت: مگر کسی می تواند مصیبتی بدتر از این را تجربه کند و باز هم آرام باشد؟
شیوانا سری تکان داد و گفت: آری برخیز تا به تو نشان بدهم.
مرد تاجر را سوار گاری کردند و شیوانا نیز در کنار گاری پای پیاده به حرکت افتاد. یک هفته راه سپردند تا به دهکده دوردستی رسیدند که زلزله یک سال پیش آن را ویران کرده بود. در دهکده زلزله زده، شیوانا سراغ مرد جوانی را گرفت که لقبش آرام ترین انسان روی زمین بود.
وقتی به منزل آرام ترین انسان رسیدند دوست بیمار شیوانا جوانی را دید که درون کلبه ای چوبی ساکن شده است و مشغول نقاشی روی پارچه است. تاجر ورشکسته با تعجب به شیوانا نگریست و در مورد زندگی آرامترین انسان پرسید.
شیوانا او را دعوت به نشستن کرد و در حالی که آرام ترین انسان برای آن ها غذا تهیه می کرد برای تاجر گفت که این مرد جوان، ثروتمندترین مرد این دیار بوده است. اما در اثر زلزله نه تنها همه اموالش را از دست داد بلکه زن و کلیه فرزندان و فامیل هایش را هم از دست داده است. او آرام ترین انسان روی زمین است چون هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد و تمام این اتفاقات ناخوشایند را بخشی از بازی خالق هستی با خودش می داند. او راضی است به هر چه اتفاق افتاده است و ایام زندگی خود را به عالی ترین شکل ممکن سپری می کند. او در حال بازسازی دهکده است و قصد دارد دوباره همه چیز را آباد کند و در تنهایی روی پارچه طرح های آرام بخش را نقاشی می کند و به تمام سرزمین های اطراف می فروشد.
مرد تاجر کمی در زندگی و احوال و کردار و رفتار آرام ترین انسان روی زمین دقیق شد و سپس آهی عمیق از ته دل کشید و گفت: فقط کافی است راضی باشی! آرامش بلافاصله می آید!
در این هنگام آرام ترین انسان روی زمین در آستانه در کلبه ظاهر شد و در حالی که لبخند می زد گفت: فقط رضایت کافی نیست! باید در عین رضایت مدام و لحظه به لحظه ، آتش شوق و دوباره سازی را هم دایم در وجودت شعله ور سازی باید در عین رضایت دائم، جرات داشتن آرزوهای بزرگ را هم در وجود خودت تقویت کنی. تنها در این صورت است که آرامش واقعی بر وجودت حاکم خواهد شد.





آوریل
02

نمایش احساس

feeling
چه رسم جالبی است،

محبتت را میگذارند پای احتیاجت،

صداقتت را میگذارند پای سادگیت،

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،

… … و وفاداریت را پای بی کسیت،

و آنقدر تکرار میکنند که خودت

باورت میشود که تن هایی و بیکس و محتاج….!!!





آوریل
01

هرچه در توان داشته ام، انجام داده ام

این نور و گرمایی که می روید زخورشید
در پهنه منظومه ی ما
جان آفرین است
The warmth rising and the light shining from the sun spread all around our galaxy, giving life
هستی ده و هستی فزای هر چه در روی زمین است
It revives all that is on earth
None of us possesses such warmth and light, like the sun’s, to give away to the world around, But all the same we do possess such powers in our own limits
ما هیچ یک مانند خورشید
نوری و گرمایی که جان بخشد به این عالم نداریم
اما به سهم خویش و در محدوده خویش
ما نیز از خورشید چیزی کم نداریم
By the warmth and light of love
And by the heartfelt aids
You could easily shine among people.
با نور و گرمای محبت
نیروی هستی بخش خدمت
در بین مردم می توان آسان درخشید
بر دیگران تابید و جان تازه بخشید
مانند خورشید
Shine on them and give them a new life
Just like the sun!
در زندگی در هر مقطعی که هستید، نخست از خود سوال کنید من برای خودم چه کرده ام؟ بعد بپرسید برای اطرافیان و جامعه ام چه کار کرده ام ؟ و سپس بپرسید من برای کشورم چه کرده ام ؟ و همین طور آنقدر ادامه دهید تا به این نتیجه برسید که شاید نقشی هر چند کوچک در پیشرفت بشریت داشته اید. به هر حال هر پاسخی برای این سوالها داشته باشیم، مهم این است که هر کدام از ما بتوانیم با صدای بلند فریاد بزنیم: « من هر چه در توان داشته ام، انجام داده ام!»
Now, where ever you’re standing in life, first ask yourself: what have I done for myself ? Then ask what you have done for the people around you and your society, for your country… and so on, until you realize that you have had a part, however small, in making it easier for mankind to a live better life. Whatever our answers to these questions might be, the important thing for each of us is to be able to cry out loud: “I have done everything in my power, and I’ve done the best I could ! “





مارس
31

قورباغه و کرم

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند…
…و عاشق هم شدند.
کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم !
کرم گفت: من هم عاشق سرتا پای تو هستم. قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی ..
بچه قورباغه گفت : قول می دهم.
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند! او تغییر کرد!
درست مثل هوا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت: تو زیر قولت زدی . . .
بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش دست خودم نبود…من این پا ها را نمی خواهم…
…من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.
کرم گفت: من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.
بچه قورباغه گفت قول می دهم.
ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد : این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی . . .
بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم…
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.
کرم گفت: و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را…
این دفعه ی آخر است که می بخشمت.
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
او دم نداشت.
کرم گفت: تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.
بچه قورباغه گفت: ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.
آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.
یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد..
آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند
همه چیز عوض شده بود…
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
بال هایش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد،
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
پروانه گفت: بخشید شما مروارید…
ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :…سیاه و درخشانم را ندیدید؟
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است…
…با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند….
…نمی داند که کجا رفته.
از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد.





