دسامبر
20

یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم

لحظه هایی هستند که هستیم چه تنها ،
چه در جمع اما خودمان نیستیم انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد بی صدا بی هیاهو همان لحظه هایی که راننده ی آژانس می گوید: رسیدیم !
خانم فروشنده می گوید : باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی می گوید صدای بوق را نمی شنوی ؟
و مادر صدا می کند: حواست کجاست ؟
ساعتهایی که شنیدیم
و نفهمیدیم خوندیم
و نفهمیدیم دیدیم
و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم که رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم ….
“یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم ”

هیچ دیدگاه

دیدگاهتان را بفرستید

دیدگاهی داده نشده است.

خوراک دیدگاه ها   نشانی بازتاب

دیدگاهتان را بیان کنید.