مارس
17

عصبیت و رشد آدمی

این دومین کتابی‌ست که از «کارن هورنای» می‌‌خوانم. قبلاً کتاب «خودکاوی‌»اش را خوانده بودم و به نظرم خیلی کتاب شسته‌ رفته‌ای آمده بود. هورنای تسلط خوبی بر روی مطلبی که می‌خواهد بگوید دارد و ایده‌هایش را خیلی خوب و شفاف بیان می‌کند. تلاش می‌کند با ذکر مثال‌های عینی و همین‌طور تکرار مطلب از زوایای مختلف جزئیات ایده‌هایش را بیان کند. تفاوت‌های به ظاهر بی‌اهمیت در تحلیل‌ها و در علت رفتار آدم‌ها را چنان برجسته می‌سازد که خواننده متوجه تفاوت‌های عمیق پنهان در این مسائل می‌شود.

به نظرم خواندن کتاب «عصبیت و رشد آدمی» برای همه کس از ضروریات است. من خودم با خواندن این کتاب نکات فراوانی را در مورد خودم و همینطور در مورد آدم‌های اطرافم یاد گرفته‌ام. مطالبی که دانستن‌شان باعث می‌شود علت واقعی خیلی از مشکلات، عصبیت‌ها، ترس‌ها، ناآرامی‌ها، تضادها، از خودبیگانگی‌ها و … را در وجودمان و در رابطه با انسان‌های دیگر ببینیم و سعی کنیم آن‌ها را رفع کنیم. با این کار هم خودمان احساس آرامش بیشتری خواهیم کرد و هم روابط سالم‌تری با اطرافیان‌مان برقرار خواهیم کرد. البته این کار امکان‌پذیر نیست مگر با تلاش مداوم و مستمر برای خودکاوی و خودنگری.

قائدتا مواجه شدن با کتابی که چشم آدم را بر روی مشکلات شخصیتی‌اش باز می‌کند، خیلی راحت نخواهد بود. با این حال در طول خواندن کتاب زیاد پیش آمد از اینکه می‌دیدم چگونه توصیف مشکلی را که خودم تا حدی و به صورت خیلی مبهم درک کرده بودم به این روشنی و وضوح بیان می‌کند، دچار شور و شعف شوم. البته کم هم نبودند مواردی که مواجهه با مسئله‌ای واقعاً برایم دردناک و افسرده‌کننده بود.

فکر می‌کنم آدم‌ها در برخورد با چنین کتابی سه وضعیت مختلف خواهند داشت. آن دسته‌ای که نرمال هستند و عصبیت چندانی در ساختار شخصیتی خود ندارند طبیعتاً مخاطبان اصلی کتاب نیستند و به راحتی و بدون هیچ دشواری‌ای با مطالب آن برخورد می‌کنند. ولی برای این گروه هم آشنایی با ساختار عصبیت توصیف شده در کتاب، کمکی است برای بهتر درک کردن رفتار بسیاری از آدم‌های اطراف‌شان. در این صورت توانایی آن‌ها برای کمک کردن به آدم‌های دور و برشان خیلی بیشتر خواهد شد. از میان آن‌هایی که در ساختار شخصیت‌شان «عصبیت» دارند، عده‌ای چنان گرفتار آنند و چنان «مقاومت‌های» مختلف در وجود‌شان عمیق است که اصلاً مطالب کتاب را به خودشان نمی‌گیرند. این افراد هنوز آمادگی و قدرت لازم برای مواجه شدن با مشکلات‌شان را ندارند و احتمالاً برای شروع این کار نیاز به کمک روانکاو دارند. شاید هم سلسله وقایعی در طول زندگی باعث ضربه خوردن آن‌ها شود و تازه در این صورت به وجود مشکلاتی در شخصیت خودشان پی ببرند. گروه سوم مانند گروه دوم ساختمان شخصیت‌شان عصبی است ولی با این حال وجود ناکاستی‌ها و مشکلات را در خود احساس کرده‌اند و تا حدی هم با خود کلنجار رفته‌اند تا بلکه راهی برای خلاصی از مخمصه‌ای که در آن گرفتار شده‌اند بیابند. کتاب فوق برای این دسته از آدم‌ها کمک بسیار خوبی است که تا حدی نسبت به مشکلات، مسائل، سختی‌ها و راه‌کارهای پیش روی‌شان شناخت پیدا کنند. این کتاب و همینطور کتاب «خودکاوی» سعی می‌کنند این مطلب را روشن سازند که با تدقیق در علل رفتار و کردار، خودنگری و خودکاوی‌های مستمر و پیگیر، هر فردی امکان اینکه بر مشکلات عصبی‌اش غلبه کند و ساختمان عصبیت شخصیتش را از بین ببرد، دارد.

در ادامه سعی می‌کنم به طور خیلی خلاصه ایده‌ی اصلی کتاب (چرایی شکل‌گیری ساختمان عصبیت) را بیان کنم، هرچند که به علت جزئیات فراوان برای فهم مطالب کتاب باید همه‌ی آن را خواند. (بعضی جاها از خود متن کتاب هم استفاده کرده‌ام).

ایده‌ی اصلی کتاب «عصبیت و رشد آدمی» این است که در وجود هر انسانی مقداری نیروهای حیاتی، انرژی‌ها، امکانات و استعدادهای خاص نهفته است که اگر شرایط مناسب باشد امکان رشد پیدا می‌کنند. ولی معمولاً به علت شرایط نامناسبی که افراد در کودکی تجربه می‌کنند این فرایند رشد طبیعی دچار اختلال می‌گردد. در این صورت یک احساس ناایمنی، اضطراب، تشویش و دلهره دائمی در کودک ایجاد می‌شود که سبب می‌گردد او به جای اینکه وقت و انرژی خود را صرف پرورش و به‌کاربردن نیروها و استعداد‌های طبیعی خود نماید، در یک حالت دفاعی قرار گیرد و آن‌ها را صرف تسکین دادن اضطراب و دلهره و دفع آزار دیگران نماید. هورنای اضطراب و تشویشی که بدین طریق به‌وجود می‌آید را «اضطراب اساسی» می‌نامد.