مارس
30

همه چیزم

تلفن همراه پیرمردى که توى تاکسی کنارم نشسته بود، زنگ خورد !

پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد و هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد…

نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند.
رو به من کرد و گفت: … ببخشید ، چه نوشته؟

گفتم نوشته: ..”همه چیزم”

پیرمرد: الو، سلام عزیزم…

یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و لبخندى زیبا و قدیمى به من گفت: همسرم است . . .





مارس
29

هرگز جــــــــــــا نزنید

abraham-lincoln
در ۳۰ سالگی کارش را از دست داد
در ۳۲ سالگی در یک دادگاه حقوق شکست خورد
در ۳۴ سالگی مجددا ور شکست شد
در ۳۵ سالگی که رسید,عشق دوران کودکی اش را از دست داد
در۳۶ سالگی دچار اختلال اعصاب شد
در ۳۸ سالگی در انتخابات شکست خورد
در ۴۸,۴۶,۴۴ سالگی باز در انتخابات کنگره شکست خورد
به ۵۵ سالگی که رسید هنوز نتوانست سناتور ایالت شود
در ۵۸ سالگی مجددا سناتور نشد
در ۶۰ سالگی به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد
نام او آبراهام لینکلن بود
جا نزد
هرگز جا نزنید
بازندگان آنهایی هستند که جا زدند





مارس
28

مورچه عاشق

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم…
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد…
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست. . .





مارس
27

وابستگی و وارستگی

روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است.
گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا خورده شدم ! ! !
درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم . با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد . او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند .
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام.
من بدون کاسه گدایی چه کنم؟
لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.
صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند !
در دنیا بودن، وابستگی نیست.
وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود ، این را وارستگی میگویند.





مارس
26

چارلی چاپلین

chaplin

من اگر پیامبر بودم،
رسالتم شادمانى بود
بشارتم آزادى
و معجزه ام خنداندن کودکان …
نه از جهنمى مى ترساندم
و نه به بهشتى وعده میدادم …
تنها مى آموختم
اندیشیدن را
و “انسان” بودن را …

چارلی چاپلین





مارس
25

دوستی‎

مدعیان رفاقت بسیارند .
تا پای آزمایش در میان نباشد هر کسی از راه رسیده و نرسیده مدعی عشق است .
رفاقت را باید با صداقت آزمود و صداقت را میشود از ته نگاههای یک انسان فهمید .
چشمها همه چیز را لو میدهند.
حتی عشقی را که در دلت پنهان کرده ای .
دوستی یک معامله نیست و این همان حقیقتی است که از یادها رفته است .
کسانی که از دوستی به سود و زیان آن می اندیشند سودی از دوستی نخواهند برد .
دوست داشتن از عاشق بودن هم سخت تر است .
دوستدار تو به سعادت تو می اندیشد حال آنکه عاشق تو به داشتن تو ……
دوستی بالاتر از عشق است .
سعی کن تا کسی را در دوستی نیازموده ای عاشقش نشوی .
ملاک دوستی به رنگ و قد و وزن و ناز و عشوه و … نیست .
معیار دوستی صداقتی است که دوستت در صندوقچه دلش ذخیره کرده است .
آنچه باز هم از دوستی و عشق بالاتر است آزادی است .
این آزادی است که پیش از دوستی ارزش دارد .
نباید با دوست داشتن کسی او را از آزاد بودن و آزاد انتخاب کردن محروم کرد .
گاه انسان آنچنان عاشق می شود که به هر وسیله ای که شده است می خواهد محبوبش را مال خودش کند .
و این بر خلاف اصل آزادی است .
آنچه در اولویت است آزادی است .
نباید به زور کسی را به دوستی خود واداشت .
شرط دوستی آن است که آزادی دوستت را مقدم بر داشتن او بدانی .
هر گاه آزادی محبوبت را مقدم بر داشتن او دانستی بدان که او مال توست حتی اگر با کس دیگری باشد.
و حرف آخر
دوستی تملک تو بر کسی یا چیزی نیست .
دوستی مثل بوییدن یک سیب است ،
بدون آنکه به آن گازی بزنی و عشق گاز زدن سیب است ،
یعنی که بخواهی آن را مال خود کنی .





