نوامبر
11

کشف حقیقت

برای کشف حقیقت

هر کس باید راه ویژه بخود را بیابد ،

بسازد ،

ایجاد کند.

زیرا حقیقت امری است که مربوط به ادراک ،

و همچنین تجربه فردی است .

در اینصورت شما نمی توانید به راه شخص دیگری بروید،

هر قدر آن شخص بزرگ و خرد مند باشد.





نوامبر
10

لذت اول

زندگانی یک بار است و بیش از یک بار هم نیست؛

یک بار.

همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم،

همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم،

همان یک بار که سیبی را گاز می زنیم و همان یک بار که تن در آب می شوییم؛

یک بار…

یک بار و نه بیشتر.

بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم،

در پی لذت اول…

 

کلیدر از: محمود دولت آبادی





نوامبر
09

آگاهی و جهل

در جهان تنها یک فضیلــت وجود دارد و آن «آگــــاهـــی» است،
و تنهـا یک گـــــناه و آن «جــــــــهل» است.
و در این بین،
باز بودن و بسته بودن «چـــشم» ها تنها،
تفاوت میان انسان های آگـــاه و نـاآگـاه است.
نخستین گام برای رسیدن به آگاهـــی؛
توجه کافی به «کردار، گفتار و پندار» است.
زمانی که تا به این حد از احوال جسم،
ذهن و زندگی خود باخبر شدیم،
آنگـاه مـعـجـزات رخ می دهـند.





نوامبر
08

فرصتی برای محبت کردن

ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :

ﻣﻦ ۲۰ ﺩلار ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ آﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ.

شخصی ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ ۲۰ ﺩلار ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ.

ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺳﺎﻛﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ ،ﺷﺨﺺ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ می دﻫﺪ،

ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ۱۲ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ می کنید ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ!

ﺟﻮﺍﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ خروجی ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ،

ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ می کرد ﮔﻔﺖ:

ﭘﺴﺮﻡ،

ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ،

ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ،

ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ،

ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺧبر ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.

هرکجا انسانی هست فرصتی برای محبت کردن هست.

ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ،

ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ.

آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟              عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ





نوامبر
07

می دانی چیست؟

بعضی ها شبیه یک انجیر رسیده می مانند که یکهو از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات آن قدر بی هوا که اصلا نمی دانی چه شد …
چگونه شد اصلا خودت را میزنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.
بعضی ها شبیه عطر بهارنارنجی هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت.
نفس میکشی.
آن قدر عمیق که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه عمرت در ریه هات ذخیره کنی.
بعضی ها شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت،
جانت را با جان و دل در هوایشان تازه می کنی.
بعضی ها اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم؟
بعضی ها آرامش مطلقند لبخندشان..
تلالو برق چشمانشان صدای آرامشان اصلِ کار …
تپش قلبشان…
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند و آنقدر عزیزند…
آن قدر بکرند…
که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان…
می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت بعضی ها بودنشان …
همین ساده بودنشان .. .
همین نفس کشیدنشان یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان اصلا خدا جان …………
در خلقت بعضی ها سنگ تمام گذاشته ای،
سایه شان کم نشود از روزگارمان.





نوامبر
06

واکنش های ما

دراین نبرد دائمی که آنرا زندگی می نامیم،
کوشش ما بر این است تا قانونی برای رفاه و سلوک خود بیابیم،
که مطابق با جامعه ای باشد که در آن رشد کرده و پرورش یافته ایم.
چه این جامعه کمونیستی باشد،
یا جامعه ای به اصطلاح آزاد،
ما بعنوان هندو،
مسلمان،
مسیحی
یا هر چه که بطور اتفاقی هستیم،
الگوی رفتاری ویژه ای را به مثابه بخشی از سنتمان می پذیریم.
ما به یک نفر چشم می دوزیم،
تا به ما بگوید،
چه رفتاری صحیح یا غلط است،
چه فکری خوب یا بد است
و در نتیجه پیروی از این الگوها
ما به وضوح و راحتی می توانیم
این مسئله را در خود ببینیم
که رفتار
و تفکر ما
مکانیکی
و واکنش هایمان
نیزاتوماتیک می شوند.





نوامبر
05

قدر داشته هایت را …..