بنا بر نظر هورنای راه‌هایی که کودک برای در امان ماندن از آزار دیگران به آن متوسل می‌شود به دو عامل بستگی دارد: یکی خلقیات و خصوصیات روحی خود کودک است و دیگری اوضاع و احوال محیط و شرایطی که دیگران برایش به‌وجود می‌آورند. به اختصار این راه‌ها عبارتند از: طریق «مهرطلبی و جلب حمایت و محبت دیگران»، «پرخاشگری و برتری‌طلبی» و «عزلت‌گزینی و دوری‌گزینی از اشخاص».

اگر امکان داشت که کودک فقط به انتخاب یکی از این راه‌ها اکتفا کند دچار ناراحتی و عذاب چندانی نمی‌شد؛ ولی مشکل اینجاست که او با توجه به موقعیت‌های مختلف مجبور است از هر سه روش دفاعی استفاده کند. به دلیل اینکه این تاکتیک‌ها با هم در تضاد هستند ناچار از برخورد آن‌ها کشمکش و تضاد شدیدی در وجود بچه ایجاد می‌شود. برای تخفیف دادن این تضادها، راهی که به نظر کودک می‌رسد این است که دو تا از آن سه طریق دفاعی متضاد را پنهان کند و فرصت تجلی و نمایان شدن به آن‌ها ندهد و حالت سوم را بیشتر برجسته سازد. این اتفاق بخش عمده‌ای از خصوصیات اخلاقی و شخصیت کودک و نوع روابطش با دیگران را در آینده شکل می‌دهد (به اصطلاح تیپ عصبیت او را مشخص می‌کند).

با توجه به مشکلاتی که کودک با آن‌ها مواجه گردیده است ارزش و اعتماد به نفس واقعی در او به خوبی رشد نمی‌کند. به طور خلاصه شرح و نحوه‌ی این عوامل در ادامه ذکر می‌شود. اول اینکه کودکی که مجبور بوده است انرژی‌ها و نیروهای مثبت و سازنده وجود خود را دائماً صرف خنثی کردن آزار دیگران نماید و آن‌ها را در یک حالت دفاعی هدر بدهد، رفته‌رفته نیروی درونی و هسته‌ی وجودیش سست و ضعیف می‌گردد. عامل دیگری که به تضعیف اعتماد به نفس او کمک می‌کند، تضادهایی است که وحدت و یک‌پارچگی وجودش را زایل کرده. به‌خصوص اینکه برجسته و نمایان ساختن یک قسمت از تمایلات و احساسات و سرکوب کردن قسمت‌های دیگر، بخش‌های سرکوب شده را از فعالیت مؤثر و سازنده باز می‌دارد. یک عامل بسیار مهم دیگر که باعث می‌شود «خود اصلی و واقعی» به طور طبیعی رشد نکند، این است که چون مهم‌ترین احتیاج کودک (در شرایطی که توضیح داده شد)، تسکین اضطراب، رفع تضاد و کسب آرامش درونی است، دیگر چندان توجهی به احساسات، تمایلات، علایق و آرزوهای واقعی و اصیل خود ندارد. تنها یک چیز برایش مهم است و به آن می‌اندیشد؛ و آن این است که چگونه خود را از آزار دیگران در امان نگه دارد.

پس می‌بینیم که عوامل متعددی به ضعیف شدن «هسته‌ی وجودی» کودک کمک می‌کنند. حال چنین موجود ضعیفی برای ادامه دادن زندگی چه می‌کند و چه راهی به نظرش می‌رسد؟ در عمل برای فرار از وضعیتش و لاپوشانی ضعف‌های واقعی شخصیتش به تخیل پناه می‌برد. یک «خودِ تصوری» در ذهنش ایجاد می‌کند و آن را جانشین اعتماد به نفس و ارزش‌های واقعی می‌سازد. از آنجا که «خود تصوری» وظایف متعددی از لحاظ شخص عصبی ایفاء می‌کند، وی آن را چیز گران‌بها و پرارزشی تصور می‌کند و می‌کوشد تا آن را حفظ نماید و رفته‌رفته به آن جنبه‌های ایده‌الی هم می‌دهد که در این حالت به آن «خودِ ایده‌آلی» می‌گوییم.

«خود ایده‌آلی» که خود معلول یک سلسله فعل و انفعلات ناسالم و عصبی بوده، از این پس به صورت عامل و علت برای ایجاد انواع مشکلات و ناراحتی‌های عصبی دیگر در می‌آید. شخص به جای اینکه نیرو و انرژی خود را صرف رشد و تعالی «خود واقعی» خود کند، آن را برای رسیدن به توهم «خود ایده‌آلی» به هدر می‌دهد. شاید بتوان گفت مهم‌ترین درام زندگی شخص عصبی از همین‌جا شروع می‌شود که آرزو و تلاش می‌کند تا به «خود ایده‌آلی» واقعیت بخشد و چنان «برجستگی و عظمتی» کسب کند که در شان یک خود ایده‌آلی باشد. این امر مسیر زندگی و هدفش را به کلی تغییر می‌دهد و او را در یک خط منفی و مخرب به حرکت وا‌می‌دارد.