مارس
24

اوج بــخــشــنـدگـــی ! …

حاتم را پرسیدند که : هرگز از خود کریم تر دیدی؟
گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت.
فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد.
مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .
گفتم : والله این بسی خوش بود.
غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت وآن موضع را (آن قسمت) را می پخت و پیش من می آورد.
و من ازاین موضوع آگاهی نداشتم.
چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
پرسیدم که این چیست؟
گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید).
وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟
گفت : سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟
پس حاتم را پرسیدندکه :« تو در مقابله آن چه دادی؟»
گفت : سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.
گفتند : پس تو کریم تر از او باشی!

گفت : هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی بیش ندادم.





مارس
23

نکته ای از انجیل

در Malachi ، آیه ۳:۳ آمده است :

( او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست.)

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد .
آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد.
از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرآیند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.
همان هفته با یک نقره کار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند.
او در مورد علت علاقه خود ، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز کار نقره کار را تماشا میکرد ، دید که او قطعه ی نقره را روی آتش گرفت و صبر کرد تا کاملاً داغ شود.
او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله ، جایی که داغتر از همه جا ی آتش است ، نگهداشت تا همه ناخالصی های آن سوخته و از بین برود .

زن اندیشید ، ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته میشویم .
بعد دوباره به این آیه که میگفت : « او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست » فکر کرد.
از نقره کار پرسید: آیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است ، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند ؟
مرد جواب داد بله ، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه ی نقره را نگه دارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد . … اگر در تمام آن مدت ، لحظه ای نقره را رها کند ، خراب خواهد شد .
زن لحظه ای سکوت کرد.
بعد پرسید : « از کجا می فهمی نقره کاملاً خالص شده است ؟ »
مرد خندید و گفت : « خوب ، خیلی راحت است . هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم . »
اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی ، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند .
این مطلب را منتقل کنید . همین حالا کسی محتاج این است تا بداند که خدا در حال نگریستن به اوست ، و او در حال گذراندن هر شرایطی که باشد ، در نهایت فردی بهتر خواهد شد .

« در برابر مشکلات سکوت کن ، شاید خداوند حرفی برای گفتن دارد . »

« زندگی چون یک سکه است . تو میتوانی آن را هر طور که بخواهی خرج کنی ، اما فقط یک بار . »





مارس
22

دومین دیدار با جمال طی ۱۱ سال اقامت در فرانسه و کانادا

jamal139101031

در مورد این ملاقات خواهم نوشت…..





مارس
22

دریای رهایی

دنیا، دریاست و ما دائم توی آن دست و پا می‌زنیم. شنا بلد نیستیم. تازه اگر هم بلد باشیم با این همه گوی سنگی و سربی که به پا بسته‌ایم، کاری نمی‌توانیم بکنیم. هی فرو می‌رویم و فرو می‌رویم و فروتر.
هر دلبستگی یک گوی است و ما هر روز دلبسته‌تر می‌شویم. هر روز سنگین‌تر. هر روز پایین‌تر و این پایین، تاریکی است و وحشت و بی‌هوایی، اما اگر هنوز هستیم و هنوز زنده‌ایم از بابت آن یک ذره هوایی است که از بهشت در سینه‌مان جا مانده است.

دریانوردی به من می‌گفت: دل بکن و رها کن. این گوی‌ها را از دست و پایت باز کن که سنگین شده‌ای. سنگین که باشی ته نشین می‌شوی. سبکی را بیاموز. سبکی تو را بالا خواهد کشید.
می‌گویم: نمی‌توانم، که هر گوی دلیلی است بر من، بر بودنم. یک گوی سواد است و آموخته‌ها، یک گوی مکان است و موقعیت و مقام.
یک گوی باور دیگران است و یک گوی باور خودم. گویی عشق و گویی تعصب و گویی…
دریانورد می‌گوید: اما آن که نمی‌بخشد و نمی‌گذرد و از دست نمی‌دهد، تنها پایین می‌رود. و حرص، کوسه‌ای است که آن پایین دریدن آدمی را دندان تیز کرده است.
پس ببخش و بگذر و از دست بده تا رو بیایی. اگر به اختیار از دست ندهی، به اجبار از تو می‌گیرند. و تو می‌دانی که مردگان بر آب می‌آیند، زیرا آن چه را باید از دست بدهند، از دست داده‌اند. به اجبار از دست داده‌اند، اما کاش آدمی تا زنده است لذت بی‌تعلقی را تجربه کند.
دنیا، دریاست و آدمی غریق، اما کاش می‌آموخت که چگونه بر موج‌های دنیا سوار شود.
دریانورد این را گفت و بر موجی بالا رفت. چنان به چستی و چالاکی که گویی دریا اسب است و او سوار کار.
من اما از حرف‌های دریانورد چیزی نیاموختم، تنها گویی دیگر ساختم از تردید و بر پایم آویختم.

عرفان نظر آهاری





مارس
21

بزرگان تاریخ ایران زمین

۱.آریا برزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی به ایران زمین، دلیرانه از سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسه (دربندپارس) را از خود در تاریخ به یادگار گذاشت.در جنگ دربندپارس، آخرین پاسداران ایران، با شماری اندک، به فرماندهی آریابرزن، در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر دلاورانه دفاع کردند و سپاهیان مقدونی را ناچار به پس نشینی نمودند….