ﻣﺘﺎﻫﻞ ﻫﺎ می خوﺍﻫﻨﺪ ﻃﻼﻕ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ !
ﻣﺠﺮﺩﻫﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻨﺪ.
ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ می خوﺍﻫﻨﺪ ﺯﻭﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻫﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﺮﮔﺮﺩﻧﺪ.
ﺷﺎﻏﻼﻥ ﺍﺯ ﺷﻐﻠﺸﺎﻥ می ناﻟﻨﺪ،
ﺑﯿﮑﺎﺭﻫﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺷﻐﻠﻨﺪ،
ﻓﻘﺮﺍ ﺣﺴﺮﺕ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ می خوﺭﻧﺪ،
ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﻏﺪﻏﻪ می ناﻟﻨﺪ،
ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺎﯾﻢ می شوﻧﺪ،
ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﺩﯼ می خوﺍﻫﻨﺪ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﻮﻧﺪ،
ﺳﯿﺎﻩ ﭘﻮﺳﺘﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺳﻔﯿﺪ ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻮﻧﺪ،
ﺳﻔﯿﺪ ﭘﻮﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺰﻩ می کنند !
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ نمی دﺍﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
” ﻗﺪﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ”





نوامبر
04

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ …

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑُﺮﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﯽ ﮔﺎﻩ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﻧﺸﻮﯼ،
ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡِ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﻄﻠﻖ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﺪ،
ﺗﺎ ﺑﺎ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮﻫﻤﺎﺕ ﺩﻝ ﺑِﮑَﻨﯽ ….
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﺍﻩِ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻫﻤﺴﻔﺮ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻣﺴﯿﺮﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﺮﻭﺭ ﮐﻨﯽ،
ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯾﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺑﻪ ﻣَﺸﺎﻣَﺖ ﺑﺮﺳﺪ،
ﺗﺎ ﺑﺮﺳﯽ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﻣﺒﺪﺍ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ….
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻠﮏ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮﯼ
ﺗﺎ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﭘﻠﮏ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯼِ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕِ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻭﺭﻕ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ
ﺑﺮ ﺻﺤﺮﺍﯼِ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﮐَﻤﯽ ﺧُﻨﮏ ﺷﻮﯼ ….
گاﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺍﺭ ﺑﺰﻧﯽ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩِ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺖ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﺣﺒﺲﺍﺑﺪ ﮐﻨﯽ
ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺣَﻤﻠَﺶ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩﺁﺑﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .





نوامبر
03

بهترین روز

بهترین روز عده ای دوست در یک مهمانی شام گرد هم جمع شده بودند.
هر یک از آنها خاطراتی از گذشته تعریف می کردند.
یک نفر پرسید: بهترین روز عمرتان کدام روز بوده است؟
زن و شوهری گفتند: بهترین روز عمر ما روزی بود که با هم آشنا شدیم.
زنی گفت: بهترین روز زندگیم روزی بود که نخستین فرزندم به دنیا آمد.
مردی گفت: روزی که از کارم اخراج شدم بهترین و بدترین روز عمرم بوده است ! آن روز٬ باعث شد که روی پای خودم بایستم و راه تازه ای را شروع کنم . از آن روز هر قسمت زندگیم راضی بوده ام.
این گفت و گو ادامه داشت تا اینکه نوبت به زنی رسید که تا آن هنگام ساکت بود.
از او پرسیدند: بهترین روز عمر تو چه روزی بوده است؟
زن گفت: بهترین روز زندگی من امروز است. زیرا امروز روزی است که بیش از همه روزها برایم ارزشمندتر است. من نمی توانم دیروز را بدست بیاورم و آینده هم مال من نیست. اما امروز مال من است. تا آن را هر طوری که می خواهم بگذرانم و از آنجا که امروز تازه است و من هم زنده هستم پس بهترین روز من است.





نوامبر
02

بعضی ها …

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﺠﻮﺭ ﺧﺎﺹ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﻨﺸﯿﻨﻨﺪ …
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ؛
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺎﻥ … ؛
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ می نشینی ﻭ ﺧﺴﺘﻪ نمی شوی …
ﺍﺻﻼ ﺳﯿﺮ نمی شوی ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ.
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﯾﮑﻬﻮ ﺩﻟﺖ می گیرد ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ می گویی :
ﮐﺎﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ می ماند؛
ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻋﺸﻖ نمی گذارم …
ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺍﺳﺖ.
ﻣﻦ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ‏« ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻥ ‏» می گذارم.
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺖ ﻗﺮﺹ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺎﻧﺪ.
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﺕ نمی کنند،
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ ﺑﯽ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻁ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ نمی توان ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ … ؛
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﮐﻪ ‏« ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ‏» ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺎﺭﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻦ …
ﺍﯾﻦ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺲ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ…