برای اینکه شخص بتواند «خود تصوری» را به واقعیت نزدیک سازد، محتاج و تشنه کسب «عظمت و جلال» می‌شود. اولین حالت و صفتی که خودبه‌خود در وی ایجاد می‌شود این است که مجبور می‌شود خود را در هر زمینه‌ای و از هر لحاظ کامل و بی‌عیب و نقص گرداند. چون «خود ایده‌آلی» کامل و بی‌عیب و نقص است شخص هم باید سعی کند خود را مطابق آن بسازد. دومین صفتی که در شخص ایجاد می‌شود و وسیله‌ای می‌گردد برای کسب عظمت، عطش جاه‌طلبی شدید است. جاه‌طلبی شخص عصبی معمولاً متوجه اموری است که به انسان احساس قدرت یا حیثیت و پرستیژ می‌دهد. سومین صفت و خصلتی که در شخص عصبی ایجاد می‌گردد و از اثرات و لوازم حتمی عظمت‌طلبی است، این است که میل و عطش شدیدی به برتری، پیروزی و غلبه انتقام‌جویانه و کینه‌توزانه نسبت به دیگران پیدا می‌کند. البته خود این اشخاص غالباً از عطش برتری منتقمانه خود بی‌خبرند و آن را با میل واقعی به پیشرفت و رشد عوضی می‌گیرند؛ و منطق‌تراشی هم می‌کنند تا این عطش را موجه قلمداد نمایند.

اگر بخواهیم به طور مختصر اشاره کنیم، فرق میل پیشرفت واقعی و سالم، با تلاش‌های عصبی برای کسب عظمت، این است که در اولی رغبت و اختیار و رضایت وجود دارد، در دومی اجبار و اضطرار. اولی امکانات و محدودیت‌ها را می‌پذیرد، ولی دومی نه. اولی قدم‌به‌قدم پیش می‌رود، دومی فقط آرزو می‌کند که کاش می‌توانست یک‌مرتبه با یک جهش معجزه‌آسا به عظمت و جلال برسد، یا لااقل دیگران او را به این مقام بشناسند. اولی صفات معینی را واقعاً دارد، دومی فقط تظاهر به داشتن آن‌ها می‌کند. اولی با واقعیات سروکار دارد و دومی با تخیل و توهم.

همین تلاش مخرب، منفی و اجباری برای کسب «عظمت و جلال» موهومی است که به عقیده‌ی هورنای مسیر رشد سالم شخص را مختل می‌کند و گرفتاری‌های فراوان برایش ایجاد می‌کند. او در این کتاب سعی می‌کند نشان دهد که چگونه اساسی‌ترین ناراحتی‌ها و مشکلات شخص عصبی از اینجا شروع می‌شود که می‌خواهد غیر از آن چیزی که هست باشد. می‌خواهد خود را به صورت یک الگو و قالب تصوری درآورد که حتی در نظر خودش هم شکل و ماهیت آن به درستی روشن و مشخص نیست؛ و بنای آن هم بر توهم و تخیل بنا نهاده شده است.

 

کتاب: عصبیت و رشد آدمی

اثر: کارن هورنای





مارس
15

پنج چیز…

پنج چیز است که پنج چیز از آن نزاید:
 
دلی که خانه غرور است کانون محبت نشود.
یاران دوران فرومایگی، نکو خویی ندانند و تنگ نظران ره به بزرگی نبرند.
حسودان بر جمال و کمال جز به چشم کین ننگرند و دروغگویان از کسی وفا و اعتماد نبینند.
 
 
یوهان ولفگانگ گوته




مارس
14

حال آدمی…

آدمی به مرور آرام می‌گیرد
بزرگ می شود
بالغ می‌شود
و پای اشتباهاتش می ‌ایستد
آنها را به گردن دیگران نمی‌اندازد
و دنبال مقصر نمی‌گردد
گذشته‌اش را قبول می کند نادیده‌اش نمی‌گیرد
و اجازه می‌دهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند

آدمی از یک جایی به بعد می ‌فهمد
که از حالا باید آینده‌ اش را از نـو بسازد
اما به نوعی دیگر می‌فهمد که زندگی یک موهبت است ،
یک غنیمت است
یک نعمت است
و نباید آن را فدای آدم‌های بی مقدار کرد!

اصلا از یک جایی به بعد
حال آدم خودش خوب می‌شود …





فوریه
12

ما چی ایم ! ؟

زمانی که مردم برای اثبات خدایانشان با هم می‌جنگیدند، من با چهار تا سیم و تکه‌ای چوب اصوات خدا را به صدا در می‌آوردم…

“آنتونیو ویوالدی”

 

از اون حرف های با معنیه که شاید بعضی روزا مثل امروز دلم می خواد بشینم و بخونمش، بشینم و حسش کنم، لمسش کنم…

ما چی ایم؟!

ما کی ایم؟!

باید علم رو ملاک قرار بدیم و به خدا نزدیک بشیم؟

یا تاریخ رو دنبال بکنیم و سعی بکنیم درکش کنیم ؟

قرآن بهتره یا تورات؟

موسی واقعا معجزه هاش به بزرگی تعریفش بوده؟

یا علمی ببینیم و برای مثال پروژه جدید فضایی به اسم پروژه مارس وان رو که داره تور مسافرتی برای سال ۲۰۲۴ به مقصد مریخ ترتیب می بینه!!!

اونم به مبلغ باورنکردنی ۲۰۰ K$ !!!

تازه گفته در صددیم که این مبلغ رو‌به ۱۰۰ K$ برسونیم که این یعنی خیلی از پولدارا می تونن رو مریخ اقامت موقت داشته باشن ! سال ۲۰۲۴!!!

این یعنی داریم وارد یه مرحله جدید از بزرگ بینی تاریخ می شیم…

یعنی بشر می خواد بازم ریسک بکنه…

ریسکهایی که شکل زندگی رو‌ تغییر می ده؟

پر حرفی نمی کنم!!!

ولی با این تفاسیر … من یه انسانم که با دعا و نیایش و عرفان به خدا نزدیک می شم و سادگی نگری رو ملاک قرار می دم؟





دسامبر
28

مسئول

تا وقتی به این فکر چسبیده اید که دلیل خوب زندگی نکردنتان، بیرون از وجودتان است، هیچ تغییر مثبتی در زندگیتان رخ نمی دهد. تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیاندازید که با شما بی انصافی می کنند، (یک شوهر لات، یک کارفرمای زیاده طلب، که از کارمندانش حمایت نمی کند، ژنهای ناجور، اجبارهای مقاومت ناپذیر) وضع شما همچنان در بن بست می ماند. تنها خود شما مسئول جنبه های قطعی موقعیت زندگی خود هستید و فقط خودتان قدرت تغییر دادن آن را دارید. حتی اگر با محدودیتهای بیرونی همه جانبه ای درگیرید، هنوز آزادی و حق انتخاب پذیرش برخوردهای مختلف، نسبت به این محدودیتها را دارید.

