ژوئن
30

آیا خدا جهان را ساخته است؟

هنگامی که به عمقِ اتم سفر می کنیم با یک سری پروتون مواجه می شویم که هر وقت که می خواهند “خود به خود” به وجود می آیند و به خودیِ خود، هر وقت که می خواهند نابود می شوند. ما آن را “مکانیک کوانتوم” نام گذارده ایم.
قوانین طبیعت به ما می گویند که نه تنها تمامِ جهان می تواند مانند پروتون ها به وجود بیاید بلکه برای پیدایش هم نیازمندِ علت نیستند، همچنین هیچ حادثه ای منجر به انفجار بزرگ “بیگ بنگ مهبانگ” نشده است … هیچ چیز …
“میدان گرانشی” و “جاذبه” در درون سیاه چاله به قدری است که نه تنها “نور”، بلکه “زمان” هم نمی تواند از میدان گرانشی آن فرار کند، لذا زمان از حرکت باز می ایستد. این به این دلیل نیست که ساعت از کار می افتد بلکه به این دلیل است که در داخل سیاه چاله “زمان” وجود ندارد.
به نظر من نقش زمان در آغاز جهان، آخرین کلیدی است که نیاز به یک طراح بزرگ را برای آفرینش از بین می برد و نشان می دهد جهان چگونه خودش را ساخته است. اگر به گذشته و به لحظه ی انفجار بزرگ برگردیم خواهیم دید که جهان کوچکتر و کوچک تر می شود تا جایی که تمام جهان فضایی بی نهایت کوچک و متراکم است، جایی که جهان یک “سیاهچاله” است. قوانین طبیعت به ما می گویند که در درون سیاه چاله زمانی وجود ندارد، شما نمی توانید به زمانی پیش از انفجار برگردید چون زمان پیش از انفجار بزرگ وجود ندارد، ما در نهایت چیزی را پیدا کردیم که علت ندارد، چون زمانی برای وجود علت نیست.
برای من این به معنای ناممکن بودن وجود خالق است، چون زمان برای خالق وجود نداشته است.
ما همگی آزاد هستیم تا آنچه را که می خواهیم بدست آوریم و به نظر من، هیچ خدایی وجود ندارد، هیچ کس جهان را خلق نکرده و هیچ کس ایمان ما را هدایت نمی کند، هیچ بهشت و هیچ زندگی پس از مرگی وجود ندارد.
ما همین یک زندگی را داریم تا از این طراحی زیبا طبیعت استفاده کنیم و من از این بابت بسیار سپاس گزارم …

استیون هاوکینگ

منبع :  Did God Create the Universe





ژوئن
29

اشارت عشق

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، ‌از پی‌اش بروید،‌ هرچند راهش سخت و ناهموار باشد.
هنگامی که بال‌هایش شما را در بر می‌گیرد، ‌تسلیمش شوید،‌ گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروح‌تان کند.
وقتی با شما سخن می‌گوید باورش کنید،‌ … گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد،‌ همان گونه که باد شمال باغ را بی‌بر می‌کند.
زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان می‌گذارد، ‌به صلیبتان می‌کشد.
همان گونه که …شما را می‌پروراند، ‌شاخ و برگ‌تان را هرس می‌کند.
همان گونه که از قامت‌تان بالا می‌رود و نازک‌ترین شاخه‌هاتان را که در آفتاب می‌لرزند نوازش می‌کند، ‌به زمین فرو می‌رود و ریشه‌هاتان را که به خاک چسبیده‌اند می‌لرزاند.
عشق، شما را همچون بافه‌های گندم برای خود دسته می‌کند.
می‌کوبدتان تا برهنه‌تان کند.
سپس غربال‌تان می‌کند تا از کاه جداتان کند.
آسیاب‌تان می‌کند تا سپید شوید.
ورزتان می‌دهد تا نرم شوید.
آنگاه شما را به آتش مقدس خود می‌سپارد، تا برای ضیافت مقدس خداوند، ‌نانی شوید.

جبران خلیل جبران





ژوئن
28

فقط ماییم که میریم بهشت !

توریستی از ایران که به اسپانیا سفر کرده بود، خاطره جالبی رو تعریف کرد:
می گفت : در یکی از روستاهای اسپانیا وارد قهوه خانه ای شدم و برای خود و همراهم قهوه سفارش دادم .
در حالی که روی میز منتظر سفارشمان بودیم، در کمال تعجب دیدیم که بعضی از مشتریان جلوی پیشخوان آمده و در حالی که خودشان تنها بودند سفارش دوتا چایی و یا دوتا قهوه می داند و می گفتند: یکی برای خودم و یکی برای دیوار !
از نوع سفارش در حیرت ماندیم !
متوجه شدیم که بعد از هر اینگونه سفارش پیشخدمت یک برگه کوچک که روی آن چای و یا قهوه نوشته است به دیوار پشت سرمان چسپاند !
و جالب اینکه دیوار پشت سرما پر از این برگه ها بود !
در ذهنمان هزاران فکر به وجود آمد که دلیل اینکار چیست و این حرکت یعنی چه ؟ !
در افکار خود غوطه ور بودیم
آدم فقیر و ژنده پوشی وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه داد.
اما با این جمله : ” ببخشید بی زحمت یک قهوه از حساب دیوار ” !
و پیشخدمت یکی از کاغذها را روی آن قهوه نوشته بود از روی دیوار برداشت و پاره کرد و یک قهوه به آن مرد فقیر داد، بدون آنکه از آن مرد پولی بگیرد.
ظاهرا این فقط ماییم که میریم بهشت …….