۲. آرتمیس نخستین زن دریانورد ایرانی است که در حدود ۲۴۸۰ سال پیش، فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت کرد و اولین بانویی میباشد که در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است. در سال ۴۸۴ پیش از میلاد، هنگامی که فرمان بسیج دریایی برای شرکت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس یکی از فرمانروایان سرزمین کاریه (یکی از بخشهای سوریه کنونی) با ۵ فروند کشتی جنگی که خود فرماندهی آنها را در دست داشت، به نیروی دریایی ایران پیوست. در این جنگ که ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سوار تشکیل میداد و نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ کشتی جنگی و ۳ هزار کشتی حمل ونقل بود. آرتمیس در سال ۴۸۰ پیش از میلاد در جنگ سالامین Salamine که بین نیروی دریایی ایران و یونان درگرفت، شرکت داشت و دلاوریهای بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و دشمن روبرو شد.

۳. آرش : ملقب به کمانگیر . پهلوان ایرانی در عهد منوچهر شاه که در تیر اندازی سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ میان منوچهر و افراسیاب قرار بر پرتاب کردن تیری میگذارند تا مرز میان ایران و توران را تعین کند آرش از طربستان تیری پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ایران زمین فدا نمود ….

۴. آریه : سردار معروف و بزرگ ایرانی که به حمایت از پادشاهی کورش کوچک برخواست….

۵. زوپیر(زوپیروس) فرمانده گارد جاویدان سردار شجاع سپاه داریوش بزرگ بود که نقش بزرگی را در فتح بابل بدست داریوش ایفا کرد.

۶. حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی در سال ۳۲۹ یا ۳۳۰ هجری قمری در قریه فاز یا پاز طابران طوس به دنیا آمد. او از دهگانان طوس و از خاندانهای اصیل آنجا بود. در آن روزگار‚ دهگانان تلاش میکردند در برابر ارزشهای جدیدی که دین اسلام مطرح میکرد‚ سنتها و آداب اجدادی خود را حفظ کنند و شاید اعظم انگیزه فردوسی برای نظم شاهنامه از همین تمایل درونی و نژادی سرچشمه می گرفت. فردوسی زندگی آسوده و مرفهی داشت‚ اما به مرور زمان سرمایه خویش را صرف تنصیف شاهنامه کرد.کاخ رفیع و ارجمند ادب پارسی‚ بر ستونهایی سترگ که از دیرباز مایه افتخار ایران و ایرانی بوده و هستند‚ بنا شده است. شعر پارسی با تلاش و کوششی که شکوه این زبان را از فرش به عرش رسانده اند‚ از چنان عظمتی برخوردار است که جهان با همه گستردگی ادبیات و هنر خود‚ در برابر ارجمندی بلامنازع شعر پارسی سر تعظیم فرود می آورد….. فردوسی زنده کننده زبان فارسی بود ( روحش شاد )

۷. آذرپادمهراسپندان : موبدان موبد و دانشمند بزرگ زمان ساسانی که در تدوین و جمع اوری نسخ مختلف اوستا کوشش بسیار کرد و امروز از او پندنامه و اندرزنامه های اخلاقی بزرگی بجای مانده است…

۸. آذرفرنبغ فرخزادان : هیربد زرتشتی و دانشمند و حکیم بزرگی که گرد اورنده و نویسنده کتاب بزرگ دینکرد در زمان مامون عباسی بوده این کتاب مشتمل بر بسیاری از دانش نامه های مزدیسنا است که میرفت پس از حمله تازیان به فراموشی سپرده شود…

۹. اسفندیار جهان پهلوان ایرانی، در روایات ملی پسر کی گشتاسب پادشاه کیانی است. دراوستا نام وی بیش از دو بار نیامده است با این همه وی یکی از پهلوانان نامی و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی می باشد که برای انتشار دین بهی روی داده اند.

۱۰. جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی است که در اوستا نیز نام او آمده‌است.پسر تهمورث – چهارمین پادشاه پیشدادی . که جشن نوروز را بنیان نهاد و رسوم و آیین هایی شادی برای ایرانیان بر جا گذاشت…

۱۱. رستم ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ایران . فرزند زال و رودابه . نواده سام و مهراب کابلی که در عهد کیقباد و کیکاوس و کیخسرو با تورانیان جنگید و از خود دلاوری ها و رشادتهای شگفت انگیز بر جای گذاشت….

۱۲. سندباد یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکوتهای غارتگر اعراب در ایران که به جان و مال و ناموس ایرانیان تجاوز میکردند . او اهل نیشابور بود و پس از اینکه منصور خلیفه عباسی – ابومسلم خراسانی را کشت وی در نیشابور به خونخواهی از ابومسلم که فردی ایرانی و وطن پرست بود برخواست و قیام کرد که در نهایت با شصت هزار نفر از یارانش توسط اعراب بیابانگرد و کشتارگر کشته شد .