نوامبر
01

قوانین طبیعت

به یادم آمد بامدادی پیله کرم ابریشمی را بر تنه درختی مشاهده کردم،
درست لحظه ای بود که پروانه می کوشید تا پیله را شکافته و از آن خارج شود …
مدتی درنگ کردم تا مگر پیله باز شود …
انتظارم که به درازا کشید روی آن خم شدم و با نفس گرم خود بر آن دمیدم …
در نهایت سرعت نفس می کشیدم تا پیله گرم شود و پروانه بیرون بیاید . .
ناگاه در برابر چشمانم معجزه ای به وقوع پیوست…
پیله باز شد و پروانه به آهستگی از آن بیرون آمد.
ولی هیچگاه وحشت خود را از اینکه بالهایش چین خورده و چروکیده شده است،
فراموش نمی کنم.
پروانه بینوا با بدن لرزان خود می کوشید تا پرهایش را صاف کند.
بار دیگر کوشیدم تا با نفس گرم خود منظور حشره را بر آورده سازم،
ولی سعی ام بیهوده بود.
اصولا کارم از ابتدا هم غلط بوده .
پروانه می بایست سر فرصت و در موقع معین از محفظه خود بیرون بیاید،
در اینصورت صاف شدن بالهایش در برابر حرارت لطیف آفتاب به تدریج انجام می گرفت،
اما نفس گرم من موجب شد پروانه زود تر از موقع از پیله خارج شود.
ثانیه ای چند نومیدانه کوشید تا خود را به وضع طبیعی در آورد.
ولی همانجا بر کف دستم جان داد.

کتاب “زوربای یونانی” اثرنیکوس کازانتزاکیس – صفحه ۲۰۸

۱- نادیده گرفتن قوانین طبیعت و نقض آنها بزرگ ترین گناه غیر قابل عفوی است که انسانها مرتکب می شوند.
۲- برای رشد و تغییر باید زمانش برسه…نمی تونیم به زور باعث رشد و پیشرفت کسی بشیم.
۳- هر اتفاق ،هرچند خوب، زمانی خیلی خوبه که در موقعش اتفاق بیفته وگر نه می تونه به یک فاجعه تبدیل بشه.





اکتبر
31

او هم آدم است …

آدمی که دوستت دارد خیلی زود برایت عادی می شود حرف هایش،
دوستت دارم هایش
و تو خیلی زود کلافه می شوی از بهانه هایش،
اشکهایش،
توقع هایش
و چون تصور می کنی که همیشه هست،
همیشه دوستت دارد؛
هیچوقت نگاهش نمی کنی
نگرانش نمی شوی
برای از دست دادنش
نمی ترسی او همیشه هست
اما او هم آدم است
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود.
حسی به من می گوید آن روز،
بی اراده صدایش می زنی،
اما جوابی نمی آید،
فقط برایت جای پایش می ماند.





اکتبر
30

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ !

ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ،
ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ،
ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ .
ﺧﺮﻳﺪﻡ ،
ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ،
ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،
ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ،
ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ .
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ،
ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ .
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ،
ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ !
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ….





اکتبر
29

یاد بگیریم که …

یاد بگیریم که گاه مسائل را رها سازیم :
بدین معنا که به هر مسئله ای دائما گره نخوریم.
وقتی همیشه و همه جا در فکر مسائل خود هستیم و به مرور آنها می پردازیم،
در واقع همیشه بار اضافه ای را با خود حمل می کنیم که این خود سبب ایجاد اضطراب و استرس در شما می گردد.
بیاموزیم که با یک ذهن رها و آزاد زندگی کنیم.
این امر به ما کمک می کند که با هر محرک کوچک و یا مانع جزئی آشفته نشویم.





اکتبر
28

وقتی از کسی ….

وقتی از کسی رنجش و کینه ای به دل می گیرید،
درحقیقت برده او می شوید،
او افکار شما را تحت کنترل خود می گیرد،
اشتهای شما را از بین می برد،
آرامش ذهن و نیات خوب شما را می رباید و لذت کار کردن را از شما می گیرد،
اعتقادات شما را از بین می برد و مانع از استجابت دعاهای شما می گردد،
او آزادی فکر را از شما می گیرد و هر کجا که می روید برایتان مزاحمت ایجاد می کند،
هیچ راهی برای فرار از او ندارید،
تا زمانی که بیدارید او با شما هست و وقتی که خوابیده اید،
وارد رویاهای شما می شود،
وقتی مشغول رانندگی هستید یا وقتی در محل کار خود هستید او کنار شماست،
هرگز نمی توانید احساس شادی و راحتی کنید،
اوحتی بر روی تُنِ صدای شما نیز تاثیر می گذارد،
او مجبورتان می کند تا به خاطر سوء هاضمه،
سَردَرد و یا بی حالی،
دارو مصرف کنید،
او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از شما می دزدد.
مراقب خود باشید.
هر کس شما را می آزارد او را ببخشید.
نه به دلیل این که او مستحق بخشش است،
به دلیل این که شما سزاوار و مستحق آرامشید.