ژوئن
25

دلم برای یه نفر تنگ شده

Burnt Matches

کبریت های سوخته هم
روزی درخت های شادابی بودند
مثل ما
که روزگاری می خندیدیم
قبل از اینکه عشق روشنمان کند.





ژوئن
24

ما فقط نمی دانستیم …..

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺣﻔﻆ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﺳﺖ …
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﯿﻢ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ …
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪﯼ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ …
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺎﺯ داشتیم…
ما فکر می کردیم مرد باید قوی باشد و از زن مراقبت کند؛
نمی دانستیم قرار است که ما از یک دیگر مراقبت کنیم….
ما فکر می کردیم اگر به دنبال اهداف شخصی و رشد خود باشیم بی وفایی است؛
نمی دانستیم بیش از حد به حریم یک دیگر وارد شدن چقدر می تواند خفقان آور باشد…
ما فکر می کردیم وقتی طرف مقابل رشد کند،
تهدیدی برای دیگری است؛
نمی دانستیم هر کدام آن قدر خوب هستیم،
که احساس تهدید شدن نکنیم…
فکر می کردیم هر کس در خواست کمک کند ضعیف است؛
نمی دانستیم همه به کمک نیاز دارند.. ..
فکر می کردیم پول ما را ایمن می کند؛
نمی دانستیم که امنیت؛
یعنی بدانید که می توانید زندگی تان را بسازید،
و در کنارش مادیات هم قرار دارد.. ..
فکر می کردیم دیگری به ما عشق نمی ورزد؛
نمی دانستیم که ما عشق او را احساس نمی کنیم و نمی پذیریم… ..
او گمان می کرد من خوشحالم، نمی دانست چقدر ترسیدم… ..
من گمان می کردم او خوشحال است؛
نمی دانستم چقدر ترسیده است…
ما نمی دانستیم… ..
ما فقط نمی دانستیم… ..
خیلی چیزها بود که نمی دانستیم.





ژوئن
23

کاویدن در غم ها

روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت :
شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده‌ام و می‌خواهم روز وفات آنها بروم گورستان برایشان دعا کنم و خیرات دهم و …
خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی !
خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند؛ تو به دنبال مردگانت هستی ؟!
بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده‌پرستان کاری نیست و از او دور شد.
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : “کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند”.
امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم.





ژوئن
18

کاش نمی فهمیدیم ! ! !

می خواهم کمی بفصیل برایت بنویسم،
اگر حال خواندن نداری….از همین سطر نخست بی خیال شو!
دیروز حال غریبی داشتم عصر،
پای پیاده از منزل دور شدم به جایی شلوغ و پر ازدحام رفتم چه ها می شود دید؟
بدون شک تو هم تجربه کرده ایی و می دانی!
اما من دیدم که آفتاب عصر بر ژنده پوش و شیک پوش یکسان می تابید،
بعد باد شروع به وزیدن کرد،
شال گرانقیمت خانم جوان و زیبا و چادر مندرس مادری پیر….. به یک اندازه درگیر باد شد.
باران شروع به باریدن کرد و پراید و پورشه در خیابان به یک اندازه خیس شد!!
کمی آب نبات در جیبم بود، به کودکان دادمشان،
دخترکی که قلمدوش پدرش بود … شاید برای رهایی از شدت ازدحام …. آبنبات را گرفت …. لبخند زد.
پسرکی که محکم دست مادرش را گرفته بود ….. لبخند زد ….. نه با لبهایش …. با نگاهش،
و کودکی که در میانه چهار راه اسفند دود می کرد، نیز با گرفتن آبنبات … نه دست … بلکه دلش را با لبخند برایم تکان داد.
وارد ایستگاه مترو شدم،
بعضی با تحکم و اعتماد بنفس خاصی مشغول مکالمه با تلفن همراه بودند!
چون کودکی حیرت زده نگاهشان کردم !
می دانی!
آخر پیشرفت تکتولوژی خیلی شتابان شده.
حالا می شود از زیرِ زمین هم با آدمهایی که گاه ندیده ایی ….. یا آنها که دلواپس تواند …. مکالمه کنی !!!!
پیشترها، سخن گفتن آدمها آداب و قواعد دیگری داشت.
نگاه ها، منتظر! مضطرب ! بعضی خسته و مایوس !
بعضی در کمین و جستجو گر بنظر می رسید.
می دانی!
برخی جستجو می کنند کسی را بیابند که مستعصل و یاریخواه است،
خوب بلدند به این آدمها درِ باغ سبز را نشان بدهند !
بهره ایی را که می خواهند بگیرند و آن تنهای بیچاره را ،
بیچاره تر از قبل بحال خود رها کنند !
شکلکی در آوردم!
بعضیها لبخند زدند،
بعضی هم اخم کردند،
عده ایی هم بی اعتنا گذشتند!!!
و کسی نپرسید ترا چه می شود !؟
آخر آدمهای امروزی،
یک عالمه دیتا در حافظه شان ذخیره دارند،
با هر تصویری که ببینند،
اطلاعات مربوطه فراخوان می شود،
تیک می خورد،
و قضاوت …..
نتیجه و فایل شناسایی شده بسته می شود!
هیچکس دیگر این روزها بیسواد نیست !!!!
همه قضاوت را بخوبی آموخته اند،
فرار از خود و تحقیر سایرین را خوب بلدند،
اما نگاهها،
هنوز جستجوگر و پر از تمناست.
به خانه باز گشتم،
همچنان پیاده و با خود می گفتم:
‌کاش هرگز از منزل بیرون نمی آمدم ! ! !
جایی برای گریه کردن، ندارم….
هیچ کجا آنقدر که باید، دنج، پاک و مقدس نیست،
که شایسته گریستن برای انسانیت از دست رفته باشد……؛
کاش نمی فهمیدیم ! ! !





