ژانویه
05

این جمله خیلی مهمه

سال گذشته شوهر کارل در یک حادثۀ رانندگی کشته شد. جیم که ۵۷ سال داشت داشت در فاصلۀ میان منزل تا محل کارش در حال رانندگی بود . رانندۀ دیگر یک جوان مست بود. در این حادثه ، جیم در دم جان باخت و جوان مست ظرف کمتر از دو ساعت از بیمارستان مرخص شد. نکتۀ ظریف اینجا بود که آن روز روز تولد پنجاه سالگی کارل بود و در جیب جیم دو بلیط هواپیما به مقصد هاوایی پیدا شد .
گویا جیم قصد داشته همسرش را غافلگیر کند که اجل مهلتش نداده و به دست راننده ای مست کشته شد .

یکسال بعد ، بالاخره از کارل پرسیدم : “چطور توانستی تاب بیاوری ؟‌ ”
چشمان کارل پر از اشک شد، فکر کردم حرف بدی زده ام ، اما او به آرامی دست مرا گرفت و گفت : ‌ اشکالی ندارد ، میخواهم چیزی به تو بگویم . روزی که با جیم ازدواج کردم به او قول دادم هیچ وقت نگذارم بدون آنکه بگویم دوستت دارم از منزل خارج شود . او هم همین قول را به من داد . این قول و قرار برای ما به شوخی و خنده تبدیل شد . با اضافه شدن بچه ها به جمعمان بر سر قول ماندن کار دشواری بود . یادم می آید وقتی عصبانی بودم به طرف اتومبیل می دویدم و از میان دندانهای کلید شده ام می گفتم : “دوستت دارم” یا به دفتر کارش می رفتم تا به او یادآوری کنم. این کار یکجور مبارزه جویی خنده دار بود .
در تمام طول زندگی زناشوئی مان خاطرات بسیاری را به وجود آوردیم تا سعی کنیم پیش از ظهر به هم بگوییم دوستت دارم .
صبح روزی که جیم مر ، صدای روشن شدن موتور اتومبیل را شنیدم . از ذهنم گذشت که : اوه ، نه !! تو این کار رو نمی کنی مردک !! و بیرون دویدم و به پنجرۀ اتومبیل مشت کوبیدم و گفتم : آقای جیمز ای کارت ، من کارل کارت ، اینجا در روز تولد پنجاه سالگی ام ، میخواهم رکورد گفتن « دوستت دارم » را بشکنم !! تا اینکه جیم به پایین خیابان پیچید .
این است که می توانم زنده بمانم چون ، آخرین جمله ای که به جیم گفتم این بود : “دوستت دارم “

هیچ دیدگاه

دیدگاهتان را بفرستید

دیدگاهی داده نشده است.

خوراک دیدگاه ها   نشانی بازتاب

دیدگاهتان را بیان کنید.