۱۳. فریدون پادشاه پیشدادی بود که با یاری کاوه آهنگر برضحاک ستمگر چیره شد. او پادشاه جهان گشت و آنگاه جهان را میان سه پسرش سلم؛ تور و ایرج بخشید.در شاهنامه از شاهان ستوده و نیک ایران است…

۱۴. کاوه آهنگر در زمان پادشاهی ضحاک ستمگر، شیطان در قالب آشپزی به دربار وی رفت و غذاهای خوشمزه ای برای ضحاک پخت. و به عنوان پاداش خواست که بر شانه های ضحاک بوسه زند. در اثر این بوسه شیطانی دو مار سیاه بر شانه های ضحاک رویید و همان دم آشپز ناپدید شد. این بار شیطان به عنوان یک پزشک به دربار ضحاک آمده و تجویز کرد که باید هر روز به مارها مغز سر دو جوان خورانده شود. ضحاک نیز دستور داد هر روز دو تن از جوانان برومند سرزمین را کشته و مغز آنان را به مارها بدهند.کاوه آهنگر نیز که مانند خیلی های دیگر از ظلم و ستم ضحاک به تنگ آمده بود، پیشبند چرمین آهنگری خود را بر سر نیزه زد و با یاری مردم ضحاک را شکست داده و فریدون را بر اورنگ پادشاهی نشاند. بعدها این پرچم که نشان سربلندی و پایداری ملت ایران بود به درفش ملی کاویانی تبدیل شد.

۱۵.کیومرث نخستین پادشاه و بنیانگذار سلسله پیشدادی در هزاران سال پیش . نام وی در اوستا گیومرتا آمده است و ذکر شده است که زرتشتیان او را نخستین انسان میدانند . در زمان او مردم در غارها و کوهها بودند و بدن خود را با پوست حیوانات می پوشاندند .

۱۶. کورش بزرگ فرزند کمبوجیه و ماندانا اولین کسی بود که فلات ایران را برای نخستین بار در تاریخ زیر یک پرچم در آورد و پادشاهی ایران را تشکیل داد (مراجعه شود به پستکوروش بزرگ)

۱۷. داریوش بزرگ بزرگترین پادشاه جهان….منش نیک و بزرگی او زبانزد همه مردم دنیاست

۱۸. خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دخترکوروش بزرگ بود.نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.نیک منشی و عدالت او زبانزد همگان حتی یونانیان بود….

۱۹. خسرو پرویز فرزند هرمز، فرزند انوشیروان، فرزند قباد ساسانی، بیست و سومین پادشاه سلسله ساسانیان بود، که از سال ۵۹۱ تا ۶۲۶ میلادی بر تخت سلطنت ایران تکیه زد .

۲۰. انوشیروان انوشه روان خسرو یکم ، بیست و یکمین پادشاه ساسانی ملقب به دادگر که به خوبی و نیکی مشهور بود….از او بسیار یاد شده است…

۲۱. اسکیلاس دوره هخامنشی (زمان حکومت داریوش از سال ۴۸۶- ۵۲۱ ق.م.) دریا نورد و مکتشف و مهندس سازنده قنات….

۲۲. آرتاخه دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس و سازنده کانال آتوس

۲۳. استانس : دوره هخامنشی شیمیدان و استاد دموکریتوس

۲۴. استاذسیس : سردار دلیر ایران که در نواحی هرات و بادغیس و سیستان بر ضد منصور خلیفه ستمگر عباسی قیام کرد و عاقبت به فرمان منصور در بغداد به دار آویخته شد و یکی از سمبلهای عرب ستیزی را در ایران به جای گذاشت و درس وطن پرستی در برابر یورش بیگانگان برای جوانان به جای گذاشت..

۲۵. بابک خرمدین : سردار دلیر و پیشوای نهضت خرمدینیان یا سرخپوشان که بر ضد حکومت عرب قیام کرد و ۲۲ سال دست یورش گران عرب را از کشور ما کوتاه کرد و مبدل به سمبلی از مقاومت ایرانیان در برابر حمله بیگانگان به کشور شد . وی در تاریخ ۲ صغر سال ۲۲۳ هجری قمری در سامرا به دستور خلیفه تازی تکه تکه شد . پس از وی خانواده و همسرش نیز کشته شدند…

۲۶. بزرگمهر معروف ترین و اندیشمند ترین وزیر دربار انوشیروان دادگر که گفتگوی های خرد ورزانه او در تاریخ ایران ثبت گشته است…

۲۷. حلاج حسن ابن منصور حلاج . از عرفای مشهور ایرانی – اسلامی قرن سوم هجری که با گفتن عقاید مخالف خود علیه اعراب افراطی به شهرت رسید . او را صاحب کشف و کرامت دانسته اند و چون در زمان المقتدر خلیفه عباسی خلاف موازین و عقاید اسلامیان افراطی آن زمان سخن گفته بود به اصرار فقهای بغداد او را دستگیر و مدت هشت سال در زندان سر کرد و سپس وی را از زندان در آوردند و بعد از زدن هزار ضربه شلاق به وی هر دو دست وی را قطع کردند و سپس هر دو پای وی را بریدند و بعد جسدش را سوزاند واین وحشیگریهای اعراب که به نام اسلام کردند هزاران بار در تاریخ ما به ثبت رسیده است…

۲۸. رستم فرخزاد سردار بزرگ ایران که در جنگ با اعراب کشته شد . او سپهسالار بزرگ ارتش ایران در زمان شاهنشاهی یزدگرد سوم بود که حماسه ای در جنگ قادسیه بوجود آورد که تاریخ نیاکانمان را زیبا تر از همیشه ساخت در نهایت به دست سپاه اسلام کشته شد…

۲۹. سورنا : سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده بودند، را با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت.

