دسامبر
03

وسعت زیبا دیدن

در یک بیمارستان دو بیمار به نام های تام و جک وجود داشتن که تام اجازه حرکت کردن نداشت.
ولی جک که تختش کنار پنجره بود می تونست هر کاری بکنه .
جک هرروز می رفت کنار پنجره و از زیبایی های طبیعت برای تام تعریف می کرد .
جک می گفت که پشت پنجره پارک بزرگی وجود دارد که حوضی در وسط آن مانند ستاره می درخشد و پرندگان آواز می خوانند و کودکان بازی می کنند .
جک هر روز تعریف می کرد ….
یک روز صبح که تام از خواب بیدار شد دید که جک نیست …
پرستار را صدا زد و گفت که اون کجاست . پرستار گفت اون مرخص شده و تازه تو هم بهتری و می تونی حرکت کنی …
تام با اصرار فراوان بالاخره تختش رو به کنار پنجره برد … با صحنه ی عجیبی مواجه شد …
پشت پنجره یک دیوار بزرگ بود که جلوی دید رو گرفته بود ……
دوباره پرستار رو صدا زد و جریان رو براش تعریف کرد . پرستار جمله ای گفت که سر تا پام گیج رفت …
پرستار گفته که جک نابینا بود…

هیچ دیدگاه

دیدگاهتان را بفرستید

دیدگاهی داده نشده است.

خوراک دیدگاه ها   نشانی بازتاب

دیدگاهتان را بیان کنید.