اکتبر
27

گذشته ایران از یاد رفت …

ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﻗﺘﻞ ﻧﺰﺩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻗﺼﺎﺹ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
قاﺗﻞ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﯽ ﻣﻬﻢ ﺩﺭﻗﺒﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ …
ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟
ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻧﻤﻮﺩ : ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ ﺁﺭﺍﺩ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ می کنی؟
ﺁﺭﺍﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﺑﻠﻪ ﺳﺮﻭﺭﻡ
ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ نمی شناسی ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ ﺣﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ می کنیم!
ﺁﺭﺍﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ : ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ می کنم.
ﻗﺎﺗﻞ ﺭﻓﺖ،
ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﺸﻮﺩ.
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ،
ﺑﯿﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺟﻼﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ …
شاه ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ! ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ می تواﻧﺴﺘﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ؟
ﻗﺎﺗﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﻭﻓﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ.
ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺧﯿﺮ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﯿﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﯿﺰ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ می ترسیم ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ.
این مطلب رو گذاشتم زیرا می ترسم بگویند: گذشته ایران از یاد رفت …





اکتبر
26

تا وقتی به این فکر ….

تا وقتی به این فکر چسبیده اید که :
دلیل خوب زندگی نکردنتان ،
بیرون از وجودتان است،
هیچ تغییر مثبتی در زندگی تان رخ نمی دهد.
تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیاندازید،
که با شما بی انصافی می کنند ؛
مثلا یک شوهر لات
یا یک کارفرمای زیاده طلبی که از کارمندانش حمایت نمی کند،
یا ژن های ناجور
یا اجبارهای مقاومت ناپذیر
تماما بهانه هایی از این دست که وجود دارند ،
اما علت کافی نیستند ؛
وضع شما همچنان در بن بست می ماند.
ایمان داشته باشید که :
” تنها خودِ شما مسئول جنبه هایِ قطعیِ موقعیت زندگی خود هستید ”

خیره به خورشید نگریستن از: اروین د. یالوم





اکتبر
25

درس ظلم ستیزی

روز چهارشنبه دکتر حسابی سر کلاس به شاگرداش گفت:
بچه ها پنجشنبه امتحان تاریخ و جغرافیا داریم بصورت شفاهی…
همان روز دکتر گفت: اصلا همین امروز امتحان می گیرم و اونم کتبی…
بچه ها همه اعتراض کردند،
و دکتر گفت: همین که هست…
هر که نمی خواد بیاد جلو در بایسته…
از ۵۰ نفر،
۳ نفر اومدن جلو در،
و دکتر از بقیه امتحان گرفت،
و بعدش به بچه هایی که امتحان داده بودند رو کرد و گفت:
از همه ی شما ۱۰ نمره کم می کنم..
همه اعتراض کردند،
و دکتر گفت:
نمره امتحان این ۳ نفر را ۲۰ خواهم داد…
باز همه اعتراض کردند…
دکتر گفت:
بخاطر اینکه شما امروز زیر بار ظلم رفتید…
امروز درس ظلم ستیزی داشتیم….
” درود بر روانش”





اکتبر
24

آهنگ زندگی

آهنگ زﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯼ
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﺯﻧﺪﮔیت می شوند
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ،
ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺧﻮﺩﺕ خواهی ماند.
ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ،
ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ
ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ
ﻭ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺳﺖ بزنی.





اکتبر
23

پاشــــــو

پاشـــو !
یه سری به خودت بزن …………
از خودت بگو چند وقتِ که از خودت خبر نداری؟
کجایی ؟
نیستی؟ کم پیدایی !
یه سر به خودت بزن بقیه رو ول کن …
یکمی به خودت فکر کن …
مگه چقدر زنده ای ؟
اگه تا آخر عمرت هم به این رویه ادامه بدی هیچی تغییر نمی کنه …
همینه که هست پس رهاشون کن ،
تا راحت بشی …
بیا سراغ ِ خودت …
یه سری به خودت بزن کی بهتر از خودت؟
کی بهتر از تو، تو رو می فهمه ؟
تنهایی ؟؟؟…
پُر شو !
از دورن پُر شو
اونقدر پُر که همه ی جای خالی ها رو بگیره و دیگه خَلَعی نباشه
نگرد دنبالِ کسی که با اون کامل بشی …
خودت یک تنه کامل باش
وقتی سعی کردی کامل بشی و روی پای خودت بایستی …
چیزی یا کسی رو که می خوای بدستش میاری …
همین حالا پاشو …
پاشو !
یه سری به خودت بزن …
خیلی وقته که خودتو تنها گذاشته بودی
پاشــــــو