۳۰. کمبوجیه کامبوزیا یا کامبیز . فرزند کوروش بزرگ. او با اقتداری ستودنی و باور نکردنی در سال ۵۲۵ قبل از میلاد سرزمین های مصر را بدلیل عمل نکوهیده مصریان در برابر ایرانیان که تعدای از ایرانیان را در مصر کشتند و به تمسخر پرداختند فتح کرد و کل مصر به زیر چتر پادشاهی ایران در آورد…

۳۱. کیخسرو سومین پادشاه مقتدر کیانی به خونخواهی کشتن سیاوش برخواست و مدتهای زیادی با تورانیان جنگید و در نهایت آنان را مغلوب ساخت و افراسیاب را به دلیل کشتن سیاوش که نه تنها پدر وی بود بلکه یکی از قهرمانان نامی ایران بود کشت . پدرش سیاوش و مادرش فرنگیس بود …

۳۲. مازیار یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکومت اعراب در ایران . وی در طبرستان بنایی بزرگ ساخت و در جهت بازگرداندن بزرگی ایران به قبل از یورش تازیان تلاش کرد . وی در زمان معتصم عباسی قیام خود را آغاز کرد و در صدد بر آمد همگام با بابک خرمدین هویت ملی ایرانی را زنده کنند که در نهایت با جنگهای معتصم دستگیر و در بغداد کشته شد . او نیز یکی دیگر از تندیس های ملی گرایی ایرانیان در برابر تهاجم دیگر کشورها است…

۳۳. مرداویج سردار بزرگ ایرانی که او نیز در جهت متلاشی کردن حکومت اعراب در ایران کوشید و جان داد . وی فرمانده لشگر اسفار پسر شیرویه عامل نصر بن احمد ساسانی بود طبرستان را برای اسفار فتح کرد . پس از کشته شدن اسفار- مرداویج قزوین و همدان و اصفهان و اهواز را گرفت و لشگر المقتدر خلیفه جنایتکار عباسی را شکست داد . وی در کمال تاسف در سال ۳۲۳ هجری قمری در حمام اصفهان به دست غلامان ترک کشته شد….

۳۴. مهران یکی دیگر از سرداران بزرگ ایران . وی از سپهسالاران ارتش ایران ( یزدگرد ساسانی ) بود و با اعراب بیابانگرد جنگید و ابوعبیده سردار مشهور عرب را به قتل رسانید ….

۳۵. مهرداد بزرگ موئسس سلسله شاهنشاهی پارتیان بود که ایران را از گسستگی و لجام گسیختگی دوران تحت اشغال یونانیان سلوکی رهایی بخشید . وی در سال ۱۶۰ تا ۱۴۰ قبل از میلاد با نبردهای وطن پرستانه ایالتهای ماد – پارس – خراسان – بابل – آشور – هرات و سیستان و . . . را جزو ایران بزرگ نمود . وی پادشاه سلوکیان را اسیر نمود و با وی با انسانیت رفتار کرد و به او در گرگان مستقر ساخت و برای حسن نیت به آنان با دختر وی ازدواج نمود . او را از بزرگ ترین اشخاص موثر در تاریخ ایران نامیده اند . که به راستی اگر ظهور نمی کرد امروز مشخص نبود ما در کجای تاریخ جای داشتیم …..

۳۶. ارد بزرگ اندیشمند و متفکر ایرانی که نظریه قاره کهن او شهرتی شگفت انگیز یافته است..





مارس
20

دلـت را بتـکان! Shake your heart !

به نام مهربانترین
In the name of the most compassionate

دلـت را بتـکان!
Shake your heart!

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن …
When your sorrows are over, step over them and forget them …

دلت را بتکان!
اشتباه‌هایت وقتی افتاد روی زمین،
بگذار همانجا بماند؛
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش،
قاب کن و بزن به دیوار دلت …
Shake your heart!
When your mistakes fall off to the floor,
Let them stay there.
Only, bend over them and find a lesson you learned,
Take it out, frame it,
and hang it on the wall in your heart …

دلت را محکمتر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم میریزد،
و تمام آن غم های بزرگ،
و همه حسرت ها و آرزوهایت …
If you shake your heart hard enough
All the grudges will be gone from it,
And all those big sorrows,
And all the regrets and desires …

Now this time shake it gently!
Your memories shouldn’t be lost
It doesn’t matter if they are bitter or sweet
Memories are memories
They have to be there, they have to stay there…
حالا آرامتر، آرامتر بتکان!
تا خاطره هایت نیفتد.
تلخ یا شیرین، چه تفاوت میکند؟
خاطره، خاطره است؛
باید باشد، باید بماند …

کافیست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد.
یک تکان دیگر بس است!
تکاندی؟
Enough shaking?
Um… no, there’s still dust on it
One shake will do
There you go!