 

اروین دیوید یالوم





دسامبر
13

رژیم…

گاهی برای زندگیمان یک رژیم بنویسیم:

یک رژیم برای خلاصی از شر سنگینی روزگار که گاهی بر سینه ما سنگینی می کند.

رژیم که مختص چاقی یا لاغری نیست!

گاهی باید یک رژیم خوب برای روح و افکارمان بگیریم!

مثل: رژیم کمتر حرص خوردن، رژیم کمتر غصه خوردن!

رژیم بی اندازه مهربان بودن!

رژیم بی ریا کمک کردن!

رژیم بی توقع دوست داشتن!

رژیم دوری از افکار منفی! 

رژیم دوری از رفتارهای منفی.

بیایید رژیم آرامش بگیریم…

توصیه می کنم یک ماه رعایت کنید!

سه کیلو از بیماریهایتان کم می شود…





دسامبر
11

حرفهای بیهوده

حرفهای بیهوده از کودکی در خانواده خوراک انسان می شود و بعد در محیط مدرسه و دانشگاه، هم افزایی و تبادل می شود و بالاخره در بستر اجتماع به کمال می رسد. کار به جایی می رسد که حرفهای بیهوده که انرژی و زمان زیادی صرف تبادلشان می شود، جزو حیاتی ترین امور روزمره انسان می شود.

ما در حرف زدن در مورد چیزهایی که از درستی و نادرستی آن هیچ آگاهی نداریم و هرگز هم آگاهی نخواهیم یافت و هیچ ارتباطی به زندگی ما ندارد چنان مهارتی کسب می کنیم که دل کندن از این مهارت و وقت گذرانی مبتذل غیر ممکن می شود، هرچند ما هرگز الگوی مشخصی از چگونه درست زیستن نداشته ایم و یا باور نداشته ایم. هرچند با پدید آمدن انسان پست مدرن هر فرد برای خود مرکزی از هستی تلقی می شود و در آینده آنچه از ادب و اخلاق از پیش بوده هم مورد تردید قرار خواهد گرفت، اما هنوز تفکر و تامل که از ویژگی های انسانی است کارکردهای خود را (هرچند اندک) دارد.

تمامِ علوم و فنونی که می آموزیم اگر در بالا بردن مطلوبیت ما از زندگی کارا نباشد مصداق پز عالی جیب خالی است. قصد نداریم تظاهر به خوشحالی کنیم. قطعاً حال ما گاهی بد است و گاهی خوب.

اما این گفته ام در ادامه هم میان این دنیای تمام نسبی حداقل مردود که نیست !





دسامبر
10

برنده تنهاست

 
پائلو کوئیلو




جولای
31

قربانی دیگرانیم و جلاد خویش

احتمالا یا شاید ناگزیر، در زندگی لحظه‌ای می رسد که دیگر هیچ چیز خوب نیست، دیگر هیچ چیز مطلوب نیست. این بدحالی گاهی دلیل خارجی دارد، مانند طلاق، ورشکستگی، بیماری شدید یا بدبیاری‌های گوناگون. گاهی هم منشأ آن درونی است و از خویشتن برمی‌خیزد که بسیار بدتر است، چرا که بهانه‌ای برای توجیه آن وجود ندارد. همه چیز در خارج خوب است. موفقیت حاصل است اما در درون احساس شکست باقی مانده و انگار سررشته زندگی از اختیار خارج شده است.

این احساس می‌تواند به شکل یک غم بزرگ، خستگی شدید، تحریک پذیری فزاینده یا بی میلی به زندگی تجلی کند. به قول لئونارد کوهنِ شاعر، احساس می‌کنیم با «شکستی لایزال» روبرو هستیم. احساسی که نمی‌توانیم آن را در درون خود نابود کنیم. احساسی که  ما را می دَرد، خراب می‌کند و زندگی‌مان را قطعه قطعه می‌کند.در این هنگام، وسوسه‌ی بزرگ ایفای نقش قربانی و متهم کردن دیگرانی همچون والدین، فرزندان و حتی حاکمیت بروز می‌کند. به خود می‌گوییم قاعدتا کسی نباید به خودی خود خوشحال یا بدحال شود و در این وضعیت غم انگیز دیگران هم نقشی دارند.

اما با نگاه به درون خودمان می‌توانیم این تصویر را وارونه کنیم. بله ما قربانی هستیم اما قربانی خودمان. می‌توانیم ببینیم که این خودمانیم که دیوارهای زندانمان را ساخته‌ایم و تا چه حد به زندگی خود پشت کرده‌ایم و با نادانیِ خود، درباره آنچه هستیم، مواجه شویم.

در واقع احوال ما به طور اتفاقی تغییر نکرده، همانگونه که طلاق، بیماری شدید یا حوادث ناگوار هم اتفاقی رخ نمی‌دهند. کم کم پی خواهیم برد که جریانی درونی که غالبا ناخودآگاه نیز هست، کشتی زندگی ما را غرق کرده است. عوامل خارجی تنها آن را آشکار می‌کنند. یعنی آنچه را در تاریکی وجود ما خفته است، ظاهر می‌کنند.

شاید از رخداد چنین وضعی ناراضی باشیم اما می‌توانیم از آنچه در این پرده دری ناگهانی زاده می‌شود، یعنی آگاهی، به عنوان مرحله نخست تلاش برای غلبه بر مشکلات استفاده کنیم.

کتاب قربانی دیگرانیم و جلاد خویش، با بهانه قراردادن یک اسطوره ی مصری به بررسی روانشناسانه احساسِ قربانی بودن می‌پردازد. این کتاب به طور مستقیم شما را مورد خطاب قرار می‌دهد و بر تاریکخانه وجود شما نور می‌افکند. دیدن آنچه در درون خود دارید و آگاهی از  انگیزه‌های ناخودآگاه تان آسان نخواهد بود. روشن شدن همراه با رنج است. اما روشن شدن آغاز تغییر است.