اکتبر
13

هنوز به دیدار خدا می روند

هنوز به دیدار خدا می روند خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست.
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند،
خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کند.
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد.
خدا در جمله ی “عجب شانسی آوردم” است.
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو.
خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد.
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد ۵ دقیقه بیشتر بخوابی.
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ،
از تولدت تا آن روبان مشکی ،
چقدر خدا را دیدی ؟
خدا را ۷ بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست ،
نه فقط در عربستان.
خدا زبان مادری تو را می فهمد ،
نه فقط عربی را .

“فروغ فرخزاد”





اکتبر
12

نمایشگاه جیتکس ۲۰۱۴ دبی

بزودی …..





اکتبر
11

رسم خوبی

چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد .
چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت : به گردنت بزنم یا به لبت ؟
چوپان گفت : آیا سزای خوبی این است ؟
مار گفت : سزای خوبی بدی است … و قرار شد تا از کسی سوال بکنند ،
به روباهی رسیدند و از او پرسیدند .
روباه گفت : من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم ,
برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند.
مار به استمداد برآمد و روباه گفت :
بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود…





اکتبر
10

صدای درون تو

درون تو صدایی هست ،
که تمام روز در تو زمزمه می کند:
حس می کنم این درسته !
می دانم این یکی اما،
غلطه !
نه معلم
و نه واعظ …
نه پدر
و نه مادر،
نه دوست
و نه هیچ آدم عاقلی ،
نمی تواند بگوید:
چه چیز درست است و چه چیز غلط ؟
تنها به صدای درونت گوش کن .

شل سیلوراستاین





اکتبر
09

حقیقت درون

اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ .
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ.
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﻟﯿﻮﺍﻥﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ.
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ.
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻣﺎ ﺩﯾﺮ ﺭﻭ می شود.





اکتبر
08

خانه تو

خانه ی تو آنجایی نیست که درآن متولد می شوی .
خانه ی تو آنست که وقتی به عقل می رسی
و می توانی تصمیم بگیری
که چه چیز را دوست داری
و چه چیز را دوست نداری،
خودت برای بقیه ی سال های عمرت انتخاب می کنی.

اوریانا فالاچی | پنه لوپه به جنگ می رود





اکتبر
07

زندگی زیباست

با دستهای خالی به دنیا آمده ایم
با دستهای خالی هم از دنیا خواهیم رفت
پس نگران چیزهایی که آرامش را از تو می گیرند نباش
پس بیا کفــش هایمان را دربیــاوریم
یواشکی
نوک پـــا ,
نوک پــا …
از خودمان دور شــویم
یواشکی لبخند بزنیم
زندگی زیباست.





اکتبر
06

زندگی جای دیگری است

فکر می کنید گذشته برای این قابل تغییر نیست،
که دیگر گذشته و تمام شده ؟
وای ،
نه لباس گذشته،
از تافته ای هزار رنگ درست شده
و هر بار که به طرفش بر می گردیم،
آن را به رنگ دیگری می بینیم.
گذشته لباسی از تافته های هزار رنگ پوشیده است.

زندگی جای دیگری است / میلان کوندرا





اکتبر
05

در مکه …

درمکه که رفتم خیال می کردم،
دیگر تمام گناهانم پاک شده است،
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده،
و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته،
و نوشته شده بود.
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش می گردند،
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست،
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید،
غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود.
درمکه دیدم خدا نیست،
و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم،
تا به خانه خویش برگردم،
و درهمان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجوکنم.
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.

حسین پناهی





اکتبر
04

زن همانند …

یک مرد متأهل در مجلسی گفت:
زن همانند کفش است که هرگاه مرد اندازه دلخواهش را یافت، می تواند آن را عوض کند!
حاضران در مجلس به مرد خردمندی که در میان شان نشسته بود نگریستند و نظرش را در مورد این سخن پرسیدند و اینک ببینید پاسخ مرد حکیم را:
حرف این مرد کاملا درست است؛ برای مردی که خود را در حد پا بداند، زن چون کفش است!
اما برای مردی که خود را پادشاه می پندارد، زن چون تاج است!
پس کلام گوینده را سرزنش نکنید، فقط بدانید که چگونه به خود می نگرد!!!!