دلت را ببین!
چقدر تمیز شد … دلت سبک شد؟
Look at your heart!
All nice and neat… feeling better?

حالا این دل جای «او» ست.
دعوتش کن!
این دل مال «او» ست …
Now this heart is Gods
Invite him into it.

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا …
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک «او» …
Everything fell off from your heart, everything, and now,
Now “you” are left there and a shiny heart
A heart and a framed lesson
A framed lesson and a bunch of memories
A bunch of memories and God…

خـانه تـکانی دلـت مبـارک!
Happy heart cleaning!





مارس
20

سال ۱۳۹۱ شمسی مبارک

norooz

بی چتر می باید دوید، در فصل خیس عاشقی
آن دم که خیاط ازل، پیرآهن سفید طبیعت را از هم می درد، بهار سبز با ردای خیس و بارانی اش، لبخند را بر لب سبزه های تازه رسته، جراحی می کند.
صدای پای بهار، پرندگان نغمه خوان را مست کرده و جشنواره رنگ ها، طلیعه تازگی را بشارت می دهد.
عمو نوروز با آن چرده سیاهش هم به مهمانی برف های سفید و آب شده دعوت می شود و حال اگر خوب گوش بسپاری، این روزها همه کائنات در جشن تولد دوباره زمین، به رقصی موزون و هماهنگ درآمده اند.

بهار و نوروز باستانی با حافظه تاریخی ما فارسی زبانان گره خورده است. دیرسالیانی است که این جشن شیرین و کهنه با تاروپود فرهنگ پارسی گویان درآمیخته و پاسداشت این سنت پرقدمت، نقش بی بدیلی در اتحاد و همدلی فارسی زبانان ایفا کرده است.

نوروز تنها به معنای آغاز سالی تازه نیست؛ این آیین کهن، به مثابه جشن فارسی زبانان و نماد هویت گویش ورانی است که زبان مادری شان “فارسی” است.

قرنها پیش “جمشید” آیین زیبای “روز نو” را بنا نهاد تا نوادگان “کوروش کبیر” در زیبا روز نخست بهار به ایرانی بودن خود افتخارو به یکدیگر شادباش گویند .
جشن نوروز، بیش از سه هزار سال قدمت تاریخی دارد، اما ثبت رسمی آن به عنوان یک جشن ملی، به ۵۳۸ سال قبل از میلاد برمی گردد. یعنی در زمانی که “کوروش دوم”، یکی از پادشاهان سلسله هخامنشی، بسیاری از زندانیان و محکومان جنگی را در این روز ملی، مورد عفو و بخشش قرار داد.
بی شک، خاستگاه اصلی این جشن فراملی، در دل خاک ایران پرگهر بوده است و از زمان سلسله هخامنشیان تا به امروز، نه تنها ایرانیان و فارسی زبانان، بلکه بسیاری از شهروندان آسیای میانه نیز از “نوروز” با شادباش و شکوه یاد می کنند.

در ایران و افغانستان، نوروز با آغاز سال جدید مصادف می شود اما در برخی دیگر از کشورهای همسایه، همچون آذربایجان و تاجیکستان، اولین روز از فصل بهار، آغاز سال جدید نیست اما جشنی ملی و فاخر است.

در جشن نوروز، خانه تکانی، عیدی دادن و چیدن سفره هفت سین، پای ثابت مراسم های این روز فرخنده است اما یکی از آیین های بسیار نیکویی که در ایام نوروز برگزار می شود و به کرات نیز مورد توجه قرار دارد، سنت “دید و بازدید” است.

در حقیقت، فارسی زبانان گوشه و کنار جهان، نه تنها این زنده شدن دوباره طبیعت را با تفکر و تعقل دریافته اند، بلکه این حیات دوباره و نعمت هرساله ی باریتعالی را نیز در قالب جشن “نوروز”، گرامی می دارند.
به یادتان می آورم تا همیشه بدانیدکه زیباترین منش آدمی, محبت اوست.
پس محبت کنید چه به دوست چه به دشمن، که دوست را بزرگ کند ودشمن را دوست.
ستاره بختتان بالا ، سپیده صبحتان تابناک ، سایه عمرتان بلند ، ساز زندگیتان کوک ، سرزمین دلتان سبز.

عید واقعی از آن کسی است که آخر سالش را جشن بگیرد نه اول سالش را ……

The real happiness in Nowrus is for the ones who triumph their success at the end of the year , and not the beginning of a new year . . . .

سال جدید مبارک. عیدتان مبارک .