از کتاب: قربانی دیگرانیم و جلاد خویش

اثر: گی کورنو





جولای
25

هر کس …

هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او بزند، آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت.
به راستی انسان از تنهایی دق می کند.

 

ارنست همینگوی





جولای
24

پاسخ رد را بپذیریم….

از همان آغاز کودکی که برای زندگی به دیگران وابسته بودیم، به ما یاد داده‌اند تا مقبولیت در بین دیگران و تائید آنها برایمان ارزشمند باشد. این امر باعث می‌شود که زمانی که تائید دیگران را دریافت نمی‌کنیم، دچار ترس شدید شویم. از طرفی ترس از پاسخ رد شنیدن و پس زده شدن، بسیاری از ما را از رفتن به دنبال بزرگترین رویاهایمان بازمی‌دارد.

 آموختن اینکه حتی اگر دیگران با ما موافق نباشند نیز، مشکلی نیست، کلید خوشبختی است.





جولای
23

آرزو کنید

آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند.

آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.

آرزو کنید که زخم خورده فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد.

آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشائید و سپاس گوئید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.

آرزو کنید که هنگام ظهر بیارآمید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید.

آرزو کنید که شب هنگام با دلی حق شناس و پرسپاس به خانه بازآئید و به خواب روید، با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.

 

جبران خلیل جبران





آگوست
01

مشکل ما کجاست ؟

ﻧﺰﺩﯾﮏ ٣٨ ﺳﺎﻟﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻋﺰﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩﯾﻢ !
٨ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻧﺼﻒ ﺩﻧﯿﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﯾﻢ !
۱۵ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﺍﺯ ﻧﺎﺧﻨﮕﯿﺮ ﺗﺎ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻭ ﺍﯾﺪﺯ ﻭ ﺯﮔﯿﻞ ﻫﺴﺘﯿﻢ !
ﭼﻪ حکمتیه ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﮥ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ می کنن ؟ !
ﺗﺮﮐﯿﻪ ﻗﻄﺐ ﺻﻨﻌﺘﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ می شه !
ﺩﺑﯽ ، ﻻﺱ ﻭﮔﺎﺱ ﺁﺳﯿﺎ می شه !
ﮐﺮﻩ ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ می کنه !
ژاپن کل بازار الکترونیک جهان رو به خودش اختصاص می ده !
ﻗﻄﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ می شه !
ارمنستان اولین درآمدش صادرات برق به ایران می شه !
تایلند اولین مشتری توریستش ایرانیها می شن !
اسپانیا زعفران ایران رو می گیره و اولین درآمدش صادرات زعفران به دنیا می شه !
اونوقت ﻣﺎ ﺍﺯ ﺳﻮﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺑﻨﮕﻼﺩﺵ ﻓﻘﯿﺮ ﺗﺮ می شیم ! !
ﺗﻮ ﺻﻒ ﺳﺒﺪ ﮐﺎﻻ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ می میرند ! !
ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ !
ﯾﺎ ﺩﻋﺎﻫﺎ ﺭﻭ ﻋﻮﺿﯽ می خونیم !
ﯾﺎ ﺩﻋﺎﯼ ﻋﻮﺿﯽ می خونیم !
ﯾﺎ ﻋﻮﺿﯽ ﺩﻋﺎ می خونیم !
ﯾﺎ ﺑﺎ ﻋﻮﺿﯽ ﻫﺎ ﺩﻋﺎ می خونیم !
ﯾﺎ ﻋﻮﺿﯽ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺩﻋﺎ می خونن !
ﯾﺎ ﻋﻮﺿﻤﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﻋﺎ بخونیم !
یا عوضیا دارن می برن و می خورن و ما فقط دعا می خونیم ! ! !





مه
26

زنان ایران

ما همان دخترانی هستیم که به بر پشتی موهای پشت لبمان بالیدیم و مهر ” نجابت ” و ” عفت ” خوردیم.
همان دخترانی که برای ابروهای نامرتب و اصلاح نشده مان ” محبوب ” و ” معصوم ” شناخته شدیم و انضباط بیست گرفتیم…
ما دختران جوجه اردک زشتیم، که تا شب عروسی برای زیبا شدن صبر کردیم…
ما همان دخترانی هستیم که همیشه برای “مردانه حرف زدن” ، “مردانه راه رفتن” و ” مردانه کار کردنمان” آفرین گرفتیم و با این همه مردانگی از آتش جهنم گریختیم…
آتش…یادش بخیر!
چه شبها که از ترس آویزان شدن از یک تار موی شعله ور در جهنم، خواب بر کودکیهایمان حرام شد!
چه روزهایی که از ترس ماشین های کمیته، نفس زن بودن در گلویمان حبس شد و کوچه های بلوغ را تند تند دویدیم…
ما نسل ترسیم، زاده ی ترسیم، هم خواب ترسیم !
ترس… تعریف تمام آنچه بود که از زن بودنمان می دانستیم و آتش… پاسخ تمام سوالهایی که جراُت نکردیم بپرسیم !
چقدر آرزو داشتیم پسر باشیم تا ما هم با دوچرخه به مدرسه برویم، تا ما هم کلاه سرمان کنیم، تا حق داشته باشیم بخندیم، تا حق داشته باشیم بخندیم با صدای بلند، بدویم و بازی کنیم بی آنکه مانتوی بلندمان در دست و پایمان بپیچد و زمین بخوریم، تا حق داشته باشیم کفش سفید بپوشیم لباس های رنگی به تن کنیم تا حق داشته باشیم کودکی کنیم…
ما بزرگ شدیم… خیلی زود بزرگ شدیم… زود تر از آنکه وقتش باشد… سرهای زنانگیمان در قوز پشتمان پنهان…
ترس، گناه، آتش، ابلیس…
چقدر زن بودن پرمعنا بود برایمان !
هر چه زنانگی ما زشت تر، مردانگی مردها جذاب تر…
زن معنای نبایدها و ناممکن ها و ناهنجارها و مرد معنای بایدها و ممکن ها و هنجارها !
ما دختران زنانگی های ممنوعه ایم…
ما وزن حجاب را خوب می فهمیم…
ما کف زدن های دو انگشتی را خوب یادمان هست و جشن تکلفهایی که همیشه روی دوشمان سنگینی می کرد…
اسطوره زندگی ما اوشین سانسور شده زحمتکش بود و هانیکویی که با چتری های روی پیشانی اش، همیشه از پدرش کوجیرو می ترسید !
ما بزرگ شدیم، جنگ تمام شد…
پدر هایی که زنده ماندند به جنگ با زندگی رفتند و مادرها از پدرها هم مرد تر شدند…
کم کم گوگوش و هایده از ویدِیوهای ممنوعه بیرون آمدند و ما هنوز منتظر بودیم صاعقه ای بزند و خشکشان کند !
اما خیلی زود فهمیدیم صاعقه، زنانگی ما رو خشک کرده !
وقتی روی تخت عروسی نشستیم در حالی که هنوز گمان می کردیم فقط باید غذاهای خوشمزه بپزیم و خانه تمیز کنیم و از کودکانی که “خدا !” در شکممان بار می زند نگهداری کنیم…
وقتی از شوهرمان وحشت کردیم و خجالت کشیدیم از تمام آنچه به زن بودنمان معنا می داد…
وقتی تمام آن ترسها، نبایدها و ناهنجاریها را با خود به رختخواب بردیم صاعقه خشکمان کرد!!!
ما زنهایی بودیم مرد و مردهایی که زن …
به ما فقط آموختند که چگونه شکم مردانمان را سیر کنیم، کسی نگفت چشمانشان هم گرسنه است و شهوتشان تشنه…
ما باختیم …
روزهای عشق بازیمان را باختیم…
طراوت جوانیمان را باختیم…
ما نسل زنان خسته ایم…
خسته از تکلیف هایی که بر دوشمان سنگینی می کند…
خسته از محارمی که هرگز محرم رازهای دلمان نشدند…
خسته از نامحرمانی که بارها بخاطرشان از پدرها و برادرهایمان کتک خوردیم…
خسته از ترس هایی که با ما زاده شدند، در ما ریشه دواندند، در باورهایمان جوانه زدند و آنقدر شاخ و برگ گرفتند که سایه شان تمام زنانگی مان را پوشاند !
ما خسته ایم و با تمام خستگیمان حالا در آستانه سی سالگی و چهل به دنبال شعله خاموش زنانگی هایی می گردیم…
شعله ای که کم آوردیمشان…
و حال، دماغ عمل می کنیم…
ایمپلنت می کاریم…
پروتز می کنم…
کلاس رقص می رویم تا با داف های توی خیابان و خواننده های ماهواره ای رقابت کنیم، تا شوهرمان را نگیرند، از ما با سلاح زنانگی…
سلاح زنانگی هایی که کم آوردیمشان و هنوز گیجیم که چطور هم آشپز خوبی باشیم،
هم خانه دار خوبی،
هم مادر نمونه،
هم کمک خرج زندگی برای چرخ زندگی ای که مردمان به تنهایی نمی تواند بچرخاند،
هم به جامعه خدمت کنیم،
هم فرزند تربیت کنیم،
هم زیبا و خوش اندام و شاداب باشیم تا مردانمان را سیراب کیم از زنانگی مان و ما هنوز لبخند می زنیم…
نجیب می مانیم…
به مردمان وفا می کنیم…
مادر می شویم برای فرزندمان مادری می کنیم…
خانه مان را گرم و پر مهر می کنیم،
و برای زناشوییمان سنگ تمام می گذاریم…
درس می خوانیم، کار می کنیم، به جامعه خدمت می کنیم…
خرجی می آوریم…
صبوری می کنیم…
برای سختی ها سینه سپر می کنیم…
ظلم ها و تبعیض ها را طاقت می آوریم…
در راهروهای دادگاه دنبال حق های نداشته مان می دویم !
و با این همه فقط…
گاهی در تنهاییمان اشک می ریزیم…
گاهی پای سجاده مان به خدا شکایت می کنیم…
گاهی گوشه ای می خزیم و بغض هایمان را می تکانیم…
گاهی می خندیم به عکس های ۶ سالگی مان با مقنعه چانه دار توی مهد کودک !
گاهی افسوس می خوریم برای زنانگی هایی که سنگسار شدند…
و هنوز زن می مانیم و به زن بودنمان می بالیم…

” زنان ایران خسته تاریخند”

هما وثوق





مه
25

ﺷﻌﺮ ﻳﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﻝ ﺷﺪ

وقتی ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻴﺎﻡ، ﺳﻴﺎﻫﻢ،
وقتی ﺑﺰﺭﮒ می شم، ﺳﻴﺎﻫﻢ،
وقتی ﻣﻴﺮﻡ ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﺳﻴﺎﻫﻢ،
وقتی می ﺗﺮﺳﻢ، ﺳﻴﺎﻫﻢ،
وقتی ﻣﺮﻳﺾ می شم، ﺳﻴﺎﻫﻢ،
وقتی می ﻣﻴﺮﻡ، ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺳﻴﺎﻫﻢ …
ﻭ ﺗﻮ، ﺁﺩﻡ ﺳﻔﻴﺪ :
وقتی ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻴﺎی، ﺻﻮﺭتی ﺍی،
وقتی ﺑﺰﺭﮒ می شی، ﺳﻔﻴﺪی،
وقتی میری ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﻗﺮﻣﺰی،
وقتی ﺳﺮﺩﺕ می ﺷﻪ، ﺁبی ﺍی،
وقتی می ﺗﺮسی، ﺯﺭﺩی،
وقتی ﻣﺮﻳﺾ می شی، ﺳﺒﺰی،
ﻭ وقتی می ﻣﻴﺮی، ﺧﺎﮐﺴﺘﺮی ﺍی …
ﻭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ می گی ﺭﻧﮕﻴﻦ ﭘﻮﺳﺖ ! ! !

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺗﻮ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﻠﻞ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻧﺪ.





مه
24

بی احساس

ﺩﺭ یک سمینار رموز موفقیت، سخنران از حضار ﭘﺮﺳﯿﺪ:

ﺁﯾﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍﯾﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ؟
حضار ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: ﻧﻪ! ﻧﺸﺪﻧﺪ.

سخنران: ﺗﻮﻣﺎﺱ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟
حضار: ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.

سخنران: ﮔﺮﺍﻫﺎﻡ ﺑﻞ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟
حضار: ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.

سخنران: ﻻﻧﺲ ﺁﺭﻣﺴﺘﺮﺍﻧﮓ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟
حضار: ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.

سخنران ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻣﺎﺭﮎ ﺭﺍﺳﻞ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟

ﻣﺪﺗﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ !

ﺳﭙﺲ یکی از حاضران ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻣﺎﺭﮎ ﺭﺍﺳﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﻣﺎ ﺗﺎ آلاﻥ ﺍﺳﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ!

سخنران ﮔﻔﺖ: ﺣﻖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﺪ، ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ!
براى ماندگار شدن باید ایستاد و تسلیم نشد و گرنه فراموش می شویم.
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ می شود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ می شود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ می شود ﺭﻗﺼﯿﺪ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ می شود از زندگی گفت،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ می شود قدم زد،
ﻭﻟﯽ ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ بی احساس، ﻧﻪ می شود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ،
ﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ،
ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩ ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ !

یک ضرب المثل چینی می گوید:
برنج سرد را می توان خورد، چای سرد را می توان نوشید، اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد…





مه
23

هرزگی

ﻫﺮﺯﮔﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﺷﺪﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ !
ﭼﮕﻮﻧﻪ می توان ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻧﮑﺸﯿﺪ ! ؟
ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺣﻼﻝ ﻭ ﺣﺮﺍﻡ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ! !
” ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﯼ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺍﺳﺖ ”
ﻫﺮﺯﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺪ،
ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻫﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ می چرخد،
ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ.





مه
22

سکوت

چرا همیشه گفته می شود:
” سکوت نشانه ی رضایت است ”
چرا نمی گویند:
نشانه ی دردیست عظیم، که لب ها رابه هم دوخته است…
چرا نمی گویند: نشانه ی ناتوانی گفتار، از بیان سنگینی رفتار افراد است…
چرا نمی گویند: نشانه ی دلی شکسته است که، نمی خواهد با باز شدن لب ها از همدیگر، صدای شکسته شدنش را نامحرمان متوجه شوند…
پس سکوت همیشه نشانه ی رضایت نیست . . .
سکوت سر شار از ناگفتنی هاست.





مه
21

زندگی کردن

از رها کردن نترس…
باور کن هیچ کس نمی تواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد !
و تمام دنیا نمی توانند چیزی که مال تو نیست را، برایت حفظ کنند !
همــه چیــز سـاده است.
زنـدگــی…
عشــق…
دوست داشتــن…
عـادت کــردن…
رفتــن…
آمــدن…
امــا چیــزی کـه ســــــاده نیست،
بـاور ایـن سـاده بـودن هـاست،
در حسرت گذشته ماندن چیزی جز از دست دادن امروز نیست !
تو فقط یکبار هجده ساله خواهی بود،
یکبار سی ساله …
یکبار چهل ساله…
و یکبار هفتاد ساله …
در هر سنی که هستی،
روزهایی بی نظیر را تجربه می کنی،
چرا که مثل روزهای دیگر،
فقط یکبار تکرار خواهد شد …
هر روز از عمر تو زیباست،
و لذتهای خودش را دارد …
به شرط آنکه زندگی کردن را بلد باشی…





مه
20

بلند پرواز باش

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت.
عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد.
در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند.
برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می‌کرد.
سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد ….
روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.
او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید : این کیست ؟
همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.
عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد !
زیرا فکر می کرد یک مرغ است ! !
این ما هستیم که زندگی خودمان را می سازیم.
نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند.
وقتی باران می بارد همه پرندگان به سوی پناهگاه پرواز می کنند، بجز عقاب که برای دور شدن از باران در بالای ابرها به پرواز در می آید.
مشکلات برای همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است که باعث تفاوت می گردد.

بلند پرواز باش.





مه
19

درسی از سهراب

سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم می گیرند درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم، در هوا چرخاندم…
چشم ها در پی چوب، هر طرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!
اولی کامل بود، دومی بد خط بود بر سرش داد زدم… سومی می لرزید… خوب، گیر آوردم!
صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود…
دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید… پاک تنبل شده ای بچه بد !
به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند. ما نوشتیم آقا !
بازکن دستت را…
خط کشم بالا رفت، خواستم بر کف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد…
گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کرد و سپس ساکت شد… همچنان می گریید…
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله ناگهان حمدالله، در کنارم خم شد زیر یک میز، کنار دیوار، دفتری پیدا کرد…
گفت: آقا ایناهاش !
دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود غرق در شرم و خجالت گشتم !
جای آن چوب ستم، بر دلم آتش زده بود.
سرخی گونه او، به کبودی گروید…
صبح فردا دیدم که حسن با پدرش و یکی مرد دگر سوی من می آیند…
خجل و دل نگران، منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید. سخت در اندیشه ی آنان بودم.
پدرش بعدِ سلام، گفت: لطفی بکنید و حسن را بسپارید به ما !
گفتمش، چی شده آقا رحمان؟
گفت: این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده بچه ی سر به هوا یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است ! زیر ابرو و کنار چشمش، متورم شده است درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا….
چشمم افتاد به چشم کودک… غرق اندوه و تاثر گشتم !
منِ شرمنده معلم بودم لیک آن کودک خرد و کوچک این چنین درس بزرگی می داد بی کتاب و دفتر…
من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ …
به پدر نیز نگفت آنچه من از سر خشم، به سرش آوردم !
عیب کار ازخود من بود و نمی دانستم من از آن روز معلم شده ام…
او به من یاد بداد درس زیبایی را…
که به هنگامه ی خشم نه به دل تصمیمی،
نه به لب دستوری،
نه کنم تنبیهی،
یا چرا اصلا من عصبانی باشم ؟
با محبت شاید، گرهی بگشایم،
با خشونت هرگز… با خشونت هرگز… با خشونت هرگز…

“سهراب سپهری”





مه
18

حس خوب

ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ،
ﻳﮏ ﺭﻭﺯ …
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ …
ﻳﮏ ﺳﺎﻝ …

“ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ”

ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ،
ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ،
ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند !
ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﺍﺷﻨد !

ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ….
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏ ﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ،
ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨد،
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ،
ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ،
ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ…….





مه
17

چند کلام …

صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است،
و صبوری در راه کائنات، ایمان است.

اندیشیدن به گذشته اندوه،
و اندیشیدن به آینده هراس می آورد،
به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد.

در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا،
زیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمی‌ماند،
اما آنچه خوب است، همیشه زیباست.





مه
16

یادم باشد…

یادم باشد زندگی را دوست دارم …
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم ،
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس ،
فقط به دست دل خودش باز می شود …
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم !
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم ،
یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت ،
یادم باشد زمان بهترین استاد است …
یادم باشد قلب کسی را نشکنم …
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد ،
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم ،
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست
یادم باشد که آدمها همه ارزشمند اند …
و یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات … !





مه
15

بعضیها …

انسانها درست مثل اشکال هندسی هستند،
بعضیها موازی اند!
با همه کنار می آیند و کاری با کسی ندارند!

بعضیها متقاطع اند!
همه را قطع می کنند!
سوهان اعصاب و روح و روانند!

بعضیها نقطه اند!
کوچکند!
وَ قد خودشان حرف می زنند!

بعضیها خطند!
اول و آخرشان معلوم نیست! کجاست؟!

بعضیها دایره اند!
با همه کنار می آیند و همه دوستشان دارند!
موج مثبت می دهند!

بعضیها مثلث اند!
هرجور نگاه کنی تند و تیز و رُک هستند!
مثل تابلو خطر می مانند!

بعضیها مربع اند!
چارچوب دارند !
منظم و خشک اند!

بعضیها هم خط خطی اند!
مثل مایعات بشکل ظرف درمی آیند!
یکبار خط !
یکبار تیز!
یکبار خشک !
گاهی صمیمی ! ! !

اما شما زندگیتان پُر از دوستان دایره صفت…





مه
14

توقع

ﺍﺯ ﻫﺮ کسی،
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ.
ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ‌‌‌‌‌ !
ﺍﻻﻍ ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ،
ﺳﮓ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ،
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ…
ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ…!
ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ…
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ،
ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ،
ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ…
ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ می کنی.

سیمین بهبهانی





مه
13

یک سوال ؟

این سؤال، موجب دگرگونى شدیدى در زندگى عده اى، از جمله پیتر دراکر (نظریه پرداز معروف مدیریت) شده است !
معلم او، در سیزده سالگى، سؤالى پرسیده و گفته انتظار ندارم بتوانید به سؤال من پاسخ دهید ! !
اما اگر در پنجاه سالگى هم نتوانید پاسخى براى آن بیابید، در این صورت، حتم بدانید که زندگی تان را ضایع کرده اید ! ! !

آن سؤال این است:

“به خاطر چه چیزى باید از تو، یاد کنند ؟”





مه
12

یادم دادند…

فقط یادم دادند خوشبختی سه بخش است،
فقط یادم دادند کلمات را هجی بزنم ،
فقط یادم دادند آنها را آرام بنویسم،
کاش یادم می دادند چطورآدمها را بشناسم،
کاش یادم می دادند تا تجربه نکنم همه این تجربه ها را،
کاش یادم می دادند سنگ چیز خوبی نیست تا این همه سرم به سنگ نخورد،
کاش یادم می دادند دنیا محلی برای اعتماد نیست فقط یادم دادند مهربان باشم،
کاش یادم می دادند با کی و کجا مهربان باشم فقط یادم دادند دلی را نشکنم،
کاش یادم می دادند چه کنم که دل خودم هم نشکند.
ای گذرعمر،آموزشت کم بود.
آنچه باید می گفتی، نگفتی !
فقط چیزهایی را گفتی که به نفع بقیه بود !
و مثل همیشه این من بودم که ضرر کردم….





مه
11

اگر می خواهی…

اگر می خواهی در زندگی ات معجزه شود،
اگر می خواهی روی زیبای زندگی را ببینی،
و طعم رسیدن به رویاهایت را بچشی….
معجزه زندگی دیگران باش.
بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها..
دست های کائنات باش برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت…
خنثی نباش !
بی تفاوت نباش !
اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن !
اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن…
معجزه زندگی دیگران باش.
تا زندگی معجزه اش را به تو نیز نشان دهد…





مه
10

نرم و خشک

هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست و برای حل کردن آنچه سخت است باز چاره ساز آب است.
نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت.
همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند.
انسان، نرم و لطیف زاده می شود و به هنگام مرگ خشک و سخت می شود.
گیاهان هنگامی که سر از خاک بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرند،
و به هنگام مرگ خشک و شکننده.
پس هر که سخت و خشک است، مرگش نزدیک شده،
و هر که نرم و انعطاف پذیر، سرشار از زندگی است.

آرام زندگی کنید!
هرگز با طبیعت‌ و همنوعان خود ستیزه مکنید،
قضاوت درمورد دیگران را به تاخیر بیندازید و گزند را با مهربانی تلافی کنید.

برگرفته از کتاب : «تائو ت ِ چنگ»
نوشته: لائوتسه