ژوئن
16

آدمها ….

آدمها باعث می شن از یه سری رفتارهای قشنگت دست بکشی،
باعث می شن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگت ناراحت بشی،
آدمها باعث می شن با یه سری احساسات قشنگت بجنگی،
باعث می شن از یه سری فکرهای قشنگت پشیمون بشی،
آدمها باعث می شن که خودتو مجبور کنی دنبال حس های قشنگت نری،
تا اینکه یه روز،
اونقدر از حس های قشنگت ناراحت می شی،
که می خوای نباشن،
که از بین ببریشون،
آدمها یهو میان می گن : آخی ، چرا اینجوری شدی؟
پس کو اون حس ها و فکرها و حرفای قشنگت ! ؟





ژوئن
15

عشق میل به خود ویرانگری دارد

وقتی کسی در زندگی ات نباشد،
همه ش یک دغدغه داری،
غصه ی نبودن کسی در حیاط خلوت زندگی.
اما وقتی کسی می آید،
هزار دغدغه همراه ش می آید سراغت،
همه ش دلهره داری،
می ترسی،
ترس از دست دادنش،
دلهره نبودنش،
رفتن و برنگشتنش.
آدمیزاد اما همیشه دومی را می خواهد،
که کسی باشد،
هرجور بودنش را ترجیح می دهد به اصلا نبودنش.
کجا خواندم یادم نیست که “عشق میل به خود ویرانگری دارد”





ژوئن
09

نمایشگاه ۲۰۱۴ GeSec دبی

بزودی ……





ژوئن
08

و یک سال بعد ….

My Father Tombstone & Me





ژوئن
03

گاهی ….

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی !
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی، اما سکوت می کنی !
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات !
گاهی دلت نمی خواهد، دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که !
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای که می شناسی بنشینی و”فقط” نگاه کنی !
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود!
گاهی دلگیری …
شاید از خودت …
شاید …





ژوئن
02

بچه که بودیم …..

شاید ما به سرعت از بچگی هامون دورشدیم،
کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی داشتیم،
حالا که بزرگیم چه دلای کوچیکی…
کاش دلامون به بزرگیه بچگی بود،
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم،
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود،
کاش قلبها در چهره بود،
حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمیفهمه وما به همین سکوت دلخوش کردیم،
اما یک سکوت پر بهتر ازیک فریاده توخالیه !
سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیه که هیشکی نفهمه.
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد.
دنیا روببین بچه بودیم بارون همیشه از آسمون می اومد،
اما حالا از چشامون میاد.
بچه بودیم،
همه چشمای خیسمون رو می دیدن،
بزرگ شدیم هیچ کس اونا رو نمی بینه !
بچه بودیم همه رو به اندازه ۱۰ تا دوس داشتیم،
بزرگ شدیم بعضی ها رو اصلا دوس نداریم !
بعضی ها رو کم بعضی ها رو بی نهایت.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم،
همه یکسان بودن.
بزرگ که شدیم،
قضاوتهای درست وغلط باعث شد،
اندازه دوس داشتنمون تغییر کنه !
کاش هنوز هم همه رو به اندازه ی همون بچگی ۱۰ تا دوس داشتیم …..





ژوئن
01

گاهی خودت را زندگی کن

ساده باش اما ساده قضاوت نکن، نیمه ی پنهان آدم ها را !
ساده زندگی کن، اما ساده عبور نکن، از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !
ساده لبخند بزن، اما ساده نخند به کسی که، عمق معنایش را نمی فهمی !
ساده بازگرد، اما هرگز برنگرد به دنیای کسی که به زخم زدنت عادت کرده، حتی اگر شاهرگ حیاتت را در دستانش یافتی !
و به یاد داشته باش : هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد … گاهی خودت را زندگی کن.