مارس
19

وبلاگم پنج ساله شد . مبارک

birthday-cake-5
حس بارور بودن و آفریدن خیلی زیباست …..
و من وبلاگی رو که در ذهنم بارور شده بود، ۲۹ اسفند ۱۳۸۵ به دنیا آوردم ….
همیشه آدما وقتی بچه دار میشن یکی از چیزایی که گوشه ذهنشونه و دائم روحشونو قلقک میده ،
اینه که اون فرزند سالم ، صالح و سر به راه باشه و سربلندشون کنه .
وبلاگ من حالا اون فرزندیه که این روزها پنج سالش تموم میشه !
و میره تو شش سال !
و من چقدر خوشحالم که تونسته تاحدودی این منو سربلند کنه .
فکر این که تو این چند سال اخیر،
گاهی این وبلاگ تونسته عین یه پاپانوئل مهربون،
اطلاعات مفید رو گردآوری و در اختیار بقیه قرار بده کنه،
روحمو آروم میکنه .
این پنج سال ، تجربه ای زیبا و خوب بود .
گاهی حتی با موبایلم ، وبلاگ را کنترل و به روزمی کردم.
وبلاگ باعث شد ، یکبار دیگر دست به قلم بشم و به شکل جدی تر بنویسم
و از طرفی بین نوشته های سابق ، دوری بزنم ، زیر و رو کنم
و مطالبی که خوب بود بیرون بیارم وهر سال ، بشکل جدی تری سامانش بدم .
با افتخار میگم که این وبلاگ باعث شده یکی مهربون ترین فرشته های دنیا که قلبی به وسعت دریا داره،
بشه بهترین دوست و راهنمای من .
فکر می کنید چه هدیه ای میتونه از این ارزشمندتر باشه ؟
پیدا کردن یه عالمه دوست خوب که همه با هم یه نقطه اشتراک دارن ،
حس خوب رهایی ،
حس انسان دوستی برای بهتر زیستن بدون توجه به نژاد،
قومیت ،
دین یا حتی گرایشهای سیاسی .
از همه شما دوستان خوبی که تو این پنج سال منو تنها نگذاشتید،
مخصوصا از اون فرشته مهربون طی یکسال گذشته ، ممنونم.
همتون رو قلبا دوست دارم و ایمان دارم که کائنات تموم محبتها و خوبی هاتونو به بهترین وجه جبران میکنه .
همراه با قلبی پراز مهر ،
مصمم به پیمودن مسیری سبز تا نهایت آرامش و احترام هستم ،
هرچند در ابتدای راهم هنوز ، اما سخت امیدوار …..
به عنوان شیرینی، چشمهاتون رو هفت دقیقه ببندید تا لبریز از شراب ناب شعور کیهانی بشید .
اگه کسی حس خاصی داشت ، همینجا تو کامنتها برام بنویسه .

محمود – نگاشت ۲۹ اسفند ۱۳۹۰ شمسی – مشهد





مارس
19

فرشته عشق

در آخرین شب زمستان خدا جشنی با شکوه در آسمانها تدارک دید
در این جشن ماه و ستارهها و تمام سیارات دعوت بودند
فرشته ها با لباس های سفید حریرشان سماع می کردند
ناهید تار می نواخت و زهره تنبور
همه خوش حال بودند
خدا هم خوش حال بود
خوش حال ، خوش حال
فرشته ای که از همه ی فرشتگان بیشتر دلبری می کرد، فرشته عشق بود
او با روح لیلی، نگاه مجنون و قلب خورشید، عارفانه سماع می کرد
خدا بارها تبارک را خواند و به خود بالید
از شکوه سماع این فرشته
شب به آخر رسید
و خدا بالهایی از جنس نور به بهترین فرشته اش هدیه داد
و ان فرشته کسی نبود جز، فرشته عشق
که در قلب تک تک فرشته ها
و مخلوقات خدا عارفانه
و عاشقانه سماع می کرد

نوشته ای از : تبسم سکوت





مارس
18

زورگوئی نکنید !

بسیاری از روابط به این دلیل گسسته می شوند که یک طرف می خواهد به طرف دیگر زور بگوید و یا توقع زیادی دارد .
مردم فکر می کنند که عشق بر هر چیزی پیروز می شود و همسرشان می تواند عادات بد خود را بعد از ازدواج ترک کند .
عملاً ، اینطور نیست .
یک ضرب المثل چینی می گوید :
“تغییر شکل دادن یک کوه یا یک رودخانه آسانتر از تغییر دادن شخصیت یک انسان است ”
دگرگونی آسان نیست.
بنابراین ، توقع زیادی برای تغییر دادن شخصیت همسر منجر به دلخوری و ناخوشنودی می گردد .

تغییر دادن خود و کمتر کردن انتظارات درد کمتری دارد.





مارس
17

پایان رابطه . . .

وقتی اعتماد از بین برود ، رابطه به پایان خواهد رسید
فقدان اعتماد ، به سوء ظن می انجامد
سوء ظن ، باعث خشم و عصبانیت می شود
خشم ، باعث دشمنی می شود و دشمنی ، منجر به جدائی

یک تلفنچی یک بار به من می گفت :
– شخصی به من تلفن کرد . من هم گوشی را برداشتم و گفتم ” واحد خدمات عمومی . بفرمائید ” .
شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند .
او دو باره گفت :
– واحد خدمات عمومی . بفرمائید
وقتی که دیگر می خواست گوشی را بگذارد صدای زنی را شنید که می گفت :
– آه ، پس اونجا واحد خدمات عمومی است . معذرت می خواهم ، من این شماره را در جیب شوهرم پیدا کردم اما نمی دانستم مال چه کسی است”

بدون اعتماد دو طرفه ، فکرش را بکنید که اگر تلفنچی بجای گفتن “واحد خدمات عمومی ” گفته بود ” الو ” چه اتفاقی می